4. انجيل برنابا

اين انجيل از آغاز تا امروز به يك اندازه مسلمانان و مسيحيان را به نزاع وا داشته و مطالب زيادي در باره آن به رشته تحرير درآمده است. در جريان تحقيقات، دريافته ام كه انجيل برنابا تا اندازه زيادي در داستان‌هاي خود با قرآن همراه است و حتي به شكل آشكار نام پيامبر اكرم‌صلي الله عليه وآله را به ميان مي‌آورد.
اين انجيل در اصل به زبان ايتاليايي بوده كه توسط راهبي به نام «فرامارينو» در قرن شانزدهم در زمان پدر «سكست كنت پنجم» كشف شده است. راهب، پس از خواندن انجيل، از دين خود دست بر مي‌دارد و به اسلام ميگرود. از آن زمان تاكنون درباره اين انجيل مناقشه هاي بسياري ميان مسلمانان و مسيحيان وجود داشته است. مسيحيان مي‌پذيرند كه برناباي رسول، انجيل يا نامه‌اي داشته است؛ اما معتقدند برنابا در كتاب خود به الوهيت و جسميت يافتن مسيح‌عليه السلام اعتراف نموده و داستان به صليب كشيده شدن مسيح‌عليه السلام، آشكار شدن او براي شاگردان و عروج او به آسمان را باز گفته است. بنابراين، او به آموزه‌هاي رسولان وفادار مانده، گرچه كليسا كتاب او را جزء كتاب‌هاي الهامي ندانسته است.(77)
لازم است در اين مجال برخي از نكات و پرسش‌هايي را كه درباره عهد جديد قابل طرح مي‌باشد، بررسي كنيم:
الف) مي‌دانيم كه نسخه‌هاي اصلي عهد جديد و حتي نسخه‌هاي برگرفته از نسخه اصلي، در دسترس نبوده، مفقود مي‌باشند. قديمي‌ترين نسخه‌هاي موجود به قرن چهارم ميلادي باز مي‌گردند. اگر بپذيريم كه نويسندگان اين كتاب‌ها به وسيله الهام الهي مورد تاييد بوده‌اند؛ آيا مي‌توان پذيرفت كه نسخه‌هاي برگرفته از آن‌ها هم اين ويژگي را به همراه داشته و چيزي از آرا و ابداعات نويسندگان پسين را با خود منتقل نكرده‌اند؟
از سوي ديگر، به دليل نبود نسخه‌هاي اصلي، امكان بررسي تحريف يا عدم تحريف آن‌ها وجود ندارد؛ همان‌گونه كه نمي‌توان درباره تطابق و يا عدم تطابق نسخه‌هاي كنوني با نسخه اصل داوري نمود؛ به ويژه آن‌كه از نويسندگان و آراي آن‌ها آگاهي چنداني هم نداريم.
ب) كليسا تا قرن چهارم، كتاب‌هاي عهد جديد را وحياني نمي‌دانست تا اين‌كه در شوراي نيقيه (325 م) از ميان حدود صد كتاب، 27 عدد آن برگزيده شد و به عنوان كتابي مقدس رسميت يافت و بقيه كتاب‌ها، حتي آن‌هايي كه نوشته رسولان بود و با تعاليم رايج هم مغايرت نداشت، مانند نامه يا انجيل برنابا، كنار گذاشته شد.
اكنون با پرسشي مهم رو به رو هستيم: آيا اين شورا به وسيله وحي دست به گزينش 27 كتاب به عنوان كتابي آسماني زد يا خير؟ هر پاسخي به اين پرسش با محذوري جديد مواجه خواهد بود؛ زيرا اگر پاسخ منفي باشد (كه جواب صحيح همين است)، آن‌گاه كار گزينش كتاب‌ها، كاري انساني بوده و خالي از اشتباه و لغزش نخواهد بود و اگر پاسخ مثبت باشد، چه چيزي مي‌تواند عدم گزينش و معرفي چند كتاب به عنوان كتاب آسماني و تاخير آن تا قرن چهارم را توجيه كند، آيا كليساي نخستين سزاوار آن نبود؟
نتيجه طبيعي اين پرسش دست كم ترديد در وحياني بودن اناجيل موجود است.
