قيام /زمينه هاى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى

... مزدك دست راست خود را از شانه چپ برداشت و در هوا افراشت . گفت :
درستى را با شمشير نمى توان به كرسى نشاند. اگر پرستشگاه ها را ويران كنيم ، آتشكده هاى ديگرى پنهانى برپا خواهد شد.
باورهاى نادرست استوارتر خواهد شد. چرا كه ترس و فشار به دروغ دامن مى زند. و هرگز نبوده كه كشتن مردمان خوشبختى به بار آورد... زمانى بود كه مردم لخت مى گشتند و گوشت خام مى خوردند. هوشنگ پادشاه آتش را به آنان شناساند و به آنان آموخت كه پوست جانوران را تن پوش كنند. اما من مى دانم كه اين نيكى ها را با زور به مردم پذيراند. اكنون سى سال است كه من ستيزه هاى مردم را آشتى مى دهم و مى دانم كه آدمى چه جانور كوته انديشه اى است . هوشنگ هرگز وجود نداشته است .(46)
                                           شد اين بندها را سراسر كليد
                                                                                      چو زين بگذرى مردم آمد پديد
                                           سرش راست بر شد چو سرو بلند
                                                                                      به گفتار خوب و خردكار بند
                                           پذيرنده هوش و راءى و خرد
                                                                                      مر او را دد و دام فرمان برد
                                           ز راه خرد بنگرى اندكى
                                                                                      كه معنى مردم چه باشد يكى
                                           مگر مردمى خيره دانى همى
                                                                                      جز اين را ندانى نشانى همى
                                           ترا از دو گيتى برآورده اند
                                                                                      به چندين ميانجى بپرورده اند
                                           نخستين فطرت ، پسين شمار
                                                                                      تويى ، خويشتن را به بازى مدار(47)
قيام ((مزدك )) معلول دورانى است كه تاريخ در ترسيم آن درنگ بخود راه نمى دهد: امپراطورى كهن سال ساسانيان ، نظام اشرافى - طبقاتى ، روابط و مناسبات بحرانى و پيچيده جامعه ايرانى ، قطب هاى ممتاز دوازده گانه دربار شاهنشاهى ، موبدان و... تزوير مذهبى و تخدير توده ها، آوارگى و فقر روستائيان ، هجوم گرسنگان به شهرها، ازدحام زنان و دختران در حرمسراها، تجارت برده و زن به ديگر سرزمينها، ((دستكرت ))(48)هاى بزرگ و بى انتها و تجلى تمام عيار فئوداليسم كهن سال و متمركز در شاهنشاهى ساسانى و... مشخصه هاى بارز جامعه ايرانى عصر ساسانى است . تصاوير تاريخ از ((تيسفون )) بزرگ شهر شاهنشاه ايران از سال 491 ميلادى شروع مى شود: نماى كاخ پهناور شاه را آئينه هاى سيمين درخشان پوشانده است . اين درخشندگى از آن است كه در آخرين شب هر هفته ، نماى آن با شن سفيد فرات سائيده مى شود. قوس نقره پوش طاق كاخ به رنگ سرخ خيره كننده اى مى درخشد. ديوار ((آفتاب )) به چند بخش ‍ مى شود و آسمان و زمين را در هم مى آميزد. پنج شاه نشين عظيم كه هر كدام برجى را مى سازد، در دل ديوار جا گرفته و هر كدام از آن ها خورشيدى را باز مى تاباند. شيپورها بر روى پايه هاى بلند جاى دارند و تا زير گنبد سركشيده اند. بر دهنه هر كدام از شيپورها دمه اى ديده مى شود كه ((برده ))اى لال و آبى پوش كنار آن ايستاده است .كاخ پادشاه ايران شب و روز رو به آسمان باز است و تنها در ته آن جايگاهى است كه از قالى هاى سنگين پوشيده شده است . عود سوزهائى به شكل جانوران افسانه اى بالدار به ديوارها آويخته است . چشم جانوران از ياقوت است . بردگان برهنه حبشى دمه ها را مى فشارند و شيپورها به غرش در مى آيند.
