ايراد بزرگي كه به نظر من رسيده است
مورد چشمگيري كه به نظر من رسيده و مي توان آنرا مورد انتقاد قرار داد، اين است، چنانكه بالاتر از گفته ي ميرزا ابوالفضل گلپايگاني نقل كرديم بهائيان دلايل ثبوت پيامبري يك مدعي پيامبري را چهار چيز مي دانند:
1 - دعوي نبوت.
2 - استقامت و پايداري در آن ادعا.
3 - تشريع دين.
4 - نفوذ كلام او.
ولي، اگر در تاريخ باب و بهاء كنجكاو شويم، خواهيم ديد كه: جناب باب و جناب بهاءالله، هر دوشان داراي اين چهار شرط نبودند، زيرا كه سيد باب چند بار از دعوي خود توبه كرد و پايداري و استقامت خود را شكست، توبه نامه ي او، كه در آن از دعوي خود بيزاري جسته و از گفته هاي
خود دوري كرده است، اكنون در كتابخانه ي مجلس شوراي ملي محفوظ است.
علاوه بر آن توبه نامه، سيد باب در نامه اي كه به ناصرالدين شاه نوشته، در آن از ادعايش برگشته و بر دعوي خود پايداري نكرده، و اينك متن نامه ي او، كه نقل مي شود:
«فداك روحي الحمد الله كما هو اهله و مستحقه كه ظهورات فضل و رحمت خود را، در هر حال بر كافه ي عباد خود شامل گردانيد، بحمدالله ثم حمداله، كه مثل آن حضرت[ناصرالدين شاه] را ينبوع رأفت و رحمت خود فرموده كه به ظهور، عطوفتش عفو از بندگان و تتستر بر مجرمان و ترحم بر ياغيان فرموده، اشهد الله من عنده كه اين بنده ي ضعيف را قصدي نيست كه خلاف رضاي خداوند عالم و اهل ولايت او باشد، اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولي چون قلبم موقن به توحيد خداوند جل ذكره و به نبوت رسول او (ص) و ولايت اهل ولايت اوست و لسانم مقر بر كل ما نزل من عندالله است. اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاي حق را نخواسته ام، و اگر كلماتي كه خلاف رضاي او بوده، از قلبم جاري شده، غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفرو تائبم حضرت او را و اين بنده
را مطلق علمي نيست، كه منوط با دعائي باشد، استغفرالله ربي و اتوب اليه من ان ينسب الي امر و بعضي مناجات و كلمات كه از لسان جاري شده دليل بر هيچ امري نيست و مدعي نيابت خاصه ي حجت عليه السلام را محض ادعاي مبطل است، و اين بنده را چنين ادعائي نبوده و نه ادعائي ديگر مستدعي از الطاف حضرت شاهنشاه[يعني ناصرالدين شاه كه وليعهد بوده] چنان است كه اين دعاگو را به الطاف عنايات و بسط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمائيد والسلام».
اين متن توبه نامه ي سيد باب، هم در كتاب «نقطه الكاف» تاليف حاجي ميرزا جاني نوشته شده و هم در كتاب ناسخ التواريخ. ادوارد برون نيز، عين خط سيد باب را، كه آن توبه نامه را به ناصرالدين شاه نوشته، در كتابش نقل كرده است.
سيد باب در اينگونه توبه نامه ها، دعوي خود را شكسته و منكر ادعاي خود شده است بهاءالله نيز، در فلسطين در مدت عمرش دعوي و ادعاي خود را از مسلمانان آنجا مي پوشيده است همچنان پسرش عبدالبهاء. چنان كه صبحي، كه منشي مخصوص عبدالبهاء بوده، در اين باره چنين نوشته است: «... از روزي كه بهاءالله و كساني را به عكا كوچاندند، روش و آئين مسلماني را، مانند نماز و روزه نگه مي دارند و خود را به مردم مسلمان مي شناسانند و پيرو روش حنفي مي نمايانند و هر آدينه، عبدالبهاء به مسجد مي رود و پشت سر پيشواي مسلمانان مانند ديگران نماز مي خواند... عبدالبهاء روزهاي آدينه پيش از ظهر به مسجد مي رفت و پشت سر پيشواي مسلمانان سني، كه در آنجا روش حنفي داشتند، دست بسته نماز مي خواند و خود را مسلمان مي نمود و در ماه رمضان هم، خويش را روزه دار نشان مي داد و گاهي كه در انجمني با دانشمندان و با بزرگان مسلمان روبرو مي شد، كه از برتري كيش مسلماني سخن مي گفت و چنان رفتار مي كرد، كه مردم آن سرزمين، آنها را مسلمان مي دانستند و گمان نمي كردند كه آنها ديني تازه آورده اند...» [1] .
به موجب اين شواهد و دلايل، كه مورد اشارت قرار گرفت، هم باب و هم بهاء يكي از شروط چهارگانه ي پيامبري را كه عبارت از پايداري و استقامت بر ادعاي نبوت است، نداشتند و اين ايراد بزرگي است به بابيان و بهائيان كه راستي و صحت پيامبري پيامبر را پايداري بر
ادعاي خود دانسته اند.
به هر منوال، اينك برخي ايرادهائي، كه احمد كسروي بر آئين بهاء گرفته، نقل مي شود.
پاورقي ها: ---------------------------------------------------------------------------
[1] صبحي: پيام پدر، صفحات 88 و 153.