جواب استدلال گلپايگاني به دليل تقرير
مي گوئيم: خود اين دليل تقرير كه مجرد نفوذ و بقاي شريعت هر شارعي برهان بر حقيقت آن باشد دعوائي است بدون دليل و برهان و سخني است باطل و كذب و گلپايگاني آنچه را كه بر سبيل اشاره يا تصريح بر تثبيت و حقيقت اين دليل تقرير ذكر نموده ناتمام و غيرمثبت است بلكه بعض آنها مثبت خلاف مدعاي او مي باشد چنانكه مشروحا مي آيد انشاء الله تعالي.
و بعض آنها دلالت دارد بر اينكه امر باطل بالاخره زائل است و براي هميشه باقي نخواهد ماند. ولي اينگونه دليل، مطلب گلپايگاني را ثابت و تأمين نمي كند كه مي خواهد مجرد نفوذ و بقائي كه براي شريعت هر شارعي مانند باب و بهاء پيدا شود برهان بر حقيقت آن شريعت قرار دهد و بگويد شريعت باطل هيچ نفوذ و بقائي پيدا نخواهد نمود و حق متعال شارع كاذب را مهلت ندهد كه شريعتي تشريع نمايد.
آري مي گويم: اگر نفسي مدعي شارعيت شود كه اولا احتمال عقلائي بر صدق دعوي او باشد و سپس نيز به دليل ديگري صحت و صدق او ثابت شود و هيچ گونه اسباب ظاهريه بر نفوذ و بقاء شريعت او به نظر نرسد نفوذ و بقاء شريعت چنين شارعي نيز مؤيد صحت و حقيقت او مي گردد وگرنه مجرد نفوذ و بقاء آن هم در موردي مانند تشريع سيد باب و ميرزاي بهاء (كه صاحبان آيات فاضحه و دروغها و افترائات واضحه بوده اند چنانكه در جواب دليل اول گلپايگاني مشروحا نمونه ي آنها گذشت علاوه بر اينكه دعوي شارعيت اينان پس از ختم رسالت بر حسب ضرورت و نصوص متواتره از شريعت حقه ي ثابته، بوده است) هرگز دليل بر صحت و حقيقت آن نخواهد بود چون به علت فوق اساسا احتمال صدق در دعوي اينان نيست تا چه رسد كه دليل ديگري هم بر صحت دعوي آنان قائم شده باشد پس چگونه ممكن است اين مقدار از نفوذ و بقائي كه براي شريعت آنها آن هم در اثر اسباب و علل ظاهريه (كه در پاورقي اشاره خواهد شد) پيدا شده مؤيد صحت و حقيقتي گردد.
گلپايگاني در عبارات گذشته مي گويد: دليل تقرير اكبر دليلي است كه علماء اعلام به آن تمسك جسته اند.
مي گويم: اگر بعض علماء اعلام گاه به نفوذ و بقاء تمسك جسته اند در مورد تحقق شرايطي كه براي دليل تقرير بيان كرديم بوده است آن هم بر سبيل تأييد نه آنكه آن را يك دليل مستقل بلاشرط قلمداد نموده باشند تا چه رسد كه بزعم گلپايگاني آن را اكبر ادله بلكه تنها دليل بر صحت دعوي انبياء شمارند.
زيرا گلپايگاني در ضمن بيان دليل تقرير به عين عبارت خود مي گويد: «و خلاصة القول انسان چاره اي ندارد يا بايد العياذ بالله از حق واضح چشم پوشد و نعمت
ديانت را كه افضل جميع نعم الهيه است انكار نمايد و دهري شود و حق را انكار نمايد يا ترجيح بلامرجح دهد و ديني را بلادليل حق داند و شريعتي را بلابرهان باطل شناسد و به حكم كريمه ي انا وجدنا آبائنا علي امة و انا علي آثارهم مقتدون به تقليد مهلك اكتفا كند و الا چاره اي نمي ماند كه به دليل تقرير متمسك شود.»
