پاسخ امام صادق(عليه السلام) به كج‌انديشان راه عرفان

تفكر جدايى دنيا و آخرت و تصور باطل و انحرافى «يك‌جانبه‌گرايى» و پندار «ترك دنيا براى رسيدن به آخرت» يكى از خطرناك‌ترين انحراف‌ها و بدعت‌هايى است كه در عرفان اسلامى پديد آمده است. اين تفكر كه تاريخى ديرين دارد و به دهه‌هاى اوليه صدر اسلام بازمى‌گردد متأسفانه تا به امروز هم‌چنان در صحنه تفكر اسلامى عرض اندام مى‌كند و حاميان و پيروان معتنابهى نيز دارد. اين در حالى است كه هم‌چنان كه اشاره كرديم، يكى از شاخصه‌هاى مهم و اساسى عرفان صحيح اسلامى، «همه جانبه بودن» و توجه به همه ابعاد وجود انسان در مسير كمال انسانى و سير الى الله است.

در حدود اوايل قرن دوم هجرى گروهى در ميان مسلمانان پيدا شدند كه خود را«زاهد» و «صوفى» مى‌ناميدند. اينان روش خاصى در زندگى داشتند و ديگران را نيز به آن روش دعوت مى‌كردند و چنين وانمود مى‌كردند كه راه دين و اسلام نيز همين است. آنان معتقد بودند كه بايد از نعمت‌هاى دنيا دورى جست و انسان مؤمن نبايد جامه خوب بپوشد، يا غذاى خوب بخورد، و يا در مسكن خوب و راحت زندگى كند، و اگر كسانى را مى‌ديدند كه مواهب دنيوى را مورد استفاده قرار مى‌دهند، سخت آنان را تحقير و ملامت مى‌كردند و آن‌ها را اهل دنيا و دور از خدا و معنويات مى‌خواندند.

البته اين روش و مسلك پيش از اسلام نيز در دنيا و كشورهايى نظير هند، چين و يونان سابقه داشته و كسانى از مسلمانان به آن، رنگ دينى و اسلامى زدند و آن را در جامعه اسلامى وارد كردند. اين تفكر در نسل‌هاى بعد ادامه يافت و متأسفانه نفوذ و گسترش عجيبى پيدا كرد. در طول اين دوران، نفوذ اين تفكر و مسلك تنها در ميان طبقاتى كه رسماً «صوفى» ناميده شده‌اند نبوده و در ميان ساير طبقات و گروه‌هاى اسلامى ـ كه احياناً حتى خود را ضد تصوف قلمداد كرده‌اند ـ نيز رواج داشته است.(1) اين طرز تفكر در طول تاريخ اسلام لطمه‌ها و ضربه‌هايى سهمگين ـ و گاه جبران‌ناپذير ـ را بر پيكر جوامع اسلامى وارد كرده و شكى نيست كه بايد آن را يك بيمارى خطرناك اجتماعى تلقى نمود و به شدت با آن به مبارزه برخاست و در ريشه‌كن نمودن آن تلاش كرد.

در هر صورت، به لحاظ اهميت اين بحث، در اين‌جا مناسب است كه جريان ملاقات و مناظره‌اى را كه در همين راستا بين امام صادق(عليه السلام) و گروهى از متصوفه رخ داده است ذكر كنيم. از آن‌جا كه اين مناظره از هر جهت براى بحث فعلى ما بسيار مفيد است و مطالب از زبان شخصيتى چون امام صادق(عليه السلام) بيان گرديده، ما آن را به تفصيل ذكر مى‌كنيم. پيشاپيش متذكر مى‌شويم كه توجه دقيق و كامل به جزئيات اين مناظره مى‌تواند بسيار راه‌گشا و حجتى قاطع باشد براى همه كسانى كه طالب حقيقت و در جستجوى عرفان راستين و اصيل و ناب اسلامى هستند. اينك متن روايت:
سفيان ثورى كه در مدينه مى‌زيست بر امام صادق(عليه السلام) وارد شد. امام(عليه السلام) را ديد كه جامه‌اى سپيد و بسيار لطيف، مانند پرده نازكى كه ميان سفيده تخم‌مرغ و پوست آن است و آن دو را از هم جدا مى‌سازد، پوشيده است. سفيان زبان به اعتراض گشود و گفت: اين جامه سزاوار تو نيست! تو نمى‌بايست خود را به زيورهاى دنيا آلوده سازى! از تو انتظار مى‌رود كه زهد بورزى و تقوا داشته باشى و خود را از دنيا دور نگاه دارى!

