رجوع به آموزهها و دستورات عرفانى مسلكها و مكاتب ديگر
يكى از سؤالاتى كه در زمينه عرفان مطرح مىشود اين است كه چرا نتوانيم در طريق عرفان، از ديگران، هرچند بيگانه و غير مسلمان باشند، استفاده كنيم؟ آنچه در واقع در اين پرسش مدنظر است اين است كه چرا ما نتوانيم براى تقرب به خدا از «روشهاى عملى» كه برخى مذاهب غير الهى در اين زمينه دارند استفاده كنيم؟ براى مثال، در عرفانهاى هندى و جوكى، براى «تمركز» توصيه مىكنند كه نگاهتان را به جسمى، مثلا شعله يك شمع، بدوزيد و تلاش كنيد فكر و ذهنتان را از هر عامل و تصور و شىء ديگرى خالى كنيد و تمام حواستان را تنها بر آن جسم متمركز سازيد. اگر مدتى بر اين كار مداومت بورزيد، به مرور قدرت تمركز فكر در شما به وجود مىآيد و با ادامه دادن اين تمرين و افزايش طول زمان آن، در زمينه تمركز فكر و برخى قدرتهاى روحى پيشرفتهاى چشمگيرى خواهيد كرد. اكنون سؤال اين است كه چه اشكالى دارد كه ما نيز براى آنكه بتوانيم هر چه بيشتر ذهن و روحمان را تنها متوجه خداى متعال نماييم و از غير او منقطع گرديم، از اين قبيل روشها استفاده كنيم؟ بديهى است كسى كه قدرت تمركز فكر دارد، نيل به مقصد عالى عرفان اسلامى كه «انقطاع الى الله» و «توجه كامل به حضرت حق» است بهتر و بيشتر برايش ميسر خواهد بود.
قبل از پاسخ به اين سؤال بايد اين نكته را متذكر شويم كه امروزه در گوشه و كنار كشورمان برخى تلاشها و حركتهاى مختلف فرهنگى با عناوين گوناگون صورت مىپذيرد كه نقطه مشترك همه آنها مقابله با فرهنگ و ارزشها و معارف اصيل اسلامى است. اين حركتها كه در مواردى به صورت مخفيانه و زيرزمينى و گاه نيز به شكل علنى انجام مىشود جريانى حسابشده و برنامهريزى شده است. از جمله، شاهديم كه در برخى شهرها مراكزى به عنوان تبليغ و ترويج عرفان و مسايل معنوى راهاندازى شده كه مردم را به مذاهب بودايى و جوكى و امثال آنها سوق مىدهند و به نام عرفان و تصوف، آداب و رسوم آنها را القا مىكنند. حتى كنفرانسهايى در خارج از كشور تشكيل مىشود و كسانى به عنوان دستپروردههاى اين مكاتب دعوت مىشوند و با گذراندن دورهها و آموزشهايى در عرفانهاى بودايى و هندى، با كسب القاب و عناوين و رياستهايى به كشور بازمىگردند و مشغول فعاليتهاى غير اسلامى مىشوند.
حقيقت اين است كه دشمنان اسلام با توسل به اين ترفندها درصدد گمراه كردن و فريب دادن افراد هستند. سادهلوحى و كجانديشى است اگر كسى تصور كند با تمرينات جوكىها ممكن است به حقايقى در عرفان و سير الى الله دست يابد كه با عمل به دستورات اسلام به آنها نمىرسد. اگر چنين توهمى باشد پاسخش اين است كه راه خدا را خداوند خود بايد به ما بياموزد؛ و خداوند با ارسال پيامبران و كتابهاى آسمانى به اين مهم اقدام فرموده است. در حالى كه كتابى محكم و مطمئن همچون قرآن كريم در اختيار ما است، جاى آن نيست كه براى پيمودن راه تكامل به راهها و ابزارهايى متوسل شويم كه از جانب شيطان است و قطعاً با مشورت و القائات اين دشمن قسم خورده انسان تدارك ديده شده و مىشود.
البته ممكن است گاهى در تعاليم و روشهاى اين عرفانها عناصر حقى نيز يافت شود؛ ولى پيش از اين نيز اشاره كرديم كه در اين قبيل مسايل ما معمولا باطل صِرف نداريم يا بسيار كم داريم. اتفاقاً روش شيطان براى ايجاد انحرافهاى فكرى اين است كه حق و باطل را با يكديگر مىآميزد و از اين طريق امر را بر آدميان مشتبه مىگرداند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره مىفرمايد:
فَلَوْ اَنَّ الباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتادينَ وَ لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ لاَنْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدينَ وَ لكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَيُمْزَجانِ فَهُنالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطانُ عَلى اَوْلِيائِهِ؛(1) اگر باطل از اختلاط با حق جدا مى شد، حق بر كسانى كه به دنبال آن بودند پوشيده نمى گرديد، و اگر حق از امتزاج با باطل جدا مى شد زبان دشمنان از آن قطع مى گرديد؛ وليكن چون قسمتى از حق و قسمتى از باطل گرفته شده و با هم مخلوط مى گردد، پس در اين جا است كه شيطان بر دوستان خود تسلط پيدا مى كند.
