باشكوه ترين صحنه جنگ
با شكوه ترين صحنه اين نبرد را جنگ تن به تن بين امام على بن ابيطالب و عمرو بن عبدود قهرمان نامى عرب جاهلى نوشته اند. گويا عمرو بن عبدود سابقه قهرمانيهاى بسيار داشت و در ميان قبائل جاهلى به رزم آورى مشهور بود.
آوردن او حكايت از حضور همه كفر و شرك جاهلى عليه اسلام و توحيد دارد. به همين دليل بود كه وقتى عمرو بن عبدود كشته شد، اسلام خطاب به مسلمانان فرمود: امروز همه كفر با همه ايمان و اسلام در افتاد و مغلوب گرديد. حادثه وقتى اتفاق افتاد كه عمرو بن عبدود و همراهان او: عكرمه بن ابى جهل و هبيره بن وهب و نوفل بن عبدالله و ضرار بن خطاب ، مبارزه مى طلبيدند. از آن ميان ، عمرو بن عبدود و عكرمه بخود جرئت دادند و از خندق گذشتند. آنان رجزهاى بسيار خواندند و به ايجاد رعب و وحشت در دل مسلمانان پرداختند، مبارزه مى طلبيدند و اسب مى تاختند: كجايند مدعيان بهشت ، پس چرا خود را نشان نمى دهند؟! مسلمانان همچنان ساكت بودند، گويى به قول (واقدى ) بر سرشان پرنده نشسته بود. پيامبر به مسلمانان دستور داد يك نفر جلو رود.
كسى جرئت نكرد. پيامبر على بن ابيطالب عليه السلام را ماءمور اين كار كرد و فرمود: اينك كفر با ايمان به تمامى ، روبرو مى شود.
على بن ابيطالب در پاسخ رجزهاى عمرو بن عبدود فرمود: عجله نكن ، دارم به سراغت مى آيم .
مورخان نوشته اند كه عمرو بن عبدود سابقه دلاوريهاى على بن ابيطالب را در نبرد بدر واحد شنيده بود و برخى گويند ديده بود. بنابراين با ديدن على ترسيد، اما مغرورانه گفت تو كى هستى كه به نبرد با من آمده اى ؟ على خود را معرفى كرد و به او فهماند كه وى را مى شناسد ولى حاضر نيست به اين آشنايى اعتراف نمايد. على به سابقه آشنائى خود با او در مكه اشاره كرد. گويند ابتدا على بن ابيطالب عمرو بن عبدود را به اسلام دعوت كرد و عمرو بن نپذيرفت . على به او پيشنهاد كرد دست از جنگ با محمد بردارد و از سپاه احزاب جدا شود و راه خود گيرد و برگردد. او اين كار را براى خود ننگ به حساب آورد و نپذيرفت . سرانجام على به او پيشنهاد كرد: طبق سنت نبرد، چون من پياده هستم ، تو از اسب پياده شو. عمرو بن عبدود از اسب پياده شد:
(دو مرد بهم گلاويز شدند. على كه دستش به سر و گردن عمرو نمى رسيد، در حالى كه او شمشير را بر كشيده بود تا بر على فرود آورد، وى ضربه اى چنان قوى بر ران عمرو زد كه آن را قطع كرد و در افتاد و بر سينه اش پريد و ريشش را گرفت تا سرش را برگيرد. عمرو كه از ننگ شكست از جوانى كه خود را از او در پهلوانى نامورتر مى ديد، سخت به خشم آمده بود، بر چهره على عليه السلام تف انداخت . على عليه السلام بسختى خشمگين شد و در حالى كه از غيظ، شمشير را بر گردنش گذاشته بود، ناگهان برداشت و كنار رفت . عكرمه و ديگران بسرعت فرار كردند و از خندق گذشتند. على عليه السلام آنان را مى نگريست ، قدم مى زد، چشمش را به همه سو مى گرداند و انديشه هاى گوناگون را به مغزش هجوم مى داد. خشمش فرو نشست . با لبخندى آرام بر گشت و با گامهاى شمرده و راحت به عمرو نزديك شد. پايش را بر سينه او گذاشت . عمرو كه از اين حركت خيره مانده بود، پرسيد: اين چه بود؟!
على عليه السلام گفت : از كار تو خشمگين شدم ، نمى خواستم از خشم خويش تو را بكشم ، صبر كردم كه آرام گردم تا تو را همه براى خدا كشته باشم . و سپس چنان كه گويى شتر و حسان بن ثابت كه در همه جنگها با شعر برنده تر از شمشيرش شركت داشت ، فرار عكرمه را از دم شمشير على عليه السلام سرود...) (17)
همان گونه كه گذشت ، اين حادثه ، روحيه دشمن را درهم شكست و روحيه مسلمانان را بالا برد.
اين حادثه بود كه ابوسفيان را به ترديد افكند و سپاه احزاب را متزلزل ساخت و سرانجام قدرت اسلام را بر سراسر جزيزة العرب تثبيت و هرگونه اميد كفر و شركت يهودى - جاهلى - قريشى را براى هميشه نوميد كرد.