دوستان و دشمنان زهرا

صبح آن روز كه پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رفت، آنحضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را خواست و در حجره را بست و فاطمه عليهاالسلام را به خود نزديك كرد و در آن شب با او راز دل طولانى كرد. وقتى راز فاطمه عليهاالسلام با پيامبر صلى الله عليه و آله به طول انجاميد، على عليه السلام به همراه حسن و حسين عليهماالسلام از حجره بيرون آمدند و در حجره ايستادند، و مردم نيز پشت در حجره بودند، و زنان پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام كه همراه پسرانش بود نگاه مى كردند.
عايشه به على عليه السلام گفت: براى امر مهمى پيامبر تو را از حجره بيرون كرد، و در اين ساعت كه تو نيستى با دخترش خلوت كرد. على عليه السلام به عايشه فرمود: آن چيزى كه با فاطمه عليهاالسلام خلوت كرد و خواست با فاطمه در ميان گذارد بعضى از امورى بود كه تو و پدرت و دو رفيق پدرت در آن دست داريد و از حيله ى آنهاست كه پيامبر صلى الله عليه و آله را آن دو زهر دادند.
اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: عايشه خواست چيزى به من بگويد كه در اين حال فاطمه عليهاالسلام مرا صدا زد و وارد حضور پيامبر صلى الله عليه و آله شدم و آنحضرت در حال احتضار بود. و قتى پيامبر صلى الله عليه و آله را با آن حال ديدم نتوانستم خود را نگاه دارم و گريه كردم. حضرت فرمود: چرا گريه مى كنى يا على؟ اينك هنگام گريه نيست. زمان جدائى بين من و توست. برادرم تو را به خدا مى سپارم، خداوند آنچه كه نزد اوست براى من اختيار كرده، گريه و غم و اندوه من براى تو و براى اين فاطمه است كه حق او را بعد از من ضايع مى كنند. اين قوم بر ستم كردن شما اجتماع مى كنند. من شما را به خدا مى سپارم، و در عهده ى شما از طرف من يا على وديعه اى است. من چيزهايى را به فاطمه دخترم وصيت كرده ام، و امر كردم كه آنها را به تو برساند. تو آنها را انجام بده كه او راستگو است.
سپس فاطمه عليهاالسلام را به خود چسبانيد و فرمود: به خدا قسم، البته پروردگارم انتقام مى گيرد و به خاطر غضب تو غضب مى كند. پس واى و واى و واى بر ستمگران.
بعد پيامبر صلى الله عليه و آله چنان گريست كه على عليه السلام مى گويد: گمان كردم پاره اى از وجود من به سبب گريه ى پيامبر صلى الله عليه و آله جدا شده است. چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله مانند باران اشكريزان گرديد بطوريكه محاسنش و آنچه پوشيده بود تر شد. در همه اين حالات فاطمه عليهاالسلام را به خود چسبانيده بود و از او جدا نمى شود و سر مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله در سينه ى من بود و من تكيه گاه او بودم، و حسن و حسين عليهماالسلام قدمهاى حضرت را مى بوسيدند و با صداى بلند مى گريستند. على عليه السلام مى گويد: اگر بگويم جبرئيل در آن حجره بود راست گفته ام، زيرا صداى گريه و زمزمه اى مى شنيدم ولى نمى شناختم، ولى مى دانستم كه صداى ملائكه است و شكى نداشتم، چون جبرئيل در چنين شبى از پيامبر صلى الله عليه و آله جدا نمى شود. و از فاطمه عليهاالسلام گريه اى ديدم كه گمان كردم آسمانها و زمينها براى فاطمه گريه كردند.
بعد پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليهاالسلام فرمود: دخترم، خداوند خليفه ى من بر شماست و او بهترين خليفه است، و قسم به آنكه مرا به حق مبعوث كرده، با گريه تو عرش خداوند و آنچه در اطراف عرش از ملائكه و زمينها و آسمانها و آنچه در آنهاست گريه كردند.
يا فاطمه، قسم به خدايى كه مرا به حق مبعوث كرده بهشت بر خلايق حرام است تا اينكه من داخل بهشت شوم، و تو اولين خلق خدا هستى كه بعد از من لباس پوشيده و شاداب داخل بهشت مى شوى.
يا فاطمه، گوارا باد بر تو. قسم به كسى كه مرا به حق مبعوث كرده تو سيده و بانوى زنانى هستى كه داخل بهشت مى شوند.
قسم به كسى كه مرا به حق مبعوث كرده، جهنم چنان نعره مى كشند كه هيچ ملك مقرب و نبى مرسل نمى ماند مگر آنكه بيهوش مى شود. به جنهم ندا مى رسد كه اى جهنم، خداى جبار به تو مى گويد: آرام باش و قرار بگير به عزت من، تا فاطمه دختر محمد به سوى بهشت عبور كند و تنگى و ذلت و خوارى به او نرسد.
قسم به آنكه مرا به حق مبعوث كرده حسن و حسين داخل بهشت مى شوند. حسن در طرف راست و حسين در طرف چپ تو، و از بالاى بهشت در برابر خداوند در مقام شريف مشرف مى شوند. و لواء حمد با على بن ابى طالب است و او لباس مى پوشد وقتى كه تو بپوشى و مى بخشد وقتى تو ببخشى.
قسم به خدايى كه مرا به حق مبعوث كرده، نه محاكمه دشمنانت قيام مى كنم و آنانكه حق تو را گرفتند، و دوستى تو را بريدند و بر من دروغ بستند و به غير من وابسته شدند پشيمان مى شوند. من مى گويم: امتم، امتم! گفته مى شود: آنان بعد از تو تغيير دادند، و به سوى آتش جهنم رهسپار شدند. [ بحار الانوار: ج 22 ص 490 ح 36.]