حضرت در پاسخ او فرمود: مى‌خواهم سخنى به تو بگويم؛ خوب گوش فرا دار كه براى دنيا و آخرت تو مفيد است. اگر به راستى اشتباه كرده‌اى و حقيقت نظر اسلام را در اين باره نمى‌دانى، سخن من براى تو بسيار سودمند خواهد بود. اما اگر مقصودت اين است كه در اسلام بدعتى بگذارى و حقايق را منحرف و وارونه سازى، مطلب ديگرى است و اين سخنان برايت سودى نخواهد داد.

ممكن است تو وضع ساده و فقيرانه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و صحابه آن حضرت را در آن زمان، پيش خود مجسّم سازى و تصور كنى كه تكليف و وظيفه‌اى براى همه مسلمانان تا روز قيامت هست كه عين آن وضع را نمونه قرار دهند و هميشه فقيرانه زندگى كنند. اما من بايستى به تو بگويم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در زمان و محيطى زندگى مى‌كرد كه فقر و سختى و تنگدستى بر آن مستولى بود و عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگى محروم بودند. وضع خاص زندگى رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومى آن روزگار بود. اما اگر در عصر و روزگارى وسايل زندگى فراهم شد و شرايط بهره‌بردارى از موهبت‌هاى الهى مهيا گرديد، سزاوارترين مردم براى بهره بردن از آن نعمت‌ها نيكان و صالحانند نه فاسقان و بدكاران، مسلمانانند نه كافران.

تو چه چيز را در من عيب شمردى؟! به خدا قسم من در عين اين‌كه مى‌بينى كه از نعمت‌ها و موهبت‌هاى الهى استفاده مى‌كنم، از زمانى كه به حد رشد و بلوغ رسيده‌ام، شب و روزى بر من نمى‌گذرد مگر آن‌كه مراقبم كه اگر حقى در مالم پيدا شود فوراً آن را به موردش برسانم.

سخنان حضرت به پايان رسيد و سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد و سرافكنده و شكست‌خورده از نزد امام(عليه السلام) بازگشت. او سپس به ميان ياران و هم‌مسلكان خود رفت و قضيه را تعريف كرد. به دنبال اين مسأله، آنان تصميم گرفتند كه دسته‌جمعى بيايند و با امام صادق(عليه السلام) بحث و مناظره كنند. در پى اين تصميم، به اتفاق نزد حضرت آمدند و گفتند: رفيق ما نتوانست دلايلش را خوب ذكر كند؛ اكنون ما آمده‌ايم تا با دلايل روشن خود تو را محكوم سازيم.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: دليل‌هاى شما چيست؟ بيان كنيد.
آنان گفتند: دليل‌هاى ما از قرآن است.
حضرت فرمود: چه دليلى بهتر از قرآن؟ بيان كنيد، من آماده شنيدنم.
گفتند: ما دو آيه از قرآن را دليل بر مدعاى خودمان و درستى مسلكى كه اتخاذ كرده‌ايم، مى‌آوريم و همين ما را كافى است. يكى از آن آيات، اين آيه شريفه است كه خداوند در آن در ستايش گروهى از صحابه مى‌فرمايد:
وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَالإِْيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(2) و [اين غنايم جنگى براى] كسانى است كه قبل از مهاجران در اين سرزمين (مدينه) جاى گرفته و ايمان آورده اند؛ هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند و در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند، و آن ها را بر خود مقدّم مى دارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند. و كسانى از خسّت نفس خود مصون مانند، پس هم ايشانند كه رستگارانند.