ج) برخي از كتاب‌هاي موجود، ترجمه‌اي از نسخه‌هاي اصلي مي‌باشند؛ نسخه‌هاي اصل نيز امروزه در دسترس نيستند. مي‌دانيم كه مترجم هر قدر هم با هوش، كامل و مسلط به زبان باشد، باز در جريان ترجمه دقيق با مشكلاتي رو به رو خواهد شد؛ زيرا غالبا با كلماتي كه در زبان مقصد داراي معادل نيستند، برخورد كرده، دست به ساختن كلمه‌هاي تازه مي‌زند. اين امر گرچه ضروري است، اما سبب مي‌گردد تا معناي اصلي متن به خوبي به زبان مقصد وارد نشود. از همين رو، نمي‌توان به ترجمه‌ها به طور يقيني اطمينان نمود. گذري سريع در عهد جديد، ترجمه‌اي بودن بعضي از آن‌ها را آشكار مي‌سازد كه از نسخه‌هاي اصلي مفقود شده، ترجمه گرديده‌اند.
د) به حكم عقل، كتاب آسماني از آن رو كه با خداي دانا و حكيم نسبت برقرار مي‌كند، بايد خالي از هر گونه تناقض و اختلاف باشد؛ زيرا ممكن نيست كه در يك امر مشخص، وحي اي كه از سوي خداوند به دو نفر مي‌شود، با هم متفاوت باشد؛ مثلا در داستان به صليب كشيده شدن مسيح‌عليه السلام، برخي از كتاب‌ها مي‌گويند كه او شرابي تلخ نوشيد(78)، در حالي كه كتاب‌هاي ديگر نوشيدني وي در آن حال را سركه(79) ياد كرده‌اند. اگر اين هر دو وحياني و از سوي خدايند، داوري عقل آن است كه يكي را به عنوان گزاره درست بپذيرد و ديگري را رد كند. عهد جديد، سرشار از اين تناقضها است و اگر بناي ما بر اختصار نبود، ده‌ها مورد از اين اختلافات را بيان مي‌كرديم؛ اما در اينجا براي آگاهي بيشتر خواننده گرامي تنها به چند مورد اشاره مي‌كنيم:
1. درباره نسب عيسي‌عليه السلام اناجيل، آراي گوناگوني را ارايه كرده‌اند. تلاش‌هاي بسيار مسيحيان براي توجيه اين اختلاف‌ها هم سودي نبخشيده است. انجيل متي(80) و لوقا(81)، به ذكر نسب عيسي‌عليه السلام پرداخته‌اند. يكي يوسف را كه مردم پدر عيسي‌عليه السلام مي‌خوانند، فرزند يعقوب و ديگري فرزند هالي مي‌داند. در «قاموس كتاب مقدس» آمده است: «دانشمندان در شرح جدول نسب نامه ذكر شده توسط متي و لوقا اختلاف دارند؛ چنانكه هر يك از جدول‌هاي مذكور ناقص و ناتمام است و هر كدام محتاج ذكر اسامي چند مي‌باشد.» (82)
قاموس به سه راه درباره حل مشكل بالا اشاره نموده، يكي از آن‌ها را بر مي‌گزيند؛ اما حقيقت اين است كه اين راه هم نمي‌تواند پاسخ قانع كننده‌اي براي توجيه نسب عيسي‌عليه السلام باشد؛ زيرا هنوز مشكلات ديگري هم وجود دارد؛ چون لوقا در نسب نامه مسيح‌عليه السلام، بين «زر بابل» و «داوود» 25 نام را ذكر مي‌كند، در حالي كه متي تنها از 15 نام سخن مي‌گويد. از سوي ديگر، بسياري از نام‌هاي ذكر شده در نسب نامه، در انجيل لوقا و متي متفاوت است.
