فرقه ها
پس از صدور فرمان امپراطور روم قسطنطين مبنى بر رسميت و آزادى تبليغ دين عيسى در سال 313، دين عيسى ، آئين رسمى روم گرديد. در اين زمان بود كه اختلافات كلامى در ميان بزرگان مسيحى پيدا شد. يكى از علماء ((آريوس )) بود. او مى گفت : خداوند از آفرينش كاملا جدا است ، بنابراين ممكن نيست مسيح را كه به زمين آمده و مانند انسان متولد شده ، با خدائى كه نمى شود او را شناخت يكى بدانيم . فاصله بين انسان و آفريدگار، بين عيسى پسر خدا و خدا نيز وجود دارد. پدر، پسر را توليد نمود، يعنى پيش از اين هر چيز، پسر از پدر از نيستى به هستى آمد. در اين صورت پسر كه عيسى باشد، مخلوق است و از ذات خود پدر نيست . و به تمام معنا وى را خدا نتوان خواند.
مسيحيان مخالف ((آريوس )) در پاسخ گفتند: اگر پدر اين جور از انسان جدا است ، پس چطور ممكن است انسان را دوست بدارد؟ و اگر مسيح نيز از آفريدگار جدا است ، پس چگونه مى تواند بين پدر و انسان واسطه باشد؟ و چون او خداى واحد حقيقى نيست ، چگونه ممكن است آن عبادتى را كه فقط شايسته درگاه او است ، به وى نمود؟
آريوس بر اثر اين سخنان كه عنوان كفرآميز بخود گرفته بود، از كليسا رانده شد. در اين رابطه بود كه ((شوراى نيقه )) را امپراطور روم جهت رفع اختلاف اسقفان و كشيشان تشكيل داد. در اين شورا نمايندگانى از سوى كليه مراكز مسيحى شركت كردند. اين شورا در شهر ((نيقه )) در نزديكى ((قسطنطنيه )) تشكيل شد و نزديك به 300 نفر اسقف از سراسر امپراطورى روم و... در اين شورا گرد هم آمدند. يك اسقف از ايران بنام ((يوهانس )) در اين شورا حضور داشت . اين انجمن در ماه ژوئن سال 325 ميلادى منعقد گرديد و به ((شوراى نيقه )) معروف شد. اين شورى در پايان كار قطعنامه اى به اين قرار صادر كرد:
((ما ايمان داريم به خداى واحد، پدر قادر مطلق ، خالق همه چيزهاى مرئى و نامرئى ، و به خداوند واحد؛ عيسى مسيح پسر خدا، متولد از پدر، فرزند يگانه او كه از ذات پدر است . خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى ، كه مولد است نه مخلوق ، از يك ذات با پدر به وسيله او همه چيز وجود يافت ، آنچه در آسمان است و آنچه در زمين است ، و او به خاطر ما آدميان و براى نجات ما نزول كرد و مجسم شد و انسان گرديد و رنج كشيد، و روز سوم از مردگان برخاست و به آسمان بالا رفت و خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داورى كند، و ايمان داريم به روح القدس و كليساى جامع رسولان و لعنت باد بر كسانى كه مى گويند: زمانى بود كه او وجود نداشت ، و يا آنكه پيش از آنكه بيايد نبود، و يا آنكه از نيستى بوجود آمد و لعنت بر كسانى كه اقرار مى كنند وى از ذات يا جنس ديگرى است و يا آنكه پسر خدا مخلوق يا قابل تغيير و تبديل است )).(552)
گويا در رابطه با رسميت عقايد مسيحى قبل از اين تصويب نامه ، در سال 185 ميلادى ، اسقف ايرينوس كتابى به نام ((رد فرقه هاى مبتدعه )) نوشت ، و آن كتاب شهرت فراوانى پيدا كرد. او در اين كتاب نوشته بود:
((ايمان صحيح و عقيده درست دين مسيحى آن است كه مستند به كلام رسولان باشد، چرا كه آنان معرفت كامل داشته اند و هر چه كه موافق تعاليم ايشان نباشد، قابل قبول نخواهد بود.))
