تز جدايي دين از سياست از دستورهاي بهائيان
نكته استعماري و مرموز و قابل توجه چنان كه قبلا اشاره شد. آن كه بهائيان به طور كلي پيروان خود را از سياست و دخالت در امور سياسي نهي مي كنند، آواره در كتاب الكواكب الدريه صفحه 92 از كتاب الواح عبدالبهاء «عباس افندي» نقل مي كند كه وي مي گويد:
«امر روحاني را مناسبتي با امور سياسيه نه، و ياران بايد در هر مملكتي كه ساكنند، مطيع قوانين آن مملكت باشند و به قدر شق شقه اي دخالت در امور سياست ننمايند.»
ما در اينجا عباس افندي رابه استيضاح مي طلبيم به او مي گوييم:
اولا: طبق مدارك مسلم، خود مرام بابي گري زائيده سياست - البته سياست باطل - بود، و كساني كه اهل اطلاع هستند و شرح حال عباس افندي را در كتاب هاي خود بهائيان خوانده اند، توجه دارند كه عباس افندي هميشه در ميان سياست مي لوليد، در اين صورت لابد با دستور فوق مي خواست اين وصله را از خود دور نمايد و چشم و گوش اغنام الله را ببندد!
ثانيا: اگر سياست به معني كلمه ي صحيح (حفظ و تدبير نظام اجتماع و فرد براساس ميزان علم، عقل و هوشياري) باشد، نبايد آيين حقي از آن نهي كند!
ثالثا: آيا جز اين است كه اين دستور، يك دستور مخدر و استعماري است، تا اغنام الله بدون كنجكاوي و درك سياست ها، چشم و گوش بسته، مرام بهايي را بپذيرند.
رابعا: اگر ياران بايد مطيع قوانين مملكتي كه در آن سكونت مي كنند باشند پس چرا باب و بهاء و پيروانشان در ايران و... آشوب بپا كردند و از قوانين مملكت خود سر پيچيدند، تا حدي كه تروريست شناخته شدند؟ چرا و چرا؟!