مي گويم: گلپايگاني به همين سخن بر تمام ادله ي ديگرش بر عقايد اهل بهاء به قلم خويش خط بطلان كشيده است.
گلپايگاني مي گويد: در آنجائيكه اسباب و علل ظاهريه بر نفوذ و بقاء نباشد دليل تقرير حتي بر فلاسفه نيز حجت بالغ گردد.
مي گويم: در مورد باب و بهاء چنانكه كرارا گفته ام گذشته از اينكه اساسا احتمال صدق مدعا نيست (چون صلاحيت تشريع از آنها منتفي است) اسباب و علل ظاهريه هم براي نفوذ و بقاء فراوان بوده است [1] .
گلپايگاني براي تثبيت دليل تقرير در عبارات گذشته به آيه ي شريفه (و الذين يحاجون في الله من بعد ما استجيب له حجتهم داحضة عند ربهم و عليهم غضب و لهم عذاب شديد) استشهاد مي جويد.
مي گويم: از قول بعض مفسرين درباره ي تفسير آيه ي مزبوره چنين نقل شده كه بعد از اينكه يهود و نصاري نعوت حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم را قبل از بعثت از علماء و احبار استماع نموده و از تورية و انجيل به حقيت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم قطع پيدا كرده و درواقع بدو ايمان آورده و نبوت او را قبول نمودند وقتي كه آن حضرت مبعوث گرديد با اينكه اوصاف و نعوت معهوده مركوز در قلوبشان را مشاهده نموده و آيات بينات و معجزات باهرات داله بر صدق آن جناب را به رأي العين ديدند مع ذلك عناد و لجاج ورزيده مجادله مي نمودند و مي گفتند كتاب و نبي ما پيش از كتاب و نبي شما و امت رسول ما بيش از تابعين پيغمبر شما است و ما از شما بهتر و به حق اولي و سزاوارتريم پس حق متعال در آيه ي شريفه مي فرمايد حجت آنان باطل و زائل است نزد پروردگارشان الاية.
و بعضي از مفسرين ضمير (له) در آيه ي مباركه ي (من بعد ما استجيب له) را راجع به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم گرفته اند چون آيه ي قبل از اين آيه در سوره ي شوري خطاب به آن حضرت است پس قبلا ذكري از آن حضرت شده است بنابراين در اين آيه ي شريفه چنين مي فرمايد آنانكه مجادله و اجتجاج مي نمايند در دين خدا بعد از اينكه استجابت شد رسول او يعني اجابت كرد خداي متعال دعاي رسولش را در موارد عديده به اظهار معجزات، ديگر جدال و حجت آنان باطل است نزد پروردگارشان (مدرك اختصاري اين دو تفسير از جمله، تفسير علامه ي ابي السعود).
پس به مجرد احتمال معناي ديگر در آيه ي مزبور كه موافق با دليل تقرير باشد نمي توان آن را شاهد بر صحت دليل تقرير قرار داد.
گلپايگاني در عبارات گذشته سپس به اين آيه ي مباركه استشهاد مي كند (ام لهم شركاء شرعوا لهم من الدين ما لم يأذن به الله و لو لا كلمة الفصل لقضي بينهم و ان الظالمين لهم عذاب اليم).
مي گويم: در تفسير مجمع البيان درباره ي معني اين آيه ي مباركه كه چنين مي نويسد: «بل لهؤلاء الكفار شركاء فيما كانوا يفعلونه شرعوا لهم اي بينوا لهم و نهجوا لهم
من الدين ما لم يأذن به الله اي ما لم يأمر به الله و لا اذن فيه اي شرعوا لهم دينا غير دين الاسلام.»
و در تفسير علامه ابي السعود ايضا: «بل الهم شركاء من الشياطين و الهمزة للتقرير و التقريع» و در تفسير كبير امام فخر رازي: «ام لهم شركاء شرعوا لهم من الدين ما لم يأذن به الله معني الهمزه في ام التقرير و التقريع.»
