اولین خدای بهاییت
نخستين روز محرم هزار و دويست و سي و پنج هجري قمري بود که در شيراز طفلي از مادر زاد، والدينش او را عليمحمد ناميدند، چندي نگذشت پدرش سيد محمدرضا بزاز رخت از اين جهان بربسته وي را با مادرش فاطمه بگم تنها گذاشت.
عليمحمد پس از مرگ پدر تحت کفالت و سرپرستي دائي خود حاج سيد علي درآمد و چون به هفت سالگي رسيد نزد شيخ عابد معلم - که نام اصليش محمد و از گروه شيخيه بود - به تحصيل پرداخت، چنانکه در بيان [1] عربي به ياد دوران تحصيلش ميگويد: «يا محمد يا معلمي لا تضربني فوق حد معين» اي محمد اي آموزگارم مرا بيش از حد معين مزن. سالياني بدين منوال گذشت تا اينکه او جواني هفده ساله شده همراه حاج سيدعلي (خال) به منظور بازرگاني رهسپار بوشهر گرديد، قريب پنج سال در آن شهر اقامت گزيد، ولي در خلال اين مدت هيچ گاه به کارهاي بازرگاني روي خوش نشان نداد و بيشتر اوقات خود را در گوشه ي حجره يا پشت بام با ذکر، دعاء، نماز، زيارت عاشورا و با نوشتن جزواتي در اين قبيل چيزها و يا در مدح و منقبت اهل بيت عصمت (ع) گذرانيد. به حدي که کم کم در ميان مردم به سيد ذکر معروف گرديد. و در سال 1260 ادعاي بابيت نموده گروهي را دور خود گرد آورد. چنانکه شرح آن به تفصيل خواهد آمد.
او بيسواد بود
پيروان باب اصرار ميورزند بر اينکه او درس نخوانده و به اصطلاح «امي» بوده است و ميخواهند به پندار خود با اين مقدمه مدلل سازند جملات عربي بلکه کلمات فارسي هم که از قلم و زبان وي جاري شده جملگي وحي و آيات خدا است
اين سخني نيست که بتوان انگشت صحت روي آن گذارد، زيرا رفتن سيد عليمحمد به مکتب شيخ عابد و تحصيلش نزد او چنان مسلم و روشن است که بابيان و بهائيان نيز در کتابهاي خود بدان اعتراف نموده و شرح و تفصيلش را نگاشتهاند، گرچه سخني از مدت تحصيلاتش به ميان نياوردهاند، شايد بدين جهت که بتوانند بگويند چند صباحي بيشتر نبوده است.
آنچه را که از قرائن ميتوان فهميد تحصيلات سيد عليمحمد نزد شيخ عابد در حدود يازده سال بود، زيرا او در آغاز هفت سالگي به مکتب رفت و در پايان هفده سالگي ترک تحصيل نمود، و به بازرگاني گمارده شد و اگر پيش از اين تاريخ ترک تحصيل نموده و به کار ديگري اشتغال ورزيده بود حتما تذکره نويسان بابي و بهائي نه تنها بحثي از آن به ميان ميآوردند بلکه به ياري افسانه ها و داستانهاي بي اساس صحنه هاي شکوهمندي درباره ي آن ساخته و در نوشته هاي خود مي آوردند چنانکه درباره ي تحصيلاتش[2] چنين کرده اند.
تعلم و آموزش سيد عليمحمد در اينجا پايان نپذيرفت زيرا مدت اقامت او در بوشهر - که هرگز به تجارت و بازرگاني علاقه نشان نداد و يک باره اوقات خود را به ذکر و دعا و ورد و مطالعه و نوشتن مصروف داشت - در حقيقت دوران تمرين وي به شمار مي رود.
علاوه بر اين در بيست و دو سالگي که بساط تجارت را برچيده و به شيراز بازگشت بيکار ننشسته رهسپار عتبات عاليات شد و مدت دو سال يا قدري کمتر و بيشتر در کربلا از درس سيد کاظم رشتي استفاده نمود.
پيروان عليمحمد درس خواندن او را نزد سيد رشتي دون شأن او و خلاف گفته خود او يافته و چنين پنداشته اند که اگر دانسته شود او به منظور ادامه ي تحصيلات به عتبات رفته و مدت دو سال در کربلا به درس سيد رشتي حاضر شده ديگر نميتوان گفت - اگر گفته هاي باب از