آيه ديگر نيز اين آيه شريفه است كه مى‌فرمايد:
وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيرا؛(3) و [همان بندگانى كه] به خاطر دوستى خداوند، غذاى خود را [على‌رغم نياز خويش به آن] به بينوا و يتيم و اسير مى‌دهند.

چون سخن به اين‌جا رسيد يكى از افرادى كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به اين سخنان گوش مى‌داد لب به اعتراض گشود و خطاب به آن جمع گفت: آنچه من تاكنون فهميده‌ام اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد. شما اين حرف‌ها را وسيله قرار داده‌ايد تا مردم را به اموال خودشان بى‌علاقه كنيد، تا آن‌ها را به شما بدهند و به جاى خود آنان، شما از اموال ايشان بهره‌مند شويد. از اين رو عملا ديده نشده كه شما از غذاهاى خوب پرهيز و احتراز داشته باشيد.

امام صادق(عليه السلام) در اين‌جا مداخله كردند و فرمودند: عجالتاً اين سخنان را رها كنيد؛ اين حرف‌ها ثمرى ندارد. سپس رو به آن جمع كردند و فرمودند:
ابتدا بگوييد، شما كه به قرآن استدلال مى‌كنيد آيا محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ آن را مى‌شناسيد و تميز مى‌دهيد؟ هر كس از اين امت كه گمراه شد از همين راه گمراه شد كه بدون آن‌كه اطلاع صحيحى از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.
آنان اظهار داشتند: البته فى الجمله در اين زمينه آگاهى‌هايى داريم و چيزهايى مى‌دانيم؛ ولى دانشمان در اين باره كامل نيست.
حضرت فرمود: گمراهى و انحراف شما نيز از همين ناحيه است. احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم مثل آيات قرآن است و اطلاع و شناسايى كامل لازم دارد. اما درباره آياتى از قرآن كه به آن‌ها استناد كرديد، اين آيات بر حرمت استفاده از نعمت‌هاى الهى دلالت ندارد. اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است. قومى را ستايش مى‌كند كه در شرايط و زمان خاصى ديگران را بر خود مقدّم داشتند و مالى را كه استفاده از آن براى خودشان حلال و جايز بود به ديگران دادند، و اگر هم نداده بودند گناه و خلافى مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه بايد چنين كنند، و البته تا آن هنگام آن‌ها را از اين كار نهى هم نكرده بود. آنان به حكم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستى و مضيقه گذاشتند و آنچه را كه خودشان نياز داشتند به ديگران دادند. خداوند نيز در مقابل اين عمل به آنان پاداش خواهد داد.

پس اين آيات با مدعاى شما تطبيق نمى‌كند؛ زيرا شما مردم را منع و ملامت مى‌كنيد كه چرا از مال خودشان و از نعمت‌هايى كه خداوند به آن‌ها ارزانى داشته استفاده مى‌كنند؛ و حال آن‌كه اين آيات چنين دلالتى ندارد. به‌علاوه، اين بخشش و اين حركت مربوط به زمان و موقعيتى خاص بود، ولى پس از آن در اين زمينه دستورى كامل و جامع از جانب خداى متعال رسيد و حدود اين كار را معيّن كرد. اين دستور خداوند كه بعد از آن عمل آن‌ها وارد شده، در واقع ناسخ عمل آن‌ها است و ما در حال حاضر بايد تابع اين دستور باشيم نه پيرو آن عمل. در اين دستور، خداوند براى اصلاح حال مؤمنان و به سبب رحمت خاص خويش، نهى كرد كه شخص خود و عائله‌اش را در مضيقه بگذارد و آنچه را در كف دارد به ديگران ببخشد؛ زيرا در ميان عائله شخص، افراد ضعيف، خردسالان و سالخوردگان يافت مى‌شوند كه طاقت تحمل اين دشوارى را ندارند. اگر بنا شود من قرص نانى را كه در اختيار دارم انفاق كنم، عائله من كه عهده‌دار تأمين غذا و زندگى آن‌ها هستم تلف خواهند شد. از همين رو پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز مى‌فرمايد:
كسى كه چند دانه خرما، يا چند قرص نان، يا چند دينار دارد و قصد انفاق آن‌ها را دارد، در درجه اول بايد بر پدر و مادر خود انفاق كند، در درجه دوم خودش و زن و فرزندانش، در درجه سوم خويشاوندان و برادران مؤمنش، و در درجه چهارم در راه خيرات و مبرّات صرف كند، و اين چهارمى بعد از همه آن‌ها است.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه شنيد مردى از انصار از دنيا رفته و كودكان صغيرى از او باقى مانده و وى دارايى مختصر خود را در راه خدا داده است، فرمود: اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد، نمى‌گذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند! او كودكانى باقى مى‌گذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد؟!

