«دليل سازي» به جاي «واقع بيني»
وهابي براي تخريب گنبد و قبر امامان مدفون در بقيع، به دليل تراشي پرداخته و به اصطلاح، بهانه ديگري به دست آورده اند و آن اين كه: زمين بقيع، وقف است و بايد از اين اراضي، نسبت به مقاصد واقف، حداكثر استفاده را نمود و بايد هر نوع مزاحم از بهره برداري را از بين برد و بناي ساختمان بر روي قبور خاندان رسالت، مانع از بهره برداري از يك قسمت از زمين بقيع است؛ زيرا به فرض اين كه دفن در صحن و حرم امكان پذير باشد، ولي زير پي ها و ديوارهاي اطراف، چنين چيزي ممكن نيست پس بايد چنين بناهايي را از ميان برداشت، تا در تمام سرزمين بقيع، مقاصد واقف عملي گردد!
شكي نيست كه چنين استدلالي، جز نوعي پيشداوري نيست! قاضي وهابي مي خواهد به هر قيمت كه شده آثار خاندان رسالت را از بين ببرد و براي رسيدن به چنين هدفي به فكر دليل سازي افتاده و مسأله وقف بودن سرزمين بقيع را پيش كشيده است، در حالي كه انديشه وقف بودن بقيع، پنداري بيش نيست؛ زيرا:
وقف بودن بقيع در هيچ كتاب تاريخي و حديثي نيامده است تا روي آن تكيه كنيم بلكه احتمال دارد كه بقيع، موات بوده و مردم مدينه اموات خود را در آنجا دفن مي كرده اند، در اين صورت، از «مباحات اوليه» خواهد بود كه هر نوع تصرف در آن جايز مي باشد.
در زمانهاي گذشته، كه حرص و آز مردم بر تملك زمين هاي باير و موات كم بود و قدرت و مكنت چنداني بر عمران و آبادي وجود نداشت و هجوم روستاييان به شهرها آغاز نشده بود و مسأله اي به نام «زمين» و افرادي به نام «زمين خوار» و مؤسساتي به اسم بورس زمين به وجود نيامده بود، بسياري از اراضي، صاحب و مالكي نداشت و بر اباحه نخستين خود باقي بود، و به اصطلاح جزء زمين هاي موات محسوب مي شد و در اين ايام و زمان، مردم هر شهر و يا بخش و ده و دهكده اي قطعه زميني را براي دفن اموات خود اختصاص مي دادند، يا اگر كسي در دفن مرده خود در زميني، پيشگام مي گرديد، ديگران از او پيروي مي كردند. و آن را به صورت قبرستان در مي آوردند، بي آن كه يك نفر آنجا را تملك كند و سپس براي دفن اموات وقف نمايد.
روشن است كه سرزمين بقيع از اين قانون مستثني نبوده است. زمين در حجاز و مدينه چندان قيمتي نداشت، و با بودن اراضي موات در اطراف مدينه، هيچ عاقلي زمين ملكي و قابل كشت را، بر دفن اموات وقف نمي كند. در منطقه اي كه زمين «موات» فراوان و زمين حاصلخيز بسيار كم باشد، قطعاً از زمين «موات» كه جزو مباحات اوليه است استفاده مي كنند.
تاريخ نيز اين حقيقت را تأييد و اثبات مي كند: سمهودي در «وفاء الوفا» مي نويسد:
نخستين كسي كه در بقيع دفن گرديد، عثمان بن مظعون صحابي پيامبر بود. وقتي ابراهيم فرزند پيامبر درگذشت، به امر پيامبر در كنار عثمان مدفون گرديد. از اين زمان مردم مايل شدند كه مرده هاي خود را در «بقيع» دفن كنند؛ از اين جهت درخت ها را بريدند، و هر نقطه اي براي قبيله اي اختصاص يافت.
سپس مي گويد: سرزمين بقيع درختي به نام «غرقد» داشت وقتي عثمان ابن مظعون را در آنجا دفن كردند، آن درخت قطع گرديد. [1] .
درخت غرقد، همان درخت بياباني است كه در بيابانهاي مدينه در فاصله هايي ديده مي شوند.
از اين عبارت به روشني استفاده مي شود كه بقيع زمين مرده اي بود كه به خاطر دفن يك صحابي، هر كسي قطعه اي را براي قبيله خود حيازت كرد و در تاريخ نامي از وقف و يا سبيل بودن منافع بقيع نيامده است. بلكه از تاريخ استفاده مي شود كه نقطه اي كه ائمه بقيع در آنجا دفن شده اند، خانه عقيل بن ابي طالب بوده و اجساد طاهر و پاك اين چهار امام، در خانه اي كه متعلق به بني هاشم بود، دفن شده است.
سمهودي مي نويسد: عباس بن عبدالمطلب نزد قبر فاطمه بنت اسد - در مقابر بني هاشم - كه در خانه عقيل بود، به خاك سپرده شد. [2] .
و نيز از سعيد بن جبير نقل مي كند كه او قبر ابراهيم فرزند پيامبر را در خانه اي كه ملك محمد بن زيد بن علي بود، ديده است.
باز نقل مي كند كه پيامبر، بدن سعد بن معاذ را در خانه ابن افلح كه در كنار بقيع بود و گنبد و ساختماني داشت به خاك سپرد.
اين جمله ها همگي حاكي است كه سرزمين بقيع، وقف و سبيل نبوده است و اجساد طاهر ائمه ما در خانه هاي مملوك خود به خاك سپرده شده اند.
آيا با اين وضع، صحيح است كه آثار خاندان رسالت به بهانه مزاحمت با وقف، با خاك يكسان شود؟!
حال فرض كنيم كه زمين بقيع وقف بوده، آيا از كيفيت وقف آن، اثري در دست هست، شايد واقف براي شخصيت هاي بزرگ، اجازه بنا و ساختمان داده است و چون نمي دانيم، بايد كار مؤمن را حمل بر صحّت نماييم، و آنان را متهم به خلاف نكنيم.
بديهي است در اين صورت هدم و ويران كردن اين قبه ها و خانه ها، حرام بيّن و خلاف شرع روشن خواهد بود.
قاضي بن بليهد و همفكران وي، به خوبي مي دانستند كه انديشه وقف بودن، يك نوع دليل سازي و استدلال تراشي است و اگر هم چنين دليلي نداشتند باز آثار رسالت را ويران مي كردند؛ زيرا اين نخستين بار نيست كه اين گروه آثار رسالت را ويران كرده اند، بلكه، در سال 1221 كه براي اولين بار، بر مدينه مسلط شدند، آثار رسالت را خراب و ويران كردند، سپس پس از طرد آنان از سرزمين حجاز به وسيله نيروهاي عثماني، همگي تجديد بنا شدند.
* * *
[1] وفاء الوفا، ج 2، ص 84.
[2] همان، ج 2، ص 96.