ادعاي خدايي حسينعلي

بالاخره در كتاب «مبين» در چندين موضع خود را خدا مي شمارد و چنين مي نگارد:
«اسمع ما يوحي من شطر البلاء علي بقعة المحنة و الابتلاء من صدرة القضا انه لا اله الا انا المسجون الفريد.»
يعني، بشنو آنچه كه از شطر بلا بر بقعه ي محنت و گرفتاري از سينه ي قضا وحي مي شود كه نيست خدايي جز من زنداني تنها.
و در جايي ديگر مي گويد:
«ان الذي خلق العالم لنفسه منعوه ان ينظر الي احد من احبائه، ان هذا الا ظلم مبين.»
يعني، آن خدايي كه جهان را براي خودش خلق كرده او را منع مي كنند كه به يكي از دوستانش بنگرد، اين ظلم آشكاري است.
«انه يقول حينئذ انني انا الله لا اله الا انا كما قال النقطة من قبل و بعينه يقول من يأتي من بعد».
يعني، او (حسينعلي) در اين زمان مي گويد: من همان خدايم و خدايي جز من نيست چنان كه نقطه (علي محمد) نيز از پيش مي گفت و كسي كه بعد از اين مي آيد بعينه همين را خواهد گفت.
«قل لا يري في هيكلي الا هيكل الله، و لا في جمالي الا جمال الله، و لا في كينونتي الا كينونته، و لا في ذاتي الا ذاته و لا في حركتي الا حركته و لا في سكوني الا سكونه، و لا في قلمي الا قلمه العزيز المحمود.»
يعني، بگو در هيكل من ديده نمي شود مگر هيكل خدا، و در جمالم ديده نمي شود مگر جمال خدا، و در كينونيت و ذاتم ديده نمي شود مگر كينونيت و ذات خدا، و در حركت و سكونم ديده نمي شود مگر حركت و سكون خدا، و در قلمم ديده نمي شود مگر قلم خدا كه غالب و پسنديده است.
چنان كه در قصيده «عزر وقائيه در مكاتيب» تصريح مي كند كه:
كل الالوه من رشح امري تألهت
و كل الربوب من طفح حكمي تربت
يعني، همه ي خدايان از رشحان و آثار فرمانم به خدايي رسيدند و همه پروردگاران از لبريزي حكم من پروردگار گشتند.
نبيل زرندي خطاب به او مي گويد:
خلق گويند خدايي و من اندر غضب آيم
پرده برداشته مپسند به خود ننگ خدايي