تلقى نادرست از حقيقت امامت
مبناى چنين جريان فريبكارى در تاريخ هزار و اندى ساله ، به مبادى تصور و بلقى از هويت و حقيقت امامان عليهم السلام عموما و حضرت بقية الله الاعظم (اروحنا فداه ) خصوصا، برمى گردد. اگر باور كنيم كه در ميان اين جمع كثير (سلفا و خلفا) افرادى متقى و سالم بوده و بر اساس باورهاى مذهبى خود از اصل موضوع ، چنين مطالبى را شايع مى ساخته اند، تقوى و سلامت آنان مستلزم نقل ميراثهاى ذهنى آنان نمى باشد.
و شگفت تر از اين جريان ، آن دسته از به اصطلاح روشنفكر نمايان مقلد و مجله خوانى هستند كه مى خواهند مسئله را به اصطلاح اثبات علمى كنند و امام زمان را در لوله هاى آزمايشگاه و يا زير نظر فلان تئورى و نظريه علمى بهمان پزشك و... ثابت نمايند!! در سالهاى اخير برخى از متوليان نوگرا!! در بدر به دنبال نشريات و مجله ها و ترجمه ها بودند تا آگهى تبليغى فلان آكادمى را بيابند كه راجع به طول عمر!! چه نوشته و نفهميده و نجويده بلغور كنند كه : بله ! ما هم زبان علم حرف مى زنيم و چه خدمتى بهتر از اين به آقا امام زمان ... آن وقت به راحتى راحه الحلقوم سهم مبارك را مى بلعيدند و هنوز هم مى بلعند. آثار مشعشع اين حضرات كه شب مى نشستند و رونويسى مى كردند و صبح تحويل خلق الله مى دادند، بيادگار مانده است و گويا ديگر خريدار ندارد. هدف اين جماعت علاوه بر خود نمائى هاى جاهلانه كه ريشه در عمق عقده هاى مزمن و موروثى شان دارد، سر كيسه كردن عوام كالانعام بوده و مى باشد.
هر دو دسته غافل هستند كه بايد به مردم اعتلاى اعتقادى بخشيد وسطح باور، آگاهى و ايمان و يقين شان را بالا برد.
ابتدا اسلام و امامت و امام را در معناى عقيدتى - اجتماعى آن به مردم شناساند و تلقى هاى غلط و باورهاى نادرست را كه ميراث فرقه ها و غلاه و خرافه هاى ساخت دستگاه تبليغاتى خلافت است ، از اذهان عامه مردم پاك كرد و سپس در راستاى عقايد حقه اسلامى ، ضرورت حياتى و زير بنائى وجود آخرين حجت خداوند را يادآور شد.
وقتى بينش ها رو به گسترش نهاد و جهان بينى انسان مسلمان عرصه اى وسيع يافت ، پرتو وجود امام عصر ازوار ابرهاى غيبت ، حضور و حيات خويش را اثبات خواهد كرد.
وچنين دريافتى در پرتو تبيين فلسفه سياسى اسلام نهفته است .
فلسفه اى مبتنى بر (انسان ) آگاه و آزاد و عادل و (جامعه ) اى آكنده از ارزشهاى انسانى و اخلاقى و سرشار از آزادى و آگاهى و عدالت اجتماعى و لبريز از رفاه و امنيت اقتصادى
طبعا (رهبرى ) چنين جامعه اى با تجربه تاريخى - سياسى اى كه (انسان ) در تاريخ حيات خويش از عصر توحش تا تمدن دارد، با فردى هر چند صالح از همين تبار مقدور نيست . بنابراين تحقق چنين جامعه اى اگر اسان باشد، ادامه و بقا آن قطعا بايد بدست (امام معصوم ) باشد، چرا كه تجربه اى تاريخى انسان نشان مى دهد كه انقلابهاى مردمى تا مرز پيروزى پيش رفته اند، و اين وجود رهبرى ناصالح و غير معصوم بوده است كه فاتحانه همه آرمانها و ايمانها را خوانده و خود (ديو)ى بانقاب (فرشته ) بوده و دژخيمى در سيماى قديس . بنابراين اصل (عصمت ) در رهبرى ايده آل و جامعه ايده آل يك ضرورت عقيدتى مى شود و ديگر نيازى به استدلالهاى كلامى و ادله ذهنى نيست ، چرا كه عينيت با تمام وجود خود را نمايانده و اسلام و امامت تفسير و تبيين راستين مجدد خويش را يافته است .