از اينرو ممكن است در بين عناصر مختلف اين مذاهب و مسلكهاى باطل چند عنصر حق نيز وجود داشته باشد؛ ولى اين امر دليل حقانيت آن طريقه و مذهب نخواهد بود. مهم اين است كه اين عناصر حق به آنها اختصاص ندارد و بهتر و كاملتر از آنها را در اسلام و تعاليم آن مىتوان يافت. چرا ما دست نياز به سوى مكتب و مسلكى دراز كنيم كه از ميان صد عنصر تشكيل دهنده آن، 99 عنصرش باطل است؟ در حالى كه ما نسخهاى به مراتب كاملتر و برتر در دست داريم، چه نيازى است كه از ديگران ياد بگيريم؟
اما اينكه چگونه است كه در اين مذاهب و مسالك غير الهى و باطل، كم و بيش عناصر حق و صحيحى به چشم مىخورد، مربوط به نكتهاى است كه پيش از اين نيز به آن اشاره داشتهايم. آن نكته اين است كه مسايل معنوى و عرفانى معمولا ريشه در اديان و تعاليم آسمانى و الهى دارد، منتها در طول زمان به علت تحريفهايى كه در اين اديان و تعاليم واقع شده، به صورتى كه امروزه مىبينيم درآمده است. بنابراين عناصر باطل اين مذاهب، احتمالا همان قسمتهاى تحريف شده اديان آسمانىاند و عناصر حق نيز بخشهايى از آن تعاليم هستند كه همچنان دست نخورده و به دور از تحريف باقى ماندهاند.
اصولا تحريف يك دين و آيين بدين معنا نيست كه تمامى آن باطل است. براى مثال، گرچه ما معتقديم مسيحيت و يهوديت نسخ شده و انجيل و تورات موجود، تحريف شده و باطلاند؛ ولى در همين تورات و انجيل تحريف شده مسايلى وجود دارد كه عيناً در قرآن كريم نيز آمده است. از باب نمونه، خداوند در قرآن مىفرمايد، از جمله احكامى كه در تورات بر بنىاسرائيل نازل كرديم حكم قصاص بود:
وَكَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَْنْفَ بِالاَْنْفِ وَالأُْذُنَ بِالاُْذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَه؛(2) و بر آنان [= بنى اسرائيل] در آن [= تورات] مقرر كرديم كه جان در مقابل جان، و چشم در مقابل چشم، و بينى در برابر بينى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان مىباشد؛ و زخمها [نيز به همان ترتيب[قصاصى دارند. و هر كه از آن [قصاص] درگذرد، پس كفاره [گناهان] او خواهد بود.
اين حكم در اسلام نيز به همين صورت تشريع گرديده و در تورات تحريف شده فعلى نيز وجود دارد.
بنابراين معناى تحريف اين نيست كه تمامى يك دين زير و رو شده است به طورى كه حتى يك جمله صحيح در آن پيدا نمىشود، بلكه پس از تحريف نيز معمولا عناصرى دست نخورده باقى مىماند. اديان آسمانى كه جاى خود دارد، حتى بسيارى از اديانى كه امروزه شاكله اصلى آنها را بتپرستى تشكيل مىدهد نيز ريشه در يك آيين آسمانى دارند كه در طول تاريخ و پس از وقوع تحريفهاى متعدد در آن به اين روز افتادهاند. از اين رو گرچه امروزه، براى مثال، معتقدان به مذهب بودا، مجسمهها و بتهايى را در معابد خود پرستش مىكنند؛ ولى اين بدان معنا نيست كه هيچ حرف درست و حقى در اين مذهب وجود ندارد. بودايىها براى راستگويى ارزش قائلاند؛ حال آيا بايد گفت چون اين امر در دين بودا آمده پس راستگويى بد است؟ يا به عكس، بگوييم چون مذهب بوداى موجود راستگويى را خوب مىداند پس آيين برحق و درستى است؟ روشن است كه هيچ يك از اين دو قضاوت صحيح نيست. يا شعار اصلى آيين زرتشت موجود اين سه كلمه معروف است: گفتار نيك، رفتار نيك، پندار نيك. اين شعار مطلب برحق و درستى است و همه، از جمله اسلام، با آن موافقند. گفتار نيك هميشه خوب است، رفتار نيك هم هميشه خوب است و پندار نيك نيز هميشه خوب است. اما وجود اين مطالب در آيين زرتشت نه باعث مىشود كه بگوييم اين مطالب نادرستند، و نه دليل مىشود كه حكم به درستى و برحق بودن آيين زرتشت موجود بدهيم.
در هر صورت، خلاصه سخن در اين بحث اين شد كه ما مخالفتى نداريم كه سخن و مطلب حقى از ديگران گرفته و آموخته شود؛ ولى اين در صورتى است كه ما خود خلأ و كمبودى داشته باشيم. در جايى كه خود ما آيين و كتابى جامع و كامل و برحق داريم كه صحت آن تضمين گرديده، چه جاى آن است كه به سراغ چيزى برويم كه مشكوك است و صحت و سقم آن برايمان معلوم نيست؟ اگر لختى درنگ كنيم، چنين كارى چندان عاقلانه و صواب به نظر نمىرسد.
پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
1. نهجالبلاغه، خطبه 50.
2. مائده (5)، 45.