((ساتراپ ))ها و ((شهرداران ))، ((كنارنگان )) و ((اسپهبدان )) شمال و جنوب و خاور و باختر در چپ و راست به صف ايستاده اند. روحانيان دولتى و رسمى با ريشهاى بلند و زمرّدنشان و ابروان پر پشت خط و خال نشان ، بر دو پهلوى شاه شاهان ايستاده اند. ((گاهنامك ))(49) جزئيات تشريفات دربار را به تفصيل آورده است . در نزديك پرده گاه ، ((سپهسالاران )) و خويشان خدايگان جاى دارند. دژخيمان شاه : ((زرمهر قارنى بزرگ اسپهبد و شاهپور مهرانى بزرگ وزيرك در جاى خود ايستاده اند.))
شيران درنده شاه در جاى خود به زنجير زرين بسته شده اند. اينجا جايگاه اخذ ((خراج )) است . فرِّ پادشاهى در آن بالا، برفراز سر شاه جوان مى درخشد. زنجيرى كه تاج ساسانى را برفراز تخت آويخته نگه مى دارد، از طلاى ناب است . سنگ هاى آبگون هندى ، پرتو ((آتش مقدس )) را باز مى تابانند. ((موبد موبدان )) در پس پرده سرخى پنهان است و آتش را در آتشكده بزرگ كاخ روشن نگاه مى دارد.
در آنسوى ((تيسفون )) ويلاهاى پهناور ((سپهسالاران )) و ((سپهبدان )) و ((موبدان )) قرار دارد. اندكى آن طرف تر، در آنسوى ديوارهاى بلند سنگ سفيد، كومه ها و كوخ ‌ها از چشم ((تاريخ )) پنهان است . شگفتا كه در آستانه كاخ جسد مرده اى سراپا برهنه افتاده است كه لاشخورها روده هايش را خورده اند. نه ! اين يك ((جنايت )) نيست ، يك ((سنت )) است كه ايرانيان مردگان را نجس مى دانند. در حومه شهر وضع اين چنين است . خدمتكاران دخمه كه مردگان را به آنجا مى برند، به گردآورى اين همه مرده نمى رسند. يك ستون نظامى در حركت است ؛ رعايا به خاك مى افتند. ((اين هفتمين سال قحطى در ايران است .))
اينجا مجلس ضيافت ((اسپهبدان )) ايران است : ميهمانى در كاخ بزرگ و سفيد خاندان ((قارن )) كه از هر بناى ديگرى به كاخ پادشاه نزديك تر است . در سر سفره رنگين : گندمهاى سفيد مرداب هاى هند، تكه هاى آبدار گوشت و ريشه هاى شيرين گياه ويژه ، در دهان آب مى شد بى آنكه بر شكم سنگينى كند. كوهى از انگورهاى سياه و سفيد، مغز بادام و ميوه هاى گوناگون ، شراب تند ارمنى كه در بشكه هاى بلوط ((توروس )) كهنه شده بود، در ميان بود. بردگانى آرام و بى صدا تنگ هايى از اين شراب را مى آوردند و جام جام سركشيده مى شد. شراب عادى را نيز بَرْبَرْوار در شاخ ‌هاى زرين مى نوشيدند. ايرانيان گرسنه همچنان از راه مى رسيدند. اكنون از سرزمين ماد و از خوزستان مى آمدند. سال گذشته ((پيروز)) انبارهاى گندم بزرگان پارسى را به روى دهقانان تنگدست گشوده بود. ((بلاش )) نيز چنين كرد كه همين مايه بدبختى او شد.(50)
در روستاهاى اطراف ((تيسفون )) گندم كهنه ديده مى شد؛ در اندرونى ((دستكرت )) (ويلاىِ) سپندات انبارهاى بزرگى وجود داشت كه پر از گندم و خم هاى روغن بود. دهقانان با برگدان به شهرها روى مى آوردند. در چنين هنگامه اى بود كه اُسْقُفِ ((نصيبين )) به اسقف مسيحيان ((تيسفون )) نامه اى نوشت كه : ((... ايران زمين سراسر دستخوش ‍ قحطى ، بيمارى و ناخشنودى همگانى است . آيا تجربه كليسا به ما نياموخته كه بزرگان ايرانى براى گريز از خشم مردم به چه شيوه هائى دست مى يازند...))
((در خوزستان مردم گرسنه ((دستكرت مهرك )) وابسته به شاخه كوچكتر خاندان ((زيخ )) را يك پارچه چپاول كرده و خود او را با داس ‍ كشته بودند. گندم ، روغن و هر آن چيز ديگرى را كه در ((دستكرت )) بود، در دهكده ها پخش كرده و زنان و دختران او را نيز به روستاهائى كه زن كم داشت ، برده بودند. سركردگان شورش از دهقانان آزاد دهكده هاى پيرامون بودند. چند روز پيشتر ((دستكرت مهر گودرز)) كه تنها در سه فرسنگى بالاى ((تيسفون )) بود، به آتش كشيده شده بود. هزاران تن از گرسنگان در كوچه هاى تيسفون ، جنديشاپور، استخر و نهاوند گرد مى آمدند و دهقانان تهيدست نيز با آنان بودند.))