حاصل معني اينكه: بلكه براي اين كفار شركائيست كه براي آنان دين و شريعتي به غير اذن خدا تشريع نموده اند و اگر كلمه ي فصل و قضاء سابق الهي به تأخير جزاء نبود هر آينه ميان ايشان حكم شده بود و همانا براي ستمكاران عذابي است دردناك. پس كلمه ي (ام) در آيه ي شريفه براي اضراب و متضمن استفهام تقريري و تقريعي است نه استفهام انكاري چنانكه گلپايگاني معني كرده است.
و چنانكه ملاحظه مي شود بنابراين معني، آيه ي شريفه گلپايگاني را در دليل تقرير تكذيب و خلاف مدعاي وي را تقرير مي نمايد.
پس اين آيه ي شريفه دليل براي ما است كه مي گوئيم ممكن است تشريع باطل واقع شود و نفوذ و بقائي نيز پيدا كند و هرگز امتناعي ندارد، بنابراين مجرد نفوذ و بقاء شريعت، دليل و برهان بر حقانيت آن نمي گردد.
گلپايگاني مي گويد: بلي يا سيدي الجليل اين خلق العياذ بالله خدائي عاجز و غافل تصور نموده اند و يا بالاسم و التقليد لا بالحقيقة و التحقيق به خداوند اعتراف كرده اند و الا چگونه تصور توان نمود كه مصداق كلمه ي مباركه ي و هو القاهر فوق عباده كاذبي را مهلت دهد كه شريعتي بدون اذن او تشريع نمايد و اين شرع كاذب باطل در عالم ثابت و باقي ماند.
مي گويم: راست است كه خداوند متعال غافل و عاجز نيست ولي اين هم راست است كه حليم و مهلت دهنده هم هست. دنيا را دار امتحان و ابتلاء بندگان قرار داده دليل باطني يعني نور عقل و دليل ظاهري يعني انبياء و اولياء
حقه براي هدايت مردم و اتمام حجت بر آنان نصب و بعث فرموده است هر كس به هر معصيتي (گرچه به جعل شريعتي باشد) برخيزد قادر متعال نه از اخذ فوري او غافل است و عاجز و نه در امهال و حلمش خوف دارد كه فرصت از دست برود و يا ضرري بر او وارد آيد،
گر جمله ي كائنات كافر گردند
بر دامن كبرياش ننشيند گرد
پس چرا نتوان تصور نمود كه كاذبي شريعتي جعل كند و خداوند متعال هم او را فورا اخذ ننموده بلكه مهلت دهد و شرع كاذب باطل او مدتي گرچه طويل باشد دوام و بقائي پيدا نمايد.
آري چنانكه از بعضي مدارك استفاده مي شود باطل براي هميشه نخواهد ماند.
باري جناب گلپايگاني با يك مهارت و زبردستي، امتحان و امهال و خذلان الهي را در مورد مدعيان شرايع كاذبه، به نام دليل تقرير برهان بر حقانيت آنها گرفته است.
گلپايگاني مي گويد: و لعمر الله اگر نبود در قرآن مجيد جز آيه ي مباركه ي ان جندنا لهم الغالبون و آيه ي كريمه ي ان الباطل كان زهوقا هر آينه حجت بر اهل اسلام تمام بود كه بدانند هرگز حق مغلوب نگردد و هرگز باطل باقي نماند و معلوم است كه مقصود از غلبه كه در آيه ي شريفه مي فرمايد نه غلبه ي حربيه است و يا تغلبات دنيويه زيرا كه بسياري از انبياء عليهم السلام در غايت ذلت مقتول گشتند و دائما مقربين و مخلصين گرفتار ظلم و اهانت ظالمين و مستكبرين بوده اند بلكه چنانكه به افصح بيان در كتاب مستطاب ايقان تفسير فرموده اند مقصود غلبه ي روحانيه است و نفوذ و بقاي شريعت ربانيه.