هم‌چنين پدرم امام باقر(عليه السلام) براى من نقل كرد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده است: هميشه در انفاق‌هاى خويش از عائله خود شروع كنيد، به ترتيب نزديكى، كه هر كس نزديك‌تر است مقدّم‌تر است.

علاوه بر همه اينها، نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهى مى‌كند؛ آن‌جاكه در توصيف «عباد الرحمان» مى‌فرمايد:
وَالَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواما؛(4) و [بندگان خداى رحمان] كسانى‌اند كه چون انفاق كنند نه ولخرجى مى‌كنند و نه تنگ مى‌گيرند، و ميان اين دو [روش] حد وسط را برمى‌گزينند.

در اين آيه، خداوند از اسراف و زياده‌روى در بذل و بخشش نهى مى‌كند و آن را از مصاديق «اسراف» برمى‌شمارد؛ و از سوى ديگر نص قرآن است كه خداوند «مسرفان» را دوست نمى‌دارد: إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِين.(5) قرآن براى اين كار حد وسط و ميانه‌اى را تعيين كرده است، نه اين‌كه انسان هر چه دارد به ديگران ببخشد و خودش دست خالى بماند و آن‌گاه دست به دعا بردارد كه خدايا به من روزى عنايت فرما! خداوند چنين دعايى را هرگز مستجاب نمى‌گرداند؛ چرا كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: خداوند دعاى چند كس را مستجاب نمى‌كند، و از جمله آن‌ها كسى است كه در خانه خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى مى‌خواهد؛ خداوند در جواب اين بنده طمع‌كار جاهل مى‌فرمايد:
بنده من، مگر نه اين است كه من راه حركت و تلاش را براى تو باز كرده‌ام؟! مگر نه اين است كه من اعضا و جوارح صحيح و سالم به تو داده‌ام؟! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده‌ام كه ببينى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمايى و روزىِ خود را تحصيل كنى و سربار مردم نباشى! بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كرده‌ام كه در راه طلب گام بردارى و دستور مرا مبنى بر سعى و تلاش اطاعت كنى و بار دوش ديگران نباشى. البته پس از سعى و تلاش، اگر با مشيت كلى من سازگار بود به تو روزى وافر و وسيع خواهم داد، و اگر هم به علل و مصالحى زندگى تو توسعه پيدا نكرد، البته تو سعى خود را كرده و وظيفه خويش را انجام داده‌اى و معذور خواهى بود.

در خصوص مسأله راه و روش بخشش، خداى متعال در قرآن كريم آيه‌اى نازل فرموده و آن را به پيامبر(صلى الله عليه وآله) آموخته است. اين آيه پس از جريانى كه براى خود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيش آمد نازل گرديد. داستان از اين قرار بود كه مقدارى طلا نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و آن حضرت كراهت داشت از اين‌كه آن طلاها حتى يك شب در خانه ايشان بماند. از اين رو تمام آن‌ها را در يك روز بين فقرا تقسيم كرد. بامداد روز بعد سائلى آمد و با اصرار فراوان از پيامبر(صلى الله عليه وآله) تقاضاى كمك كرد، و اين در حالى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچ در بساط نداشت. آن حضرت از اين‌كه نتوانست به آن فقير كمك كند بسيار غمگين و افسرده شد. اين‌جا بود كه آيه نازل شد كه انسان نه بايد آن چنان خسّت به خرج دهد كه از كوچك‌ترين كمكى به ديگران دريغ ورزد، و نه چندان گشاده‌دست و بخشنده باشد كه هرچه را دارد در راه خدا انفاق كند و براى خود هيچ نگه ندارد:
وَلا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا؛(6) و دستت را به گردنت زنجير مكن و بسيار [هم]گشاده‌دستى مكن كه مورد سرزنش قرار گيرى و حسرت‌زده بر جاى مانى.

