عقايد اهل حق
همان گونه كه گفته شد، اهل حق درباره امام على عليه السلام غلو مى كنند. بسيارى از آنان امام على عليه السلام را به مقام الوهيت مى رسانند. در شاهنامه حقيقت ، از كتابهاى اهل حق ، آمده است :
به دور محمد همان كردگار
شد از جامه مرتضى آشكار
پس از رحلت احمد مصطفى
بر او جانشين گشت آن مرتضى
كه آن مرتضى بود ذات خدا
به تخت بقا گشت فرمانروا(220)
برخى از اهل حق همان اعتقادى كه درباره حضرت على عليه السلام دارند در مورد برخى بزرگان خود نيز دارند و معتقدند خداوند در جامه هاى مختلف به ميان مردم آمده است : در وهله او در جامه خداوندگار، در مرتبه دوم در جامه على عليه السلام در مرحله سوم در جامه شاه خوشين ، در مرتبه چهارم در جامه سلطان سحاك ، در مرتبه پنجم در جامه قرمزى (شاه ويس قلى ) در مرتبه ششم در جامه محمد بيك ، در مرتبه هفتم در جامه خان آتش ظاهر شده است .(221)
از ديگر عقايد رايج در ميان اهل حق ، مساءله حلول است . حلول به معناى وارد شدن چيزى در غير خود است و در اصطلاح به معناى حلول ذات خدا در اشيا و افراداست . مساءله حلول مبناى اعتقادى به الوهيت امام على عليه السلام و برخى از بزرگان اهل حق ، به اين معنا كه خداوند در حضرت على عليه السلام و شاه خوشين و سلطان سحاك و ديگران حلول كرده است .
تناسخ يكى ديگر از عقايد اهل حق است . تناسخ عبارت از داخل شدن روح انسان پس از مرگ در بدن ديگر است . بر اين اساس هر انسان متناسب با اعمالى كه در زندگى خويش انجام داده است ، پس از مرگ وارد بدن خاصى كه به منزله لباس جديد اوست مى شود. روح نيكوكاران وارد بدن و لباس ثروتمندان ، و روح بدكاران وارد بدن فقرا مى شود تا جزاى كردار خويش را ببيند.
هر انسانى پس از عوض كردن هزار جامه و لباس ، هزار و يكمين جامه خود را كه عبارت از بقا و ابديت است خواهد پوشيد. اهل حق معتقدند ارواح انبياء در بدن بزرگان آنها وارد شده اند.(222) قبلا ديديم كه اعتقاد به تناسخ و تقمص در نزد دروزيها هم رايج است . اين اعتقاد در همه اديان هندى و نيز برخى فلسفه هاى باستان همچون فلسفه فيثاغورى وجود داشته است و احتمالا از اديان هندى وارد اين گونه فرقه ها شده است . اديان الهى با مساءله تناسخ سخت به مخالفت پرداخته اند. آن را عقيده اى باطل و بى پايه مى دانند.