مي گويم: نكته ي حساس در دليل تقرير كه مورد اختلاف ما و گلپايگاني است و مثبت مدعاي گلپايگاني مي گردد اين است كه گفته شود هر غلبه و نفوذ و بقائي دليل بر حقيت است و هرگز باطل نفوذ و بقائي پيدا نمي كند. اما
مفاد اين قضيه كه جند حق هر آينه غالب شوند البته مورد تصديق ما نيز هست و واضح است اين مقدار از گفتار هرگز نفعي به حال گلپايگاني نبخشد يعني مثبت حقيقت شريعت هر شارعي كه غلبه و نفوذ و بقائي پيدا نمود نخواهد بود.
بنابراين آيه ي مباركه ي ان جندنا لهم الغالبون فتول عنهم حتي حين كه در آن وعده ي غلبه و نصرت به رسولان خدا داده شده است، به تنهائي دليل و شاهدي براي دليل تقرير گلپايگاني نمي باشد.
و اما آيه ي كريمه ان الباطل كان زهوقا مي گويم آيه ي مزبور در سوره ي بني اسرائيل چنين است: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا و در تفسير صافي از كتاب كافي از امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه ي شريفه نقل مي كند كه فرمود: «اذا قام القائم ذهب دولة الباطل.» يعني چون قائم آل محمد (ع) قيام كند دولت باطل از ميان خواهد رفت.
و لعمر الله اگر نبود جز اين آيه ي كريمه و بالخصوص به ضميمه ي تفسيرش كه از اهل بيت عصمت و طهارت در معتبرترين كتاب شيعه يعني كتاب مستطاب كافي رسيده است هر آينه حجت بر اهل اسلام تمام بود كه بدانند شريعت سيد باب هرگز به حق نبوده و سيد مزبور قطعا موعود منتظر اسلام و قائم آل محمد عليهم السلام نيست چون به قيام او دولت مخالفين او كه دولت باطل محسوب مي شود از ميان نرفته و مغلوب نگشته است نه به غلبه ي دنيويه چنان كه واضح است و نه به غلبه ي روحانيه زيرا سيد (جز از عده ي ناچيزي) فتح قلوبي نيز ننموده تا چه رسد كه غالب قلوب بلكه قلوب تمام مردم را فتح نموده باشد و سلطنت عقايد خلاف و باطل از تمام قلوب زائل شده باشد.
گذشته از اينكه در محل خود از جلد دوم اين كتاب خواهد آمد انشاء الله تعالي كه مقتضاي نصوص متواتره، غلبه آن حضرت نه تنها غلبه روحاني و غلبه ي بر افئده ناس است بلكه نسبت به خصوص آن حضرت از ميان تمام اوصياء غلبه و سلطنت ظاهري دنيوي نيز قطعا مي باشد.
پس اين استشهاد و استدلال هم نه تنها به مدعاي گلپايگاني نفعي نبخشيد بلكه به ضرر او تمام گرديد.
