2. خدا، خداوند و پسر خدا

استعمال واژه خدا در دين مبين اسلام اهميت و محدوديتى دارد كه اديان ديگر از آن بى خبرند. مثلا در تورات كنونى چنين آمده است : (و خداوند به موسى گفت : ببين تو را بر فرعون خدا ساخته ام و برادرت هارون نبى تو خواهد بود)(خروج 7:1).(50)
آنچه گفتيم مخصوص لفظ (خدا) بود، اما لفظ (خداوند) (معادل (رب ) در عربى و (Lord)در انگليسى ) اعم از خالق و مخلوق است ، و به همين دليل حضرت يوسف (ع ) آن را در مورد پادشاه مصر به كار برده است : (يا صاحبى السجن اما احدكما فيسقى ربه خمرا...و قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك فانساه الشيطان ذكر ربه ...)(يوسف : 42-41 و 50). اين كلمه به معناى مولى ، مالك و صاحب است .(51)
لقب تشريفى (پسر خدا) در اديان گوناگون به انبيا و مؤ منين اطلاق شده است . در مورد حضرت سليمان (ع ) از قول خدا چنين مى خوانيم : (او را برگزيده ام تا پسر من باشد و من پدر او) (كتاب اول تواريخ ايام 28:6) و درباره بنى اسرائيل (خداوند چنين مى گويد: اسرائيل پسر من و نخست زاده من است ) (خروج 4:22) و در اناجيل چهارگانه و ساير كتب عهد جديد اين اصطلاح به تكرار، آمده است . مثلا سخن زير از حضرت عيسى (ع ) نقل شده است :
من به شما مى گويم كه دشمنان خود محبت نماييد و براى لعن كنندگان خود بركت بطلبيد و به آنانى كه از شما نفرت كنند احسان كنيد و به هر كه به شما فحش دهد و جفا رساند دعاى خير كنيد تا پدر خود را كه در آسمان است پسران شويد؛ زيرا كه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع مى سازد و باران بر عادلان و ظالمان مى باراند (متى 5:44-45)
يوحنا، نويسنده انجيل چهارم نيز درباره مؤ منان به حضرت عيسى (ع ) چنين مى گويد: و اما به آن كسانى كه او را قبول كردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، يعنى به هر كه به اسم او ايمان آورد (يوحنا 1:12).
در قرآن كريم نيز مى خوانيم (و قالت اليهود و النصارى نحن اءبناء الله و اءحبّاؤ ه ...) (مائده : 18).(52)
اسلام با وجود پذيرفتن برخى القاب تشريفى مانند (يدالله ) و (بيت اللعه )، استعمال عنوان (پسر خدا) را تحريم كرده است ؛ زيرا اين عنوان موجب گمراهى اهل كتاب شده است . اين تحريم عنوان ثانوى دارد، مانند تحريم جمله (راعنا) در سوره بقره ، آيه 104.
در كتاب عهد جديد نصى كه بر تثليث دلالت كند وجود ندارد و عباراتى نظير (پدر و پسر و روح القدس ) (متى 28:19) براى كسى كه با ذهن خالى با اين عبارت برخورد مى كند، چنين مفهومى را نمى آفريند و نمى تواند هزاران شاهد ديگر عهد عتيق و عهد جديد را در تاءكيد بر توحيد مخدوش سازد، همان طور كه كنار هم قرار گرفتن خدا و رسول و ملائكه در آيات قرآن مجيد نشانه تثليث نيست .
يافت نشدن نصى بر تثليث در عهد جديد برخى جاهلان را تحريك كرد تا آن كتاب بشر ساخته را تحريف كنند و تثليث را در آن جا دهند. آنان نتوانستند براى اين خيانت ، به اناجيل كه محتويات معروفى داشتند، دستبرد بزنند؛ از اين رو، به سراغ رساله اول يوحنا (5:7-8) رفتند و متنى را مبنى بر وحدت پدر و كلمه و روح القدس به آنجا افزودند.
علاوه بر اين محققان غربى با بررسى نسخه هاى خطى واجد و فاقد اين عبارت اثبات كرده اند كه عبارت مذكور تنها در نسخه هاى خطى متاءخر يافت مى شود.
