شیعه به چه کسانى گفته مى شد؟
در ضمن به خوبى از این احادیث استفاده مى شود که این امتیاز (تشیّع) مخصوص جمعى از یاران پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بوده نه همه، و این احادیث ناظر به حال آنهاست; بنابراین کسانى که معناى حقیقى آن را رها کرده و طورى آن را تفسیر کرده اند که شامل همه یاران پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى شود به عمق معناى احادیث نرسیده اند.
توضیح اینکه: از اخبار و تواریخ بر مى آید که در زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) عده قابل توجهى از صحابه، از خواص على(علیه السلام) و همراهان او بودند و او را امام و پیشواى خود به عنوان مبلغ پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مفسر تعلیمات و احکام او مى دانستند، و از همان زمان به نام شیعه على(علیه السلام) شناخته مى شدند، این حقیقت را با مراجعه به کتابهاى اهل لغت مانند نهایه «ابن اثیر» و «لسان العرب» و امثال آنها(1) مى توان دریافت، آنها تصریح مى کنند که نام «شیعه» بر پیروان على(علیه السلام) و فرزندان او، و دوستان آنها، اطلاق شده، تا آنجا که اسم خاص آنها گردیده است.(2)
ناگفته پیداست اگر منظور پیامبر از تعبیر «شیعه على» تمام کسانى که او را دوست مى داشتند، یا لااقل او را دشمن نمى داشتند، بوده باشد، به طورى که اکثر یا همه مسلمانان را شامل شود (آنچنان که بعضى از افراد کم اطلاع پنداشته اند) تعبیر «شیعه» در چنین موردى هیچ مناسب نخواهد بود.
زیرا تنها علاقه داشتن یا عداوت نداشتن به کسى براى اطلاق اسم «شیعه» بر او کافى نیست، بلکه در مفهوم این کلمه خصوصیتى بیش از اینها افتاده است.
شیعه یعنى پیرو و تابع(3)، بلکه تنها پیروى و تبعیت هم کافى نیست و مداومت و التزام به این معنا، در آن افتاده است.
کسانى که کمترین آشنایى به تعبیرات عربى و استعمال الفاظ گوناگون این لغت دارند، این معنا را از لفظ «شیعه» مسلّماً درک خواهند نمود به طورى که اگر در غیر این مفهوم استعمال شود حتماً نیازمند به قراین حالیه یا مقالیه خواهد بود.
خلاصه اینکه تصور نمى شود هیچ فرد منصفى بتواند ظهور این احادیث و امثال آن را در این معنا انکار کند که منظور از «شیعه» دسته معینى از مسلمانان بوده اند که ارتباط مخصوصى با على(علیه السلام)داشته، و این دسته در آن روز از سایر مسلمانان که هیچ یک از مهر و علاقه نسبت به آن حضرت خالى نبوده اند (تا چه رسد به اینکه نسبت به او عداوت داشته باشند) مشخص و ممتاز بوده اند.
اشتباه نشود نمى خواهیم بگوییم سایر صحابه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) که جزء این دسته خاص نبوده اند و اکثریت یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) را تشکیل مى دادند، خداى نکرده با پیامبر مخالفت داشتند، و در برابر تعلیمات و ارشادات او خاضع نبوده اند.... نه، هرگز منظور ما این نیست، حاشا که ما درباره یاران و صحابه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) چنین گمانى را داشته باشیم، در حالى که آنها در آن روز بهترین مردم روى زمین بودند.
در اینجا این سؤال پیش مى آید: پس چرا آنها هم جزء شیعیان على(علیه السلام) نشدند و آن همه تأکیدات را درباره شیعه آن حضرت نادیده گرفتند؟
پاسخ این سؤال معلوم است، شاید همه آنها این احادیث را نشنیده بودند و به حقیقت معناى آن واقف نگردیده بودند.
و در هر حال یاران بزرگوار پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بالاتر از آن هستند که پرنده اندیشه هاى کوتاه ایشان به اوج مقام آنها برسد.(4)
از اصل سخن دور نشویم; پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) همواره به این نهال سرکشى مى کرد و آن را با آب شیرین سخنان خود آبیارى مى نمود، گاهى با صراحت و گاهى با اشارات پرمعناى خود این حقیقت را دنبال مى کرد.