گلپايگاني مي گويد: و از جمله ي آيات قرآن شريف كه مميز بين الحق و الباطل و مثبت بقاء و ثبات كلمه ي الهيه و فناء و زوال كلمه ي مجعوله ي بشريه است اين آيه ي مباركه است الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها في السماء تؤتي اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار و خلاصه ي مقصود از آيه ي مباركه اينست كه كلمه ي طيبه مانند درخت خوبي است كه اصل او در زمين ثابت و استوار باشد و شاخه ي آن به جانب آسمان سر كشد و در وقت خود بار آورد و در حين فواكه و اثمار بخشد. و كلمه ي خبيثه مانند درخت خبيثي است كه از روي زمين پراكنده باشد و او را قرار و ثبات نباشد و اين آيه صريحست بر اينكه هرگز كلمه ي خبيثه ثبات و قرار نيابد و در ارض باقي و ثابت نماند. و چون در زمان حضرت خاتم الانبياء و بدو انتشار دين اسلام بعضي از نفوس مغروره كه تشريع شرايع را امري سهل مي پنداشتند مانند مسيلمه ي كذاب و طليحه ي اسدي و غيرهما نيز به ادعاي رسالت قيام نمودند و گروهي را فريفتند و ايامي قليل مردمي را بر گرد خود مجتمع ساختند و به اين جهت باب انتقاد و ايراد مكابرين باز شد و وسائل بحث و ايراد مفتوح گشت و پيوسته بر اهل ايمان خورده مي گرفتند و مجادله مي كردند كه اينك فلان و فلان نيز داعيه ي نبوت دارند و خود را نبي مرسل مي پندارند لهذا اين آيات كريمه در قرآن نزول يافت تا ارباب قلوب صافيه فارق بين الحق و الباطل را دريابند و فيمابين كلمه ي طيبه و كلمه ي خبيثه تميز دهند و بر بقاء و ثبات دعوت صادقه و فناء و زوال دعوت كاذبه مطمئن و اميدوار گردند و به يقين كامل بدانند كه حق جل جلاله العياذ بالله از خلق خود غافل نگشته و نوم و سنه او را اخذ ننموده و محالست كه قاهر مقتدري كه به يك صيحه قبائل قويه ي عاد و ثمود را هلاك فرمايد و به يك اراده جبابره ي فرس و روم را به زاويه ي عدم
كشاند بگذارد كه دعوت كاذبي در عالم نافذ گردد و يا مفتري باطلي بدون اذن او شريعتي تشريع نمايد و موجب هلاكت و گمراهي عالمي شود بل لازال به اراده ي او حق غالب و نافذ باشد و باطل مغلوب و زال سنة الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا.
مي گويم: گلپايگاني در كتاب فرائد براي سد ثغور دليل تقريرش از ورود ايرادات و انتفاضات به نفوذ و بقائي كه مذاهب باطله در هر زمان داشته و دارند فكري تراشيده به اينكه موضوع دليل تقرير را تنها ادعاي مقام نبوت و رسالت و شارعيت قرار مي دهد و مي گويد جميع شرايع عالم داراي اصل صحيح نازل از جانب خداوند متعال بوده و همه را منتهي به هفت دين و شريعت بزرگ مي نمايد و مي گويد بسبب طول زمان در هر يك از اين شرايع بدع فاسده اي داخل گشته است و نسبت به مذاهب مختلفه ي باطلي كه از هر يك از اديان و شرايع انشعاب پيدا نموده و مي گويد از موضوع دليل تقرير خارج است و مانعي ندارد كه براي مذاهب باطله كه منتهي به يكي از اديان حقه اند نفوذ و بقاء در عالم بوده باشد.
ولي اين آيه ي شريفه كه گلپايگاني براي دليل تقرير به آن استشهاد نموده بر حسب ظاهر چنانكه خوانندگان محترم ملاحظه مي فرمايند مانند آيه ي گذشته ي ان الباطل كان زهوقا اطلاق و تعميم براي هر كلمه ي خبيث و باطلي دارد چه آن شريعت باطل باشد و يا مذهب باطل و يا غير اين دو از هر امر باطلي.
گلپايگاني در عبارات گذشته اش مي گويد: اين آيه در وقتي نازل شد كه مانند مسيلمه ي كذاب و طليحه ي اسدي و غيرهما به ادعاي رسالت قيام نمودند و مكابرين به اهل ايمان چنين و چنان گفتند. مقصودش اينست كه مورد نزول آيه براي تميز شريعت و رسالت حق از شريعت و رسالت باطل بوده است.
مي گويم گذشته از اينكه مورد نزول موجب تقييد ظاهر آيه نمي گردد، براي اين شأن نزول كه گلپايگاني ذكر نموده از روايات و يا كلمات مفسرين مدركي نديده ايم بلكه از روايات عديده چنين استفاده مي شود كه كلمه ي طيبه
و كلمه ي خبيثه در آيه ي شريفه براي اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و دشمنان ايشان از بني اميه مثل زده شده است [2] .