اين بيان مورد استقبال كليساهاى رسل عيسوى و اساقفه قرارگرفت . متن كامل و قديمى اين ((شهادت نامه )) چنين است :
((من ايمان دارم به خداى پدر قادر متعال و به عيسى پسر يگانه او، خداوند ما كه از روح القدس و مريم عذرا متولد گرديده و در زمان پيلاطس به دار آويخته شد و مدفون گشت ولى روز سوم از ميان اموات قيام كرد و به آسمان صعود فرمود و اكنون در پيش پدر نشسته است . و از آنجا بار ديگر خواهد آمد كه در زندگان و مردگان به عدالت حكم فرمايد و من ايمان دارم به روح القدس و كليساى مقدس و به غفران ذنوب و رستاخيز جسد مادى بعد از مرگ )).(553)
((شهادت نامه ))اى ديگر در سال 451 ميلادى در شهر كالدون در آسياى صغير نوشته شده است :
((ما اقرار مى كنيم كه پسر يگانه خدا، عيسى مسيح در آن واحد كامل در الوهيت و كامل در بشريت است . هم به حقيقت خدا است و هم به حقيقت انسان است .
و داراى عقل و روح و جسد مى باشد. از يك طرف با پدر در الوهيت از يك عنصر و يك گهر است و از طرف ديگر با مادر در بشريت شريك مى باشد. و از هر جهت مانند ما است . ولى داراى عصمت صرف و فرزند يگانه مولود الهى است . قبل از زمان وجود داشته است . و در آخر زمان او را مريم عذرا كه به خدا حامله بود، زائيده و او است مسيح يگانه پسر خداوند ما)).(554)
پيروان اين عقيده به منوفيزيت شهرت دارند و كليساى قبطى مصر و حبشه و فرقه يعقوبيه شام و ارمنستان همه از پيروان اين عقيده اند. اختلافاتى بين اين شهادتنامه ها به چشم مى خورد.
در سال 532 ميلادى هانرى چهارم قانون ناپسندى از پارلمان گذرانيد كه به قانون خون آلود معروف شد. به موجب اين قانون ، انتقال جسم عيسى بوسيله عشاء ربانى از اصول ايمانى كليسا شناخته شد. براى منكرين اين قانون ، مجازاتهاى سختى از قبيل قتل و زنده سوختن و مصادره اموال مقرر شد و نيز ازدواج كشيشان ممنوع گرديد.(555)
در شوراى مذكور تصويب شد كه : الوهيت سه اقنون پدر + پسر + روح القدس مساوى است . در اين تصويب نامه ، الوهيت روح القدس روشن نگرديد و لذا مشاجراتى بدنبال داشت . از تصميمات ديگر اين شورا اين بود كه : اسقف شهر قسطنطنيه از همه اسقفهاى شرق بالاتر و برتر باشد و در رديف پاپ اعظم روم قرار گيرد. دوم اين كه روح القدس جزء سوم اقنوم و در صف دو اقنوم ديگر باشد. اين موضوع بدون مخالفت تصويب شد.(556)
در اين رابطه جان ناس مى گويد:
كليساهاى مغرب در اين قرن ، اصلى و فرمولى در ماهيت ذات عيسى اختيار كردند و گفتند در وجود عيسى دو حالت در آن واحد مشاهده مى شود كه هر دو بدون اين كه معارض يكديگر شوند، در شخص واحد متحد شده و به ظهور رسيده اند، به عبارت ديگر شخص عيسى مركب از دو عنصر است :
يكى عنصر الوهيت و خالقيت ، دوم : عنصر انسانيت و مخلوقيت . افكار مردم مغرب زمين به اين قاعده ساده متقاعد گشته و ديگر پيرامون مباحثه و مناظره نگشتند.