2. يكي از تناقضاتي كه در كتاب مقدس وجود دارد مربوط به اختلاف در نقل حوادث دستگيري حضرت عيسي دارد. حضرت مسيح‌عليه السلام پيشگويي كرده بود كه در هنگام دستگيري خويش پطرس را سه بار انكار مي‌كند. وقتي مسيح را دستگير مي‌كنند پطرس از دور به دنبال وي مي‌دود، دشمنان به وي مشكوك مي‌شوند و سه بار از وي مي‌پرسند آيا تو شاگرد آن مرد هستي و در هر سه بار پطرس انكار مي‌كند.
در دفعه اول همه اناجيل اتفاق دارند كه يك كنيز به پطرس خيره شده و گفت: «اين مرد نيز با او بود». اما پطرس انكار مي‌كند و مي‌گويد «اي زن او را نمي‌شناسم.»
اما مشكل در دفعه دوم است؛ زيرا متي مي‌نويسد در دفعه دوم «كنيزي ديگر» مي‌گويد اين مرد نيز با عيسي ناصري بود.(83)
ولي مرقس مي‌گويد در دفعه دوم همان «همان كنيز اولي» مي‌گويد اين مرد نيز يكي از آن‌هاست.(84)
اما لوقا نقل مي‌كند در دفعه دوم «يك مرد» او را مي‌بيند و مي‌گويد تو نيز يكي از آن‌هايي و پطرس جواب مي‌دهد «اي مرد» من از آن‌ها نيستم.(85)
و يوحنا نيز مي‌نويسد كه دفعه دوم «گروهي از مردم» از او مي‌پرسند.(86)
و يك داستان را هر كدام از انجيل نويسان به گونه‌اي متفاوت نقل كردند. يكي مي‌گويد يك كنيز، ديگري نقل مي‌كند خير همان كنيز اولي، سومي مي‌گويد نه اصلا مرد بوده و چهارمي مي‌گويد گروهي از مردم بودند.
ه.) دانشمندان بسياري كه با كتاب مقدس آشنايند، معترف اند كه نمي‌توان تمام آنچه را كه در اين مجموعه گرد آمده، وحياني و الهي دانست. اختلاف ميان كليسا و اين دسته از متفكران با وجود فشارهاي نفس‌گير كليسا همچنان ادامه دارد.
به عنوان مثال، دكتر «موريس بوكاي» مي‌گويد: «بازخواني كامل اناجيل مي‌تواند مسيحيان را به گونه‌اي دهشتناك به تشويش اندازد.» او پس از پژوهش‌هاي فراوان درباره عهد جديد دريافت كه تناقضها و ناهماهنگي هاي موجود در اناجيل از آن روست كه اين كتاب‌ها داراي بخش‌هايي است كه تنها نتيجه خيال پردازي هاي بشري مي‌باشد.(87) همچنين دكتر «كنيس كراج» اناجيل را برآمده از تفكر كليسا و آراي نويسندگان آن مي‌داند و بيان مي‌دارد كه «اناجيل، نمودار تجربه و تاريخ‌اند.» (88) همچنين «كارل آندري» (89) استاد فلسفه و مطالعات ديني مي‌گويد: «اناجيل چهارگانه از سوي افراد برانگيخته شده در نخستين حركت مسيحيت نوشته شده و اينها، تنها بخشي از داستان را بازگو مي‌كند كه آن هم تا اندازه زيادي متاثر از پيش فرضهاي نويسندگان آن است.» (90)
در همين زمينه دكتر «گراهام سكروجي» مي‌گويد:
«كتاب مقدس، كتابي بشري است … اين كتاب، تراوش عقل انساني بوده و به زبان مردم و به وسيله دست‌ها و قلم‌هاي آنان نوشته شده و در شيوه‌ها و روش‌هاي خود ويژگي‌هاي بشري را در بردارد.» (91)
در پايان گفتني است كه اگر كتاب مقدس را كتابي صرفا تاريخي و بازگو كننده رويدادهاي دوره عيسي مسيح‌عليه السلام و برخاسته از خيالات بشري ندانيم، نمي‌توانيم معتقد باشيم كه همه مجموعه، آسماني و الهي است؛ همان‌گونه كه لوقا هم آن را تنها مجموعه‌اي از داستان‌ها مي‌داند. بنابراين، غيب در آن دخالتي ندارد.