و چون برحسب ظاهر آيه ي شريفه، كلمه ي خبيثه شامل هر امر باطل و مذهب باطل نيز مي شود با اينكه مذهب باطل به تصديق حتي گلپايگاني ممكن است نفوذ و بقاء پيدا كند و نيز بر حسب روايات كه از كلمه ي خبيثه بني اميه اراده شده بني اميه هم نفوذ قوي و براي مدتي بقائي داشته اند پس معلوم مي شود كه مراد از بيقراري كه در آيه ي شريفه براي كلمه ي خبيثه فرموده اند معنائي نيست كه با اين قبيل نفوذ و بقاها منافات داشته باشد.
آري آنچه مسلم است در مقام بيقراري و زوال باطل همان است كه ما قبلا بدان اشاره نموديم كه امر باطل البته براي هميشه نخواهد ماند پس شريعت باطل براي هميشه دوام و قرار پيدا نخواهد كرد نه اين كه هيچ نفوذ و بقائي پيدا نكند.
و خلاصه ي كلام، بر اين مطلب كه هرگز شريعت باطل نفوذ و بقائي پيدا نمي كند (پس هر شريعتي از هر شاعري به مجرد اينكه نفوذ و بقائي پيدا نمود دليل بر حقيقت آن گردد) هيچ دليل و يا نقلي نداريم و سنت الله را نيز در خارج بر اين جاري نديده ايم بلكه خلاف آن را مشاهده مي كنيم.
بدتر و رسواتر اينكه گفته شود (چنانكه گلپايگاني در واقع مي گويد) كه اكبر دليل بلكه تنها دليل براي تميز شريعت حق و باطل همين است.
واعجبا و واويلا بنابر گفتار جناب گلپايگاني هر كس تشريع شريعتي كند به مجرد اينكه دسته و عده اي را به هر نقشه اي كه شد مدتي دور خود گرد كند بايد
از آن به بعد تمام مردم دنيا به نام برهان تقرير و دليل نفوذ و بقاء كوركورانه از همان دسته ي اول تقليد و تبعيت نمايد.
از جناب ايشان بايد پرسيد قبل از اينكه مدعي شريعت، جمعي را به دور خود جمع كند مردم با او در دعويش چه معامله اي بايد بكنند آيا در اين مرحله مردم بايد بدون دليل ادعاي شارعيت را از او پذيرفته فورا بدو ايمان آورند يا همه ي مردم بايد صبر كنند تا او جمعي و دسته اي را گرد آورد تا آن جمعيت، موضوع براي اقامه ي برهان تقرير آن شارع گردند پس همان دسته ي اول كه به دور او گرد آمده اند قطعا بي برهان و دليل بر او گرويده اند و بايد گفت ساير مردم هم ناچار موظفند كه به نام برهان تقرير از آن ابلهان تقليد نمايند.
و ايضا بايد پرسيد چه فرقي است در بطلان، بين شريعتي كه به كذب و افتراء ايجاد شود و شرايع حقه ي منسوخه بعد از نسخ پس اگر نفوذ و بقاء در مورد شريعت جديد دليل بر حقيقت، و زوال و مغلوبيت دليل بر بطلان است بنابراين نفوذ و بقاء شرايع منسوخه چون شريعت يهود و نصاري اينك دليل بر حقانيت آنها مي باشد.
گلپايگاني در عبارات گذشته خلاصه مي گويد: كه حق جل جلاله از خلق خود غافل نگشته و نوم و سنه او را اخذ ننموده، محال است بگذارد كه دعوت كاذبي در عالم نافذ گردد و يا مفتري باطلي شريعتي تشريع نمايد و موجب هلاكت و گمراهي عالمي شود.
مي گويم: در چند سطر قبل از اين عبارات در مقام تعيين شأن نزول آيه ي شريفه به قلم گلپايگاني چنين جاري شده است: «مانند مسيلمه ي كذاب و طليحه ي اسدي و غيرهما نيز به ادعاي رسالت قيام نمودند و گروهي را فريفتند و ايامي قليل مردمي را بر گرد خود مجتمع ساختند.»