چا ما جريان امر در كليساهاى مشرق زمين چنين نبود. متكلمين نصارى با افكار عميق شرقى خود با يكديگر تباين روانى و جوهرى پيدا كرده و ما بين كليساى اسكندريه با كليساى انطاكيه اين اختلاف به حد كمال رسيد و همچنان باقى ماند تا وقتى كه با طلوع دولت اسلام به شمشير غازيان عرب ، هر دو فرقه مغلوب و منكوب گشتند.
روحانيون انطاكيه گفتند كه عيسى به كليت خود پيكرى است انسانى كه به وجود الوهيت درآمده است و عيساى تاريخ كاملا به طبيعت فردى از افراد بشر است كه مانند ساير آدميان داراى عقل و قوه اختيار مى باشد و كلمه الهى در پيكر او جاى گزيد، همان طور كه آن كلمه در هر معبدى جاى دارد و با آن پيكر وحدت كامل حاصل كرد؛ بطورى كه كلمه و عيسى دو منشاء و دو مظهر ولى داراى يك اراده و يك هويت شدند. شخصى به نام نسطوريوس از متكلمين نامى ايشان كه اسقف قسطنطنيه بود، در ميان راهبان نصارى شور و غوغايى براه انداخت . او در مجلس وعظ و كلام گفت : جايز نيست كه مريم را مادر خدا بخوانيم و محال است كه زنى از افراد بشر نسبت به ذات الهى اُميّت حاصل نمايد، بلكه او بشرى چون خود را زائيد كه آلت و اسباب ظهور الوهيت بود.
ولى از جانب ديگر شخصى به نام سيريل اسقف اسكندريه بر ضد عقايد او برخاسته ، گفت : با اين كه عيسى داراى جسم و جسد انسانى و روح و روان ناسوتى است ، ولى داراى هويت ذاتى نيست ، بلكه هويت او در كلمه ((لوگوس )) ظاهر مى باشد.
اين دو گروه بر ضد يكديگر برخاسته و به يكديگر تهمت ها زدند، تا آن كه عاقبت در سال 431 م بار ديگر شوراى عامى تشكيل گرديد، ولى اين شورا ملعبه اغراض سياسى شده و در تحت نفوذ امپراطور روم شرقى قرار داشت . در آنجا رسما ((نسطوريوس )) را طرد كردند و از جرگه خود اخراج نمودند.. بار ديگر شورائى در شهر ((كالسدون )) در آسياى صغير در سال 451 م تشكيل شد و پس از مباحثات بسيار اصول و كلياتى در باب ماهيت عيسى وضع كردند كه همان قاعده كليساى كاتوليك قرار گرفت . در آنجا گفته اند:
((ما اقرار مى كنيم كه پسر يگانه خداوند عيساى مسيح در آن واحد كامل در الوهيت و كامل در بشريت است ، هم به حقيقت خداست و هم به حقيقت انسان است و داراى عقل و روح و جسد مى باشد. از يك طرف با پدر در الوهيت و از يك طرف با مادر در بشريت شريك است و از هر جهت مانند ما است ولى داراى عصمت صرف و فرزند يگانه مولود الهى است . قبل از زمان وجود داشته است و در آخر الزمان او را مريم عذرا را كه به خدا حامله بوده زائيده و اوست مسيح يگانه پسر و خداوند ما زائيده شده ، ولى داراى دو ماهيت بدون تركيب و امتزاج ، بدون تغيير و تبديل و بدون انقسام و تجزيه است و اين اختلاف دو ماهيت به هيچ وجه بواسطه اتحاد با يكديگر قابل فنا و انهدام نيست ، بلكه خصائص ذاتيه هر يك از آن دو براى ابد محفوظ خواهد بود. پس عيسى يگانه مولود الهى ، كلمه او است و مسيح است و مانند ديگر انبياء قديم براى تعليم بشر قيام كرد و اين است اعتقادنامه آباء مقدسه كليسا كه اكنون به دست ما رسيده است )).(557)