فقدان نص بر تثليث و محدوديت و اجمال عبارات مربوط به الوهيت عيسى ، مسيحيان را بر آن داشت كه اصطلاح (پسر خدا) را در مورد آن حضرت توسعه دهند و اين اصطلاح را از معناى تشريفى به معناى حقيقى متحول كنند. البته آنان تا سه قرن در باب الوهيت عيسى اختلاف داشتند. هنگامى كه اوايل قرن چهارم اسقفى برجسته به نام آريوس بر ضد اعتقاد به الوهيت عيسى قيام كرد و مجادلات بالا گرفت ، قريب 300 اسقف به دعوت قسطنطين ، نخستين قيصر مسيحى ، در شهر نيقيه آسياى صغير به سال 325 م . شورايى تشكيل دادند. در اين شورا قول به الوهيت عيسى با اكثريت قاطع پذيرفته شد و نظر آريوس مردود اعلام گرديد. در قطعنامه آن شورا كه به نام قانون نيقاوى معروف است در مورد عيسى چنين مى خوانيم :
عيسى مسيح پر خدا، مولود از پدر، يگانه مولود كه از ذات پدر است ، نور از نور، خداى حقيقى ، كه مولود است نه محلوق ، از يك ذات با پدر،... او به خاطر ما آدميان و براى نجات ما نزول كرد و مجسم شده ، انسان گرديد... لعنت باد بر كسانى كه مى گويند زمانى بود كه او وجود نداشت و يا اينكه پيش از آنكه وجود يابد نبود، يا آنكه از نيستى به وجود آمد و بر كسانى كه اقرار مى كنند وى از ذات يا جنس ديگرى است و يا آنكه پسر خدا خلق شده يا قابل تغيير و تبديل است .(53)
به ارشاد ائمه طاهرين و علماى اسلام و به گفته محققان غربى ، مسلم شده كه اعتقادات كنونى مسيحيان محصول فعاليتهاى پولس است .
درست است كه وى در رساله به كولسيان 1:15 عيسى مسيح (ع ) را نخست زاده تمامى آفريدگان خوانده است ، اما در رساله به فيلپيان 2:1-11 مى گويد:
(عيسى ) با خدا برابر بودن را غنيمت نشمرد، ليكن صورت غلام را پذيرفت و در شباهت مردمان شد؛ خويشتن را فروتن ساخت ، و تا به موت ، بلكه تا به موت صليب مطيع گرديد...
شرح احوال و افكار پولس در كتاب اعمال رسولان و نامه هاى او موجود است ؛
همچنين در آغاز و انجام انجيل برنابا از وى به شدت انتقاد شده است .(54) برخى احاديث اسلامى نيز پولس را مسئول گمراهى مسيحيان مى دانند.(55) در گذشت پولس در حدود 64 تا 67 م . بوده است .
به اعتقاد مسيحيان و محققان اناجيل همنوا چند دهه بيش از انجيل يوحنا نوشته شده اند. انجيل يوحنا قريب سال 100 م . نوشته شده است ، يعنى 30 سال بعد از مرگ پولس ، زمانى كه افكار وى مسلط بوده است . با يك مقايسه اجمالى بين محتويات سه انجيل همنوا از يك سو و انجيل يوحنا از سوى ديگر، بروشنى معلوم مى شود كه اناجيل همنوا از يك سو و انجيل يوحنا از سوى ديگر، بروشنى معلوم مى شود كه اناجيل همنوا در مورد حضرت عيسى (ع ) چندان غلو نمى كنند، اما در سراسر اين انجيل اخير مطالب غلوآميزى مانند الوهيت آن حضرت وجود دارد. مثلا مى گويد علت مخالفت يهوديان با عيسى آن بود كه وى خود را خدا مى خواند (يوحنا 10:31 - 38).
در سخنانى كه از حضرت عيسى مسيح (ع ) در اناجيل چهارگانه ثبت شده ، آن حضرت بارها با تعبير (خداى من ) از خداى عزوجل ياد كرده است . مثلا در يوحنا 20:17 مى خوانيم : (نزد پدر خود و پدر شما و خداى خود و خداى شما مى روم .) همچنين نماز و عبادت و التجاى وى به درگاه خدا را آورده اند. مخصوصا اينكه وى پيش از دستگيرى ، طى چندين مرحله به درگاه خدا تضرع كرده است و در متى 27:46 و مرقس ‍ 15:34 مى خوانيم كه آخرين سخن عيسى بر دار اين بود كه فرياد زد: (الهى الهى ، چرا مرا واگذاردى ؟.)