و به قلم ميرزاي بهاء نيز (بر حسب نقل از كتاب اشراقاتش) در مقام گله و شكايت از اهالي ايران چنين جاري شده است: «نفسي از اهل سنت و جماعت در
جهتي از جهات ادعاي قائميت نمود والي حال قريب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و به خدمتش قيام كردند ولكن قائم حقيقي در ايران قيام بر امر فرمود تهديدش فرمودند و بر اطفاء نورش (همت) گماشتند.»
اينك به گلپايگاني بايد گفت از گروه مردمي كه فريفته ي مانند مسيلمه ي كذاب و طليحه ي اسدي در ادعاي رسالت شدند در همان ايام قليل و نيز از صد هزار نفسي كه مطيع قائم سني شدند آيا حق جل جلاله العياذ بالله غافل گشته و يا نوم و سنه او را اخذ نموده و يا با آنها از ميان تمام عالم عداوت خاصي داشته كه گذاشته است شريعت باطل در آنها نفوذ نموده و گمراه گردند!
خوانندگان محترم را معطل نكنم حقيقت امر اين است كه از دستگاه دين سازي و شريعت تراشي جز اينگونه مهملات و خزعبلات و مناقضه گوئيها و پشت هم اندازيها و در نتيجه رسوائيها چيز ديگري خارج نمي گردد تا حجت براي مردم حقيقت جوي منصف، روشن و تمام باشد و لله الحمد علي هدايته. [3] .
پاورقي:---------------------------------------------------------
[1] امور ذيل را مي توان از جمله ي علل و اسباب نفوذ و پيشرفت مرام باب كه پايه و اساس مذهب بهاء است شمرد: اذهان مردم هميشه متوجه ظهور موعودي بوده و اين امر وسيله ي سوءاستفاده براي مدعيان مهدويت از جمله سيد باب شده است.
سيد كاظم رشتي مخصوصا عقيده ي قرب ظهور موعود منتظر را در اذهان شاگردان و مريدان شديدا القاء نموده بود به قسمي كه شاگردانش كه از آن جمله ملا حسين بشروئي - ملا علي بسطامي - ملا احمد مراغي - ملا محمدعلي بارفروشي بودند كه بعدا از مبلغين فدائي باب شدند بعد از سيد رشتي به جستجوي شمس مقصود به هر طرف به راه افتادند اين اشتهاء كاذب پذيرفتن ادعا را از هر مدعي براي آنان سهل و آسان مي نمود.
دعوي بابيت يعني شيعه ي كامل و واسطه بودن بين امام غائب و شيعيان (چنانكه دعوي سيد باب در مراحل اوليه بوده) از نقطه ي نظر مذاق شيخيه هيچ تازگي و غرابتي نداشت البته سيد باب همين كه عده اي مريد به ادعاي بابيت جمع نمود به اين مقام قانع نشده فورا قدم از اين درجه بالاتر نهاد كه من همان قائم موعود و مهدي منتظرم و سپس نيز مدعي كتاب و شريعت جديد شد كه قائم موعود بايد صاحب شريعت تازه اي باشد.
وعده و نويدهاي سيد باب به طالبين جاه و مقام و وامانده هاي از غافله ي اهل دنيا (مانند همان نامبردگان بالا) كه چون من مالك شرق و غرب گردم سلطنت فلان مملكت را به زيد تفويض مي نمايم رياست و ولايت فلان شهر را به مرو مي دهم و هكذا و هكذا سبب شد كه فريب خورده هاي بيچاره نيز براي رسيدن به مال و مكنت و رياست و سلطنت در شهرها و اطراف و اكناف با تبليغات حاد و حار به جان عوام افتادند كه موعود منتظر ما ظهور نموده، چنين و چنان آيات بينات از او هويداست، هر كس در راه آن جناب شهيد شود پس از چهل روز دوباره زنده خواهد گرديد، به زودي آن حضرت دنيا را فتح و بهشت موعود خواهد نمود.