اينهاست احاديثى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيده، و آيات قرآن نيز مضمون اين احاديث را تأييد مى‌كند، و البته كسانى كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند.

سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد مى‌شناسيد، سيره و روش آن‌ها نيز همين گونه بود كه بيان كردم. سلمان هنگامى كه نصيب سالانه خود را از بيت‌المال مى‌گرفت، به اندازه مخارج يك سال خود را ذخيره مى‌كرد. به او گفتند: تو با اين همه زهد و تقوا در فكر ذخيره سال هستى؟ شايد همين امروز و فردا مرگ تو فرا رسد و به آخر سال نرسى. سلمان در پاسخ گفت: فرض ديگر هم اين است كه شايد زنده بمانم. اگر زنده بمانم مخارج زندگى و حوائجى دارم و آن‌ها را از اين ذخيره تأمين مى‌كنم. اى نادان‌ها! شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافى وسيله زندگى نداشته باشد، در اطاعت حق كندى و كوتاهى مى‌كند و نشاط و نيروى خود را در راه حق از دست مى‌دهد و همين قدر كه به قدر كافى وسيله فراهم شد آرام مى‌گيرد.

و اما ابوذر؛ وى چند شتر و گوسفند داشت كه از شير آن‌ها استفاده مى‌كرد و احياناً اگر ميلى در خود به خوردن گوشت مى‌ديد، يا ميهمانى برايش مى‌رسيد، يا ديگران را محتاج مى‌ديد از گوشت آن‌ها استفاده مى‌كرد، و اگر مى‌خواست به ديگران بدهد براى خودش نيز برابر ديگران سهمى منظور مى‌كرد.

چه كسى از سلمان و ابوذر زاهدتر بود؟ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در شأن آن‌ها مطالبى فرموده كه همه از آن آگاه هستيد.هيچ‌گاه به نام زهد و تقوا تمام دارايى خود را از دست ندادند و از اين راهى كه شما امروز پيشنهاد مى‌كنيد، كه مردم از هر چه دارند صرف‌نظر كنند و خود و عائله خويش را در سختى بگذارند، نرفتند.

من به شما اخطار مى‌كنم و شما را به اين حديث كه پدرم از پدر و اجدادش، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده‌اند توجه مى‌دهم. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: عجيب‌ترين چيزها حالى است كه مؤمن پيدا مى‌كند، كه اگر بدنش با قيچى قطعه‌قطعه شود برايش خير و سعادت خواهد بود، و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است. خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتماً فقير و تهيدست باشد. خير مؤمن ناشى از روح ايمان و عقيده او است، زيرا در هر حالى از فقر و تهيدستى يا ثروت و بى‌نيازى واقع شود، مى‌داند در اين حال وظيفه‌اى دارد و آن وظيفه را به خوبى انجام مى‌دهد. از همين رو عجيب‌ترين چيزها حالتى است كه مؤمن به خود مى‌گيرد، كه همه پيش‌آمدها و سختى‌ها و راحتى‌ها برايش خير و سعادت مى‌شود.

نمى‌دانم همين مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است يا بر آن بيفزايم؟ هيچ مى‌دانيد كه در صدر اسلام، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود، قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ايستادگى و پيكار كند، و اگر ايستادگى نمى‌كرد گناه و جرم و تخلف محسوب مى‌شد؛ ولى بعد كه امكانات بيشترى پيدا شد خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگى به آنان داد و اين قانون را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه تنها در برابر دو كافر ايستادگى كند نه بيشتر؟

