6ـ آیا تقیّه فقط در برابر کفّار است؟
بعضى از مخالفان ما هنگامى که خود را در برابر آیات صریح و روایات بالا مى بینند، چاره اى جز پذیرش مسأله مشروعیّت تقیّه در اسلام نمى بینند، ولى مى گویند تقیّه تنها در برابر «کفّار» است و در برابر مسلمین تقیّه مشروع نیست.
حال آن که عدم تفاوت در میان این دو ـ با توجّه به دلایل فوق ـ بسیار روشن است، زیرا:
1ـ اگر مفهوم تقیّه حفظ جان و مال و عِرض در برابر متعصّبان وافراد خطرناک است ـ که هست ـ چه تفاوتى میان مسلمان ناآگاه و متعصّب و کافر وجود دارد؟ اگر عقل و خرد حاکم به حفظ این امور و هدر ندادن بیهوده آنهاست، چه تفاوتى بین این دو مورد وجود دارد؟
ما کسانى را سراغ داریم که بر اثر شدّت ناآگاهى و تبلیغات سوء مى گویند : ریختن خون شیعه مایه تقرّب به خداست، آیا اگر شیعه مخلص از پیروان امیرمؤمنان على(علیه السلام) و اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میان چنین گروهى گرفتار شد و از او پرسیدند مذهب تو چیست؟ با صراحت بگوید: شیعه ام، و گلوى خود را به تیغ جهل وجنایت بسپارد؟!
هیچ عاقل و خردمندى چنین حکم مى کند؟!
به تعبیر دیگر اگر همان کارى را که مشرکان عرب، در برابر عمّار یاسر، یا پیروان مسیلمه کذّاب در برابر دو نفر از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) انجام دادند، حاکمان بنى امیّه و خلفاى بنى عبّاس و مانند آنها از مسلمانان ناآگاه نسبت به شیعیان على(علیه السلام) انجام دادند، باید حکم به حرمت تقیّه کنیم هر چند سبب نابودى صدها یا هزاران نفر پیروان مخلص اهل بیت(علیهم السلام) شود، به سبب این که این حاکمان به ظاهر مسلمانند؟!
اگر امامان اهل بیت(علیهم السلام) با تأکید فراوان روى مسأله تقیّه تأکید نکرده بودند، تا آن جا که فرمودند: «تِسْعَةُ أعْشَارِ الدِّینِ التَّقِیَّةُ; نه دهم دین تقیه است»(1)، شاید عدد کشتگان شیعه در عصر بنى امیّه و بنى عبّاس به صدها هزار یا میلیون ها نفر مى رسید، یعنى دهها برابر کشتارهاى بیرحمانه و وحشیانه اى که داشتند انجام مى دادند.
آیا کمترین تردیدى در مشروعیّت تقیّه در چنین شرایطى مى توان داشت؟
ما فراموش نمى کنیم که اهل سنّت هم سالها به خاطر اختلافات مذهبى، از جمله بر سر مسأله حادث یا قدیم بودن قرآن، اختلافات شدیدى داشتند و خون هاى زیادى در این راه ریخته شد! (همان نزاعى که امروز از نظر محقّقان یک نزاع کاملا بیهوده و بى معناست).
آیا گروهى که خود را بر حق مى دانستند، اگر در چنگال مخالفان گرفتار مى شدند و از عقیده آنها سؤال مى شد، باید با صراحت مى گفتند ما فلان عقیده را داریم، هرچند خون آنها را بریزند، بى آن که کمترین فایده و تأثیرى براى ریخته شدن خون آنها باشد؟!
2ـ فخر رازى در تفسیر آیه شریفه (إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً)(2)مى گوید: ظاهر آیه دلالت دارد بر این که تقیّه در برابر کفّار غالب مباح است، «إلاّ أنّ مذهب الشافعى ـ رض ـ أنّ الحالة بین المسلمین إذا شاکلت الحالة بین المسلمین و المشرکین حلّت التقیّة محاماة على النفس; مذهب شافعى این است که اگر وضع مسلمانان با یکدیگر همانند وضع مسلمین و کفّار شود، تقیّه براى حفظ نفس، حلال است».
سپس به بیان دلیل جواز تقیّه براى حفظ مال مى پردازد و به حدیث نبوى «حُرْمَة مَالِ الْمُسْلِمِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ; احترام مال مسلمان مانند احترام خون اوست» و حدیث «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِیدٌ; کسى که براى حفظ اموالش کشته شود شهید است»(3) استدلال مى کند.
