واكنش پادشاهان در برابر دعوت پيامبر(ص )
امپراطور روم شرقى پيرامون آئين محمد به تحقيق پرداخت . او از مقاومت بيت المقدس كه تحت الحمايه روم بودند، خواست تا اعراب بازرگان را به مركز اعزام دارند كه او شخصا از دين جديد جويا شود. مورخان غربى نوشته اند كه اتفاقا در آن هنگام ابوسفيان سر دسته مشركان مكه در شام و فلسطين بوده است . ابوسفيان گفته است كه : نماينده امپراطور نزد ما آمد و ما را به حضور او برد. او به مترجم خود گفت كه از اين اعراب ، جوياى حال محمد و دين او شود. ابوسفيان گفت : من به محمد از همه اين اعراب همراه نزديك تر هستم ، او پسر عم من است . امپراطور به ابوسفيان احترام گذاشت و اعراب را پشت سر ابوسفيان قرار داد و گفت اگر اين مرد خلافى گفت ، گفته هاى او را تكذيب كنيد.
ابوسفيان مى گويد: اگر نمى ترسيدم كه دروغ من فاش شود، دروغ مى گفتم ، امپراطور پرسيد: اين مرد كه دعوى نبوت مى كند، در ميان شما چه عنوانى دارد؟ گفتم : او در ميان ما داراى بهترين حسب و نسب است .
امپراطور پرسيد: آيا قبل از محمد، كسى اين ادعا را كرده بود؟ نه . پرسيد: آيا كسى از پدرانش پادشاه بوده است ؟ گفتم : نه . پرسيد: عقل و راى و هوش او چگونه است ؟ گفتم تاكنون نقصى در او مشاهده نشده است . پرسيد: ايا بزرگ و اشراف از او پيروى مى كنند يا مستضعفان ؟ گفتم : يارانش از ضعفا هستند. پرسيد: پيروانش رو به ازدياد يا نه ؟ گفتم : دائم بر تعداد آنان افزوده مى شود. پرسيد: آيا تاكنون كسى از دين او برگشته است ؟
گفتم : نه
پرسيد: آيا با او جنگيده ايد؟ گفتم : آرى
پرسيد: اين جنگ ها چگونه بوده است ؟ گفتم : گاهى او بر ما پيروز مى شده و گاهى ما.
پرسيد: به شما چه مى گويد و چه مى خواهد؟ گفتم : او مى خواهد كه ما خداى يگانه را بپرستيم و شريكى براى او قائل نشويم ، ما را از عبادت آنچه پدران و نياكان ما مى پرستيده اند، باز مى دارد و ما را به نماز و كمك به بى نوايان فرا مى خواند. ما را به وفاى به عهد و امانت و اخلاق حسنه دعوت مى كند.
امپراطور در پايان گفت : اگر چنين باشد، او پيامبرموعود تورات و انجيل است ، او خاتم پيامبران الهى است .
من از ظهور چنين پيامبرى خبر داشتم ، ولى نمى دانستم كه از كجا و كى و چگونه خواهد بود.
قيصر روم دحيه كلبى سفير پيامبر اسلام را خواست و احترام نمود و پاسخ نامه پيامبر را نوشت و هدايائى ارسال داشت . گويند امپراطور ظهور پيامبر موعود انجيل را به مقامات كليساى روم اطلاع داد و در يك جلسه رسمى نامه پيامبر اسلام را قرائت كرد و نظر مقامات روحانى و سياسى كشور را جويا شد. آنان شديدا مخالفت كردند و امپراطور بر جان خويش بيمناك شد. او ناچار گفت كه مى خواسته است دولت مردان خويش را امتحان كند!
خسرو پرويز نامه پيامبر را پاره كرد و آن گونه كه گذشت ، دستور داد تا وى را دست بسته به دربار آورند! اما اندكى بعد از تخت فرو افتاد و عبرت تاريخ شد.
مفوقس پادشاه قبط كه باج گذار امپراطور روم بود و هر ساله مبالغ سنگينى باج و خراج مى داد، نامه پيامبر را دريافت كرد.
نامه پيامبر توسط حاطب بن ابى بلتعه به مصر فرستاده شد. مقوقس سفير پيامبر اسلام را به حضور پذيرفت . وى نامه پيامبر را مطالعه كرد و از حاطب پرسيد: اگر محمد براستى پيامبر خداوند است ، چرا او را از مكه بيرون كردند و او بر آنها نفرين نكرد تا نابود شوند؟
حاطب در پاسخ گفت : عيسى پيامبر خدا بود و قوم اسرائيل نقشه قتل او را كشيدند، چرا اين پيامبر نفرين نكرد تا خداوند آنان را نابود كند؟
مقوقس سخت جا خورد و قانع شد و گفت : آفرين كه مردى دانا هستى و از نزد مردى دانا آمده اى .
حاطب كه چنين ديد، مقوقس را ارشاد كرد و به اسلام دعوت نمود. او ابتدا به سابقه تاريخى مصر و حكومت فراعنه و قيام موسى و... اشاره كرد و افزود: بدان ! همان گونه كه موسى بشارت ظهور عيسى را داد، عيسى نيز بشارت ظهور محمد را داده است . و بدان كه اسلام شكل كامل و دقيق دين عيسى و موسى است .
مقوقس تمايل نشان داد تا با سفير پيامبر بيشتر صحبت كند، لذا او را به كاخ اختصاصى خود برد و سؤ الاتى پيرامون اسلام و محمد و شعائر او نمود. حاطب پاسخهاى مناسب و مستدل داد و تعاليم اسلام را براى مقوقس شرح داد. مقوقس اعتراف كرد كه : آرى ! اينها نشانه نبوت او است . من مى دانستم كه پيامبر موعود انجيل ظهور خواهد كرد. منتهى خيال مى كردم از شام خواهد بود.
مقوقس به حاطب گفت كه اظهارات او محرمانه است و بايد افشا نشود، زيرا از قبطيان بيم دارد. او سپس نامه اى به پيامبر اسلام نوشت :
(نامه اى است به محمد بن عبدالله از مقوقس ، بزرگ قبط. درود بر تو. من نامه تو را خواندم و از مقصد تو آگاه شدم و اين حقيقت دعوت تو را درك كردم . من مى دانستم كه پيامبرى خواهد آمد، ولى خيال مى كردم او از شام مبعوث خواهد شد. من مقدم سفير تو را گرامى داشتن و هدايائى به اين شرح ... تقديم نمودم . سلام بر تو.)
مقوقس سفير پيامبر را با مراسم رسمى بدرقه كرد و سوارانى تا شام به دنبال او اعزام داشت .
هداياى مقوقس عبارت بود از:
دو كنيز قبطى ؛ ماريه قبطيه و شيرين . يك اسب معروف به دلدل و اسب گران قيمت ديگرى . يك دراز گوش معروف به يعفور. يك هزار مثقال زر سرخ و يك كوزه عسل .
پيامبر دلدل را به على بخشيد. پيامبر فرمود كه رفتار مقوقس از روى سياست است . او بزودى سرنگون خواهد شد.