از شما مطلبى درباره قانون قضا و مسايل قضايى اسلام سؤال مى‌كنم: فرض كنيد يكى از شما در محكمه حاضر شده و موضوع نفقه همسر او در بين است و قاضى حكم مى‌كند كه بايد نفقه همسرت را بدهى. در اين‌جا شما چه مى‌كنيد؟ آيا عذر مى‌آوريد كه من زاهدم و از متاع دنيا اعراض كرده‌ام و چيزى در بساط ندارم كه به عنوان نفقه بپردازم؟ آيا اين عذر موجه است؟ آيا به عقيده شما حكم قاضى كه بايد خرج همسرت را بدهى، مطابق حق و عدالت است يا ظلم و جور؟ اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است، دروغى واضح گفته‌ايد و با اين تهمت ناروا به همه اهل اسلام جور و ستم روا داشته‌ايد، و اگر بگوييد حكم قاضى صحيح است، پس عذر شما باطل است و قبول كرده‌ايد كه طريقه و روش شما باطل است.

هم‌چنين مواردى وجود دارد كه شخص مسلمان بايد برخى انفاق‌هاى واجب يا غير واجب انجام دهد ـ مثلا بايد زكات يا كفاره بدهد ـ حال اگر فرض كنيم معناى زهد، اعراض از زندگى و چيزهاى مورد نياز آن است، فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما «زاهد» شدند و از زندگى و مايحتاج آن روى گرداندند، پس تكليف كفارات و صدقات واجب چه مى‌شود؟ تكليف زكات‌هاى واجب ـ كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غير آن‌ها تعلق مى‌گيرد ـ چه مى‌شود؟ مگر نه اين است كه اين صدقات واجب شده تا تهيدستان زندگى بهترى پيدا كنند و از مواهب زندگى بهره‌مند شوند؟! اين خود مى‌رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات، رسيدن به مواهب زندگى و بهره‌مند شدن از آن است. اگر مقصود و هدف دين فقير بودن بود و حد اعلاى تربيت دينى اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگى زندگى نمايد، پس فقرا به آن هدف عالى رسيده‌اند و نمى‌بايست به آنان چيزى داده شود تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج شوند! و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد اين كمك‌ها را بپذيرند!

اساساً اگر حقيقت اين است كه شما مى‌گوييد، پس شايسته نيست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد و بايد هرچه به دستش مى‌رسد همه را ببخشد، و در اين صورت ديگر محلى براى زكات باقى نمى‌ماند!

پس معلوم شد كه شما طريقه و روشى بسيار زشت و خطرناك در پيش گرفته‌ايد و مردم را به سوى بد مرام و مسلكى دعوت مى‌كنيد. راهى كه مى‌رويد و مردم ديگر را نيز به آن فرا مى‌خوانيد ناشى از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از آن و از سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و احاديث آن حضرت است.

اينها احاديثى نيست كه قابل تشكيك باشد؛ احاديثى است كه قرآن به صحت آن‌ها گواهى مى‌دهد. اما شما احاديث معتبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را اگر با روش شما سازگار نباشد رد مى‌كنيد، و اين خود نادانى ديگرى است. شما در معانى آيات قرآن و نكته‌هاى لطيف و شگفت‌انگيزى كه از آن استفاده مى‌شود تدبر نمى‌كنيد، فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمى‌دانيد، و امر و نهى را تشخيص نمى‌دهيد.

شما پاسخ مرا درباره سليمان بن داود بدهيد كه از خداوند مُلكى را مسألت كرد كه براى كسى بالاتر از آن ميسّر نباشد:
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لأَِحَد مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّاب؛(7) گفت: پروردگارا، مرا ببخش و مُلك و حكومتى به من ارزانى دار كه هيچ كس را پس از من سزاوار نباشد، در حقيقت تويى كه خود بسيار بخشنده اى.

خداوند نيز اين خواسته سليمان را اجابت كرد و پادشاهى و مُلكى عظيم به او ارزانى داشت. البته سليمان جز حق نمى‌خواست و اراده نداشت. در هر صورت نكته اين‌جا است كه نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنى اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين مُلكى را در دنيا از خداوند درخواست نموده است. هم‌چنين در مورد داود پيامبر كه قبل از سليمان بود اين مسأله وجود دارد. هم‌چنان كه داستان يوسف نيز به همين منوال است. او رسماً از پادشاه مى‌خواهد كه امر خزانه‌دارى را به وى بسپارد:
قالَ اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الأَْرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيم؛(8) گفت: مرا بر خزانه هاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى امين هستم.