در تفسیر نیشابورى که در حاشیه تفسیر طبرى آمده نیز مى خوانیم: قال الامام الشافعى: «تجوز التقیة بین المسلمین کما تجوز بین الکافرین محاماة عن النفس; تقیّه به خاطر حفظ جان ها در میان مسلمانان جایز است، همان گونه که در میان کفّار و مسلمین جایز است».(4)
3ـ جالب این است که در دوران خلافت بنى عبّاس جمعى از محدّثان اهل سنّت به سبب اعتقاد به «قدیم بودن قرآن» تحت فشار حاکمان بنى عبّاس قرار گرفتند و آنها از باب تقیّه اعتراف به حادث بودن قرآن کردند و نجات یافتند.
«ابن سعد» مورّخ معروف، در کتاب طبقات و «طبرى» مورّخ معروف دیگر، در کتاب تاریخ خود به دو نامه اشاره مى کنند که از سوى «مأمون» در این رابطه به رییس شرطه بغداد «اسحاق بن ابراهیم» ارسال شد.
در مورد نامه اوّل ابن سعد مى نویسد، مأمون به رییس شرطه نوشت، هفت نفر از محدّثین معروف (محمّد بن سعد کاتب واقدى ـ ابومسلم ـ یحیى بن معین ـ زهیر بن حرب ـ اسماعیل بن داود ـ اسماعیل بن ابى مسعود و احمد بن الدورقى) را تحت الحفظ، نزد من بفرست. هنگامى که نزد مأمون آمدند از آنها به عنوان آزمایش سؤال کرد، اعتقاد شما درباره قرآن چیست؟ همگى جواب دادند قرآن مخلوق است (با این که رأى مشهور میان محدّثین عکس این معنا یعنى قدیم بودن قرآن بود و آنها نیز به آن معتقد بودند).(5)
آرى آنها از ترس مجازات هاى سنگین مأمون تقیّه کردند و اعتراف به مخلوق بودن قرآن نمودند و رهایى یافتند.
به دنبال نامه دوّم مأمون که طبرى آن را نقل کرده و مخاطب در آن نیز رئیس شرطه بغداد است، چنین مى خوانیم: هنگامى که نامه مأمون به او رسید، جمعى از محدّثان را که شاید عدد آنها به 26 نفر مى رسید، احضار کرد و نامه مأمون را بر آنها خواند، سپس یک یک را صدا زد تا عقیده خود را درباره قرآن اظهار کنند، همه آنها به استثناى چهار نفر اعتراف کردند که قرآن مخلوق است (و با تقیّه رهایى یافتند).
آن چهارنفر که اعتراف نکردند: احمد بن حنبل، سجادة، القواریرى، و محمّد بن نوح بودند. رییس شرطه دستور داد آنها را به زنجیر بکشند و زندانى کنند، فردا همه آنها را فراخواند، همان سخن قبلى درباره قرآن را بر آنها تکرار کرد، سجادة اعتراف کرد که قرآن مخلوق است و آزاد شد و بقیّه اصرار بر مخالفت کردند و آنها را به زندان بازگرداند.
روز بعد آن سه نفر را فراخواند و «القواریرى» از گفته خود بازگشت و آزاد شد، ولى احمد بن حنبل و محمّد بن نوح همچنان بر گفتار خود اصرار ورزیدند، و رییس شرطه آنها را به شهر «طرطوس»(6) تبعید کرد.
هنگامى که بعضى از افراد به گروهى که تقیّه کردند اعتراض نمودند، آنها به عمل عمّار یاسر در برابر کفّار استناد جستند.(7)
اینها همه به وضوح نشان مى دهد، در صورتى که انسان تحت فشار شدید قرار گیرد و تنها راه نجات از چنگال ستمگران تقیّه باشد، مى تواند راه تقیّه را در پیش گیرد، خواه در مقابل کافر باشد یا در برابر مسلمان (دقّت کنید).
* * *
1. بحارالانوار، جلد 109، صفحه 254.
2. سوره آل عمران، آیه 28 .
3. تفسیر کبیر فخر رازى، جلد 8، صفحه 13.
4. تفسیر نیشابورى (در حاشیه تفسیر الطبرى)، جلد 3، صفحه 118.
5. طبقات ابن سعد، جلد 7، صفحه 167، چاپ بیروت.
6. شهرى در شام در کنار دریا (معجم البلدان، جلد 4، صفحه 30).
7. تاریخ طبرى، جلد 7، صفحه 197.