اين گزارش استانداران به دربار و شاه بود. دبيران به چاره جوئى پرداختند؛ بزرگ اسپهبد فرمود كه : ((چاره اين آشوبها ((پل )) است ! بايد پيل ها را در سه ستون رزمى ، با پشتيبانى هزار گرگ سر، به سركوب دهكده هاى شورش زده فرستاد و آنها را با خاك يكسان كرد.)) روحانيون ، موبدان و مغان به توجيه وضع موجود پرداختند كه هر كس با فره ايزدى و سايه الهى و روح خدائى در آويزد، بايد به جِدْ كشته شود. اين فرمان و فتوى مطاع مى بايد بود.
هزاران هزار دختر و زن جوان در پناه ديوارهاى بلند حرمسرا در حسرت يك آغوش گرم مى سوختند و در اين سو، مردان و پسران جوان از تنهائى رنج مى بردند.
كامجوئى و ارضاء غريزه عقوبتى سخت داشت ، چرا كه زنان و دختران در رديف كالاها، انحصارى مى نمودند و در ((مالكيت خصوصى )) روحانيان ، ارتشداران ، دبيران و طبقات ممتاز جامعه بودند.
فرمان دبيران و فتواى موبدان يك بار در گذشته اجرا شده بود: در دوران ((بلاش )) زرمهر گاوميش پيلان را به جان روستاهاى قفقاز انداخته بود. و اما اينك ، مردم ايران شهر، امروز به دو گروه پرخواران و گرسنگان تقسيم مى شوند. از اين دو گروه ، يكى همه چيز دارد و ديگرى نمى تواند حتى زنى در بستر خود داشته باشد. اما ايران زمين تجربه كرده است كه هر گاه به فقر كشيده شدگان از ثروتمندشدگان ((نان )) و ((داد)) مى خواهند، اينان خشم خود را با ريختن خون مردم فرو مى نشانند. و اين يك سنت استبداد سياسى - مذهبى است كه هميشه ((زر و زور)) در پناه ((تزوير)) قتل عام كرده است . دو سوم از مردم شهرهاى ايران از بيگانگان بودند. پايان كار ((ايران شهر)) نزديك است ؛ ايران در آستانه يك انفجار عظيم ، آتشى در زير خاكستر...
و اين سيره آريائى است كه همچون آتشفشان ابتدا سرد و خاموش ، ناگهان و بى خبر، در دل شب يا سحرگاهان ، سكوت سياه و سنگين استبداد را در هم شكسته است . و اين حماقت تاريخى حاكمان خودى و بيگانه اين مرز و بوم است كه روان پيچيده و مرموز اين قوم نجيب و صبور را هنوز نشناخته اند و هميشه غافلگير شده و به ((دخمه ))ها ريخته شده اند. گرسنگى بر ((تيسفون )) چيره شده بود. هنگامى كه ((آزادان ))(51) از تيسفون بيرون مى رفتند، مردگان زير پاى اسبان آنان افتاده بودند. توده گرسنگانى كه از سراسر ايران شهر مى آمدند، روز به روز بزرگ تر مى شد. ((اجساد)) سراسر تپه ها و دشت را پر كرده بود. ((كركسان )) سيماى تابناك آفتاب را پوشانده بودند و نسيم بالهاشان يال اسبان سلطنتى را تكان مى داد. آواى شكستن استخوان مرده ها كه مو به تن راست مى كرد، شنيده مى شد. در حومه ((تيسفون )) مردانى رنجور به زنجير كشيده شده بودند. اينان دزدان و آدمكشان بودند كه بايد به جرم گناهشان در زير زمين كاريز حفر كنند و در همانجا بميرند. بر اين مجرمان ، ((گرگخونان )) يعنى پاسداران سلطه شب ديجور سلطنت حكم مى راندند. در اين هنگام مرد سيه چرده كوچك اندامى كه تنش به لرزه درآمده بود، زنجير خود را كشيد و مرد كنار خود را به نيش گرفت . گرسنگى ! بيداد، و...