احادیثى که در این زمینه وارد شده، در نزد بزرگان دانشمندان حدیث اهل سنّت ـ تا چه رسد به دانشمندان شیعه ـ مشهور و معروف است و بیشتر آنها در صحیح بخارى و صحیح مسلم نقل شده، مانند:
1. حدیث معروف «منزلت»: در این حدیث پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «عَلِیٌّ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى; على نسبت به من مانند هارون برادر موسى است نسبت به موسى».(5)
2. حدیث معروف: «لاَیُحِبُّکَ إلاّ مُؤْمِنٌ وَلاَ یَبْغُضُکَ إِلاّ مُنَافِقٌ; تو را جز افراد با ایمان دوست نمى دارند، و جز افراد منافق دشمن نمى دارند».(6)
3. در حدیث مشهور «طیر» نقل شده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) دعا کرد و فرمود: «اللّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ; خداوندا محبوبترین بندگانت را به من برسان (و سپس على(علیه السلام)وارد بر آن حضرت شد)».(7)
4. در یکى از شبهاى غزوه خیبر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «لَاُعْطِیَنَّ الرَّایَةَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَیُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُولُهُ; فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم که او خدا و رسولش را دوست مى دارد و نیز خداوند و رسولش را دوست مى دارند».(8)
5. حدیث ثقلین، در این حدیث پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى فرمایند: «إِنّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتابَ اللهِ وَعِتْرَتی أهْلَ بَیْتی; من در میان شما دو چیز گرانمایه به یادگار مى گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم را».(9)
6. حدیث مشهور «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلِیٌّ; على همواره با حق است و حق نیز با على است!».(10)
امثال این احادیث فراوان است و ما نمى خواهیم در این مختصر یک یک آنها را برشماریم. خوشبختانه کتابهاى مشروح فراوان که در این زمینه نوشته شده این زحمت را از دوش ما بر مى دارد و با مراجعه به آنها حقیقت کاملا آفتابى مى شود.
از جمله عالم بزرگوار «سیّد حامد حسین» هندى کتابى در این زمینه تألیف کرده که آن را «عبقات الانوار» نامیده است. این کتاب بیش از ده جلد است که هر جلد آن تقریباً به اندازه کتاب «صحیح بخارى» مى باشد. وى در این کتاب اسناد احادیث مزبور را از طرق معتبره اهل سنّت ذکر کرده، و دلالت آنها را بر مقصود کاملا تشریح نموده است.
این دانشمند یکى از هزاران نفر است که قبل یا بعد از او در این باره بحث نموده، و دست به تألیف زده اند.
* * *
1 . ر.ک: مقدمه ابن خلدون، ص 196 چاپ بغداد; مقالات اسلامیین، ص 550 ; الملل والنحل شهرستانى، چاپ بیروت، ج 1، ص 146 ; المنجد، ص 613; الرائد، ص 903 ; اقرب، ج 1، ص 627 .
2 . النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج 2، ص 519 ; لسان العرب، ج 8، ص 189; القاموس المحیط، ج 3، ص 47 ; مجمع البحرین، ج 4، ص 356; تاج العروس، ج 5، ص 405 .
3 . ر.ک: قاموس المحیط، ج 3، ص 47 ; شیعة الرجل اتباعه وافکاره.
4 . علاوه بر این مسلّماً همه صحابه در یک پایه از ایمان و علم و تسلیم در برابر سخنان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نبودند، داستان تنزیه و عدالت عموم صحابه (بدون استثنا) که با هیچ یک از موازین عقلى و منطقى و حدیث و تاریخ سازش ندارد و امروز دیگر ارزش خود را از دست داده است، هیچ بعید نیست در میان صحابه کسانى بودند که از نظر «سن» و یا به علت حفظ موقعیت اجتماعى و ظاهرى خود (یا به جهات دیگر) مایل نبودند نام شیعه على(علیه السلام) که در آن زمان در سنین جوانى بود بر آنها گذارده شود!
5 . این حدیث یکى از مهمترین احادیثى است که درباره على(علیه السلام) در بسیارى از کتابهاى اهل سنّت نقل شده از جمله صحیح مسلم، باب فضائل على، ج 2، ص 324 همچنین «مستدرک حاکم» ج 3، ص 109 و کتاب الانوار المحمدیه من المواهب اللدنیّه، ص 436; صحیح بخارى، ج 3، ص 54; مسند احمد، ج 1، ص 98; استیعاب، ج 2، ص 473 ; الریاض النضرة، ج 3، ص 189 ; حلیة الاولیاء، ج 4، ص 185 ; تاریخ بغداد، ج 2، ص 255 و ج 8، ص 417 و ج 14، ص 462 و دهها کتاب دیگر.
