فضل الله مهتدي (صبحي)

او در رابطه با خودش در كتاب «پيام پدر» كه چاپ اول آن در سال 1334 خورشيدي منتشر شده است چنين مي نگارد:
«نياي من يكي از دانشمندان مسلمان بود و نامش حاجي ملا علي اكبر. در شهر كاشان در برزن پنجه شاه مي زيست. زنش كه از بابيان بود از او چهار پسر و دو دختر داشت و هر چند كيش خود را خانه ي شوهر آشكار نمي كرد ولي شوهر بو برده بود و گاهي دلتنگي مي نمود. آن زن، فرزندان خود را به كيش بابي و سپس بهايي درآورد و پس از درگذشت نياي من، به نام رهسپاري به مكه، با داماد و يكي از فرزندان خود نخست به مكه و آن گاه به عكا رفت و اين را هم بدانيد كه يكي از زن هاي بهاء كه گوهر خانم نام داشت و
در ميان بهاييان به «حرم كاشي» نامبردار بود برادرزاده ي مادر بزرگ من بود و از اين رو بهاء از زبان زن كاشي خود او را «عمه خانم» و پس از رفتن به مكه «حاجي عمه خانم» مي خواند، و پدر من كه نامش محمد حسين و عبدالبهاء او را ميرزا حسين ابن عمه مي خواند از همه كوچك تر بود و در تهران زن گرفت... من بزرگ ترين فرزندان پدرم بودم. در سن شش سالگي نزد پدر «ايقان» مي خواندم و آن دفتري است كه به گفته ي بهائيان بهاء در پاسخ پرسش هاي دايي سيد باب نوشته و روزها نزد زني مي رفتم تا خواندن ياد بگيرم... روزي به پدرم گفتم ديگر نزد آقا بيگم نمي روم تا ناچار مرا به آموزشگاه تربيت، كه بهاييان آن را به راه انداخت بودند و خويشاوندان ما نيز همه آن جا مي رفتند، بردند. آن آموزشگاه آموزگاران و دبيران خوبي داشت.
چند سالي گذشت و من در آموزشگاه دانش ها مي خواندم و در بيرون آن در نزد بزرگان بهايي رازهايي از كيش و آيين تازه ياد گرفتم... در ميان شاگردان، من سر پر شوري داشتم و بسياري از سخنان بهاء و عبدالبهاء را از بر كرده در انجمن ها مي خواندم و سخن پردازي مي كردم... پس از چندي به پافشاري پدر در آموزشگاه تربيت كه روزي شاگرد بودم، استاد شدم و ماهي ده تومان ماهيانه مي گرفتم...
در آن روزها از عبدالبهاء بار خواستيم، دستور داد كه از راه مصر و فلسطين به حيفا بياييد... با «ابن صدق» به رشت رفتم... به همراهي شيخ اسدالله بار فروش كه فاضلش مي گفتند و جواني ديگر
و ابن صدق از انزلي به بادكوبه و سپس به گنجه و تفليس و باتوم رفتيم و از كنار درياي سياه پس از گذشتن از شهرهايي مانند سامسون و ترابوزان از بسفر گذشتيم و به اسلامبول رسيديم و از آن جا به كلي بلي و داردانل به رودس و بندر مرسين رفتيم و سپس به قبرس و بندر اسكندرون و طربلس و از آن جا به بيروت رفتيم و از بيروت آهنگ كوي دوست كرديم».
فضل الله مهتدي، اين گونه كه مي نويسد، به خانه ي عباس افندي راه پيدا مي كند و در طول راهي كه براي رسيدن به عكا طي كرده با بعضي از مبلغين بهايي برخورد نموده است كه يكايك آنان را توصيف كرده و از اخلاق و كردار آنان سخن مي گويد و همچنين از اخلاق و آداب خود عبدالبهاء نيز نكاتي را ذكر كرده است كه ما نيز عين نوشته هاي او را نقل نموده و آنچه كه او از ديدار با عبدالبهاء و زندگي با او ديده است را از نظر مي گذرانيم و در قسمت هاي ديگر كتاب به مناسبت ذكري نيز از مبلغان بهايي خواهيم نمود.