2. قيام مزدك
در شاهنامه فردوسى مى خوانيم كه مزدك مردى خردمند و سخنور بود. روزى ديد مردم گرسنه و بينواى كشور در اطراف كاخ پادشاه آمده اند و از او نان مى خواهند. مزدك كه در دربار منصبى داشت ، از پادشاه پرسيد: (اگر كسى را مار گزيده و در حال مردن باشد، ولى دوست يا همسايه او نوشدارويى داشته باشد و از دادن آن مضايقه كند، با اين شخص چه بايد كرد؟) قباد پاسخ داد: (سزاى او مرگ است .) مزدك پرسيد: (اگر مردم نيازمند نان باشند و كسى كه نان دارد، به ايشان ندهد، سزاى او چيست ؟) قباد پاسخ داد: (سزاى او مرگ است .)