و براي عده ي شهوت پرست و اراذل و اوباش جامعه به تبليغات ديگري پرداختند، آزادي و رهائي از قيود تكاليف دين از هر جهت، تا آن حضرت مسلط بر دنيا و جميع مذاهب و ملل نشده رسما زمان فترت و بي تكليفي است هر كس بعد از ايمانش به آن حضرت هر چه مي خواهد بكند، همه چيز طاهر، همه چيز حلال است، بر زنان حجابي و عفتي لازم نيست، هر زن هر چه مي خواهد براي خود جفت بگيرد....
تحريك اجانب و دخالت دول استعماري در امور داخلي مسلمين و ايجاد اختلاف و فتنه و آشوب از راه عقايد مذهبي در سرزميني كه تكيه به عقايد مذهبي دائر و رايج است به منظور سوءاستفاده هاي استعماري. از شواهد بارز اين معني: پس از قصد سوء بابيها به ناصرالدين شاه، حكومت وقت كه مأمور به تعقيب شديد از آنها شد عده اي را به قتل رسانيد و عده اي را به حبس انداخت و ميرزاي بهاء از مرده ي سيد باب از آن جمله بود پس به فعاليت و وساطت و تعقيب شديد سفير روس جناب ميرزاي بهاء از حبس مستخلص و براي دامن زدن آتش اين فتنه به بغداد تبعيد شد، خود ميرزاي بهاء در يكي از الواح تصريح اجمالي به اين معني نموده مي گويد:
«يا ملك الروس... قد نصرني احد سفراءك اذ كنت في السجن تحت السلاسل و الاغلال» (نقل از صفحه ي 78 يا 76 كتاب مبين).
امروزه هم دستهاي اجانب در پس پرده اين دستگاه را تقويت مي نمايند.
بايد به گلپايگاني گفت به اقرار خود جناب بهاء ناصر و مؤيد او و در نتيجه مبقي شريعت باب به دست بهاء، سفير روس (خذلان خدا) بود، نه رضا و تأييد خداوند متعال تا دليل بر حقيقت آن گردد.
باري پس نفوذ و بقاء اين دستگاه بي علل و اسباب نبوده و دليل تقرير درباره ي آن جاري و حجت نمي گردد.
[2] در تفسير صافي از عياشي از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: هذا مثل ضربه الله لاهل بيت نبيه (ص) و لمن عاداهم. و از مجمع البيان از امام باقر (ع) نقل مي كند كه درباره ي (مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة) فرمود: ان هذا مثل بني اميه. و غير اينها از روايات.
[3] ناگفته نماند گلپايگاني در ضمن دليل تقرير (تقريبا به نحو جمله ي معترضه) به نفع ميرزاي بهاء حديث نبوي ذيل را نيز ذكر مي نمايد به ادعاي اينكه در اين حديث از جناب بهاء تعبير به روح الله شده است قال عليه الصلوة و السلام فو الذي بعثني بالحق نبيا لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتي يخرج فيه ولدي المهدي ثم ينزل روح الله و يصلي خلفه و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب.
مي گويم: اگر در اين حديث مراد از مهدي عليه السلام سيد باب و از روح الله ميرزاي بهاء مي بود به مقتضاي همين حديث مي بايست ميرزاي بهاء با سيد باب نماز جماعت خوانده باشد و سلطنت سيد، مغرب و مشرق را فراگرفته باشد و حال اينكه هيچ يك از اين دو امر تحقق پيدا نكرده پس حديث مزبور دليل عليه او است نه دليل به نفع او. و اگر بنا باشد عبارات حديث را به طور دلخواه تأويل و توجيه و بر مراد خود تطبيق نمود در اين صورت امان برداشته شده، هر كس هر كلامي را به دلخواه خود بر وفق مراد و مقصودش تأويل و توجيه و به آن استدلال خواهند نمود و بديهي است هرگز كلامي به زور تأويل و توجيه شاهد و دليل مطلبي نخواهد شد.