جنگ موته
شريعتى در تحليل جنگ موته مى نويسد:
(اكنون اسلام به مرزهاى غسانيان رسيده و به دنياى عظيم مسيحيت و امپراطورى مقتدر روم شرقى (بيزانس ) نزديك شده است . درست است كه مكه همواره او را به جنوب مشغول مى دارد، اما جز اين نقطه كه از نظر مذهبى و داخلى داراى اهميت است ، در جنوب عربستان تا يمن جز قبائل پراكنده بدوى ، مجموعه هاى انسانى با ارزشى كه از نظر نشر اسلام ، اهميتى داشته باشند، وجود ندارد. و يمن نيز كه همسايه جنوبى عربستان است ، جامعه ضعيفى است . مغرب مدينه نيز درياى احمر است و سپس آفريقا و بسط نفوذ اسلام از اين سو فعلا به دشواريهاى بسيارش ، نمى ازرد. بر عكس ؛ در شمال و مشرق ، بزرگترين تمدنهاى جهان آن روز قرار دارند كه هم از نظر سياسى ونظامى وهم از نظر مذهبى و فرهنگى و مدنى ، عظيم ترين جامعه هاى انسانى بشمار مى آيند و بنابراين ، پيامبر خواه ناخواه پس از فراغت از مسائل داخلى به اين دو خواهد انديشيد و اكنون هنگام آن فرا رسيده است . اما از اين دو جامه بزرگ ، روم بيشتر از ايران مورد توجه است ، چه ، اولا روم از نظر جغرافيائى به مدينه نزديك است و ايران در مشرق ، بامدينه كه در منتهى اليه غربى عربستان قرار گرفته ، فاصله بسيار دارد و گرچه ميان دو امپراطورى متخاصم روم و ايران دست بدست مى شود، اما ارتباط معنوى و نظامى اسلام را با ايران بسيار مشكل كرده است . ثانيا؛ روم سرزمين مسيحيت است ، دينى كه با اسلام آشنائى ها و هم آهنگى ها و مشتر كات بسيار دارد و زبان اسلام را خوب مى فهمد و زمينه پذيرش آن ، از نظر معنوى قوى است . در صورتى كه مذهب زرتشت كه از سرچشمه هاى اديان اريائى نشاءت گرفته است ، با زبان و فرهنگ و بينش اسلام كه زير بناى فلسفيش بر مبانى اديان بزرگ سامى استوار است و خود را نهضتى از مكتب ابراهيم مى داند و با مذاهب مسيح و موسى برادر است ، فاصله بسيار دارد. يك مسيحى ، با اصلاحاتى در كيفيت عقايدش بسادگى مسلمان مى گردد، اما يك زرتشتى ، براى ورود به اسلام بايد انقلابى در افكار مذهبى خويش ايجاد كند و مبانى اعتقادى خود را ويران سازد. از اينجاست كه مى بينيم ، پيامبر كه هنوز مكه را فتح نكرده است ، بسراغ روم و پس از دعوت رسمى امپراطور و امير غسانى دست نشانده عرب وى در شمال ، با كوششهاى نظامى پياپى و رام كردن قبايل ميان مدينه و روم راه را براى دست اندازى به آنجا هموار مى كند) (35)
شر حبيل غسانى پادشاه بصرى سفير پيامبر را مى كشد. و اين علت فيزيكى جنگ است .
نيروهاى مسلمانان در اين نبرد سه هزار تن بودند كه فرماندهى آنان به ترتيب با: زيد بن حارثه ، و پس از او جعفر بن ابيطالب ، و پس از او: عبدالله بن رواحه بود، پيامبر سپاه اسلام را تا حومه مدينه بدرقه كرد.
مسلمانان خود را به مرزهاى شام رساندند. حركت سپاه اسلام به دشمن رسيده بود و شرجبيل نيروئى عظيم مركب را صد هزار رومى و عشاير مرزنشين تدارك ديده بود. سپاه روم در نقطه اى به نام (مآب ) اردو زد. دو سپاه در محل (شارف ) در مقابل هم صف آرائى كردند. محققان سپاه روم را دويست هزار نفر نوشته اند.
سرنوشت جنگ از پيش معلوم بود. توصيه هاى پيامبر نيز از ايثار و از جان گذشتگى مى داد. مسلمانان بايد به شهادت مى انديشيدند و خود را به قلب سپاه عظيم دشمن مى زدند.
زيد بن حارثه خود را به قلب سپاه دشمن زد و حماسه اى از پيكار و شهادت آفريد. پس از او جعفر بن ابيطالب كه سى و سه سال داشت ، پرچم را بدست گرفت و بر دشمن تاخت . او براى كه مركبش به دست دشمن نيفتد، آن را پى كرد و پياده به جنگ پرداخت . دشمن سعى كرد دست راست او را قطع كند، جعفر پرچم را به دو بازو گرفت و سرانجام با هشتاد زخم بر زمين افتاد. پس از او عبدالله بن رواحه به دشمن تاخت . آنقدر جنگيد كه گرسنگى بر او غالب شد، مقدارى نان به او دادند، اندكى از نان بخورد كه دشمن هجوم آورد. عبدالله نان را انداخت و باز بر دشمن تاخت و شهيد شد پس از او ثابت بن اقدام پرچم را بدست گرفت و به سپاه اسلام گفت كه فرمانده اى انتخاب كنند. مسلمانان خالد بن وليد را انتخاب كردند. خالد تدبيرى انديشيد و سپاه اسلام را از قتل عام حتمى بدست دشمن نجات داد. او بخشى از سپاه اسلام را به عقب فرستاد تا در لحظه اى مناسب با سر و صداى بسيار بتازد تا دشمن خيال كند كه نيروى كمكى براى مسلمانان رسيده است . و چنين شد دشمن ترسيد و قدرى عقب نشست . خالد بن وليد سپاه آشفته مسلمانان را سر و سامان داد و راهى مدينه شد. گويا اهالى مدينه كه انتظار چنين بازگشتى را نداشتند، به سرزنش سپاه اسلام پرداختند. پيامبر مى كوشيد تا مردم را آرام كند. سپاهيان به خانه هاى خود رفتند و تا مدتى از شرم از خانه بيرون نيامدند. پيامبر از شهادت جعفر بن ابيطالب سخت متاءثر شد و گريست و به خانواده جعفر تسليت داد. (36)