و در ادامه، كارش به جايى رسيد كه امور كشوردارى مصر تا حدود يمن به او سپرده شد و ‌در اثر قحطى‌اى كه پيش آمد‌ـ مردم از اطراف و اكناف مى‌آمدند و آذوقه مى‌خريدند و بازمى‌گشتند. البته در اين كار نه يوسف ميل به ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر او عيب گرفت.

هم‌چنين است قصه ذوالقرنين كه بنده‌اى بود كه خدا را دوست مى‌داشت و خداوند نيز او را دوست داشت. اسباب جهان در اختيار او قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان گرديد.

اى گروه! از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعى اسلام متأدب كنيد. از آنچه خدا امر و نهى كرده تجاوز نكنيد و از پيش خود دستور نتراشيد. در مسايلى كه نمى‌دانيد مداخله نكنيد و علم آن مسايل را از اهلش بخواهيد. درصدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسيد. اين براى شما

بهتر و آسان‌تر و از نادانى دورتر است. جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است، به خلاف دانش كه طرفداران كمى دارد! خداوند مى‌فرمايد:
وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْم عَلِيم؛(9) بالاتر از هر صاحب دانشى دانشمندى است.(10)

ملاحظه مى‌كنيم كه در جاى جاى اين روايت شريف، امام صادق(عليه السلام) بر اين نكته تأكيد مىورزد كه راه عرفان و رسيدن به خداوند و تقرب به او، كناره‌گيرى از دنيا و امور دنيايى نيست و بين اين دو ذاتاً و به خودى خود تعارضى وجود ندارد. هم‌چنان كه آن حضرت نيز در اين روايت اشاره فرموده‌اند، اين نگرش در واقع ناشى از جهالت و عدم آشنايى كافى با معارف قرآن و اسلام و نياموختن اين معارف از سرچشمه زلال و اصلى آن، يعنى اهل‌بيت(عليهم السلام) مى‌باشد.

در هر صورت، با مراجعه به قرآن و سيره پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام) و كلمات آن بزرگواران كاملا واضح است كه در معارف اسلامى، جدايى و بينونت و تضادى بين دنيا و آخرت، و استفاده از مواهب مادى و نيل به مقامات معنوى و عرفانى وجود ندارد. در عرفانِ قرآن و پيامبر و اهل‌بيت(عليهم السلام) كه همان عرفان ناب و صحيح است، راه رسيدن به آخرت، ترك دنيا و دست شستن از آن نيست. تفكر «ترك دنيا براى رسيدن به آخرت» انديشه‌اى خام و جاهلانه است كه برخى ناآگاهان و بى‌خبران از معارف راستين اسلامى از پيش خود بافته و آن را به اسلام نسبت داده‌اند. عرفان صحيح اسلامى راهى است متعادل كه در آن هر يك از دنيا و آخرت نصيب و جايگاه خود را دارد و دستور صريح و راه روشن آن در اين كلام موجز و نورانى متبلور است كه:
لَيْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنْياهُ لِدينِهِ أَوْ تَرَكَ دينَهُ لِدُنْياهُ؛(11) از ما نيست كسى كه دنيايش را براى دينش ترك كند، يا دينش را براى دنيايش ترك نمايد.

پاورقی ها * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

1. همان‌گونه كه تمام كسانى هم كه در طول تاريخ به «صوفى» ناميده شده‌اند داراى چنين مسلك و طرز تفكرى نبوده‌اند.
2. حشر (59)، 9.
3. انسان (76)، 8.
4. فرقان (25)، 67.
5. انعام (6)، 141 و اعراف (7)، 31.
6. اسراء (17)، 29.
7. ص (38)، 35.
8. يوسف (12)، 55.
9. يوسف (12)، 76.
10. الفروع من الكافى، ج 5، باب المعيشه، روايت اول (ص 65 ـ 71)، با اندكى تلخيص و تصرف.
11. بحار‌الانوار، ج 78، ص 321، باب 25، روايت 3.