گنجى شافعى در کفایة الطالب باب 70، ص 283 مى نویسد: حاکم نیشابورى گفته است: این حدیث در حد تواتر است.
حاکم حسکانى در شواهد التنزیل، ج 1، ص 152 مى نویسد: این همان حدیث منزلت است که شیخ ما ابن حازم درباره آن مى گوید: آن را با پنج هزار سند تخریج نموده ام.
6 . شرح نهج البلاغه محمّد عبده، ج 4، ص 13; أمالى صدوق، ص 197، ح 208 ; مسند أحمد، ج 1، ص 95 ; سنن ترمذى، ج 5، ص 306، ح 3819 ; تاریخ دمشق (ترجمة الامام على)، ج 2، ص 204 / 695; البدایة والنهایة، ج 7، ص 355 .
7 . این حدیث معتبر با کیفیت هاى مختلف در کتب فریقین ثبت شده است از جمله: سنن ترمذى، ج 5، ص 300; مستدرک حاکم، ج 3، ص 130; مجمع الزوائد، ج 9، ص 125 ; مناقب ابن مغازى، ص 163و164; تاریخ دمشق، ج 2، ص 112; کفایة الطالب، ص 152 ; ذخائر العقبى، ص 61 ; الریاض النضرة، ج 3، ص 114; حلیة الاولیاء، ج 6، ص 329 و کتب دیگر;
خوارزمى در مقتل الحسین(علیه السلام) مى نویسد: حافظ ابن مردویه این حدیث را با صد و بیست سند روایت کرده است.
8 . مسند أحمد، ج 5، ص 323 ; صحیح بخارى، ج 4، ص 20 و ج 5، ص 76 .
9 . این حدیث یکى از معتبرترین و روشن ترین احادیثى است که موقعیت مذهب اهل بیت(علیهم السلام) و پیروان آنها را توضیح مى دهد، در این حدیث پیغمبر(صلى الله علیه وآله) با صراحت، پیروى از اهل بیت(علیهم السلام) را در ردیف پیروى از قرآن قرار داده، و پیروى آنها را مانع از گمراهى معرفى نموده است. طبق این حدیث «اهل بیت پیامبر(علیهم السلام)» بعد از قرآن مجید تنها مرجع صلاحیت دار اسلامى پس از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى باشند و مسلمانان هیچ عذرى در عدم پیروى از آنان ندارند. این حدیث را اکثر دانشمندان بزرگ اهل سنّت در کتابهاى خود نقل کرده اند از جمله: مسند احمد حنبل، ج 3، ص 17 و 26 و 59; صحیح مسلم، ج 2، ص 238; صحیح ترمذى، ج 2، ص 308; ذخائر العقبى، طبرى، ص 16; مستدرک حاکم، ج 3، ص 109; فخر رازى در تفسیر خود، ج 3، ص 18 و جمع کثیر دیگر از محدثان و مفسّران و مورخان در کتابهاى خود این حدیث را آورده اند که ذکر همه آنها مجال این مقال نیست.
10 . ترجمة الامام على من تاریخ دمشق، ج 3، ص 1159 ; مستدرک حاکم، ج 3، ص 124 ; مناقب خوارزمى، فصل نوزدهم، ص 223 ; الامامة والسیاسة، چاپ مصر، ج 1، ص 78 ; تاریخ بغداد، ج 14، ص 321 ; غایة المرام، ص 540 ; آخر باب 45 و ص 548، باب 53، ح 11 ; بحارالانوار، ج 38، ص 28 (به نقل از مسند ابویعلى) و ص 33 به واسطه کشف الغمة ; الغدیر، ج 3، ص 178 ; المعیار والموازنة، ص 119 ; مناقب سیدنا على از فاضل عینى، ص 15 و 19 ; محاضرات الادباء، ج 4، ص 478 ; احقاق الحق، ج 5، ص 637 به نقل از مفتاح النجاء، ص 74 ; ارجح المطالب، ص 589-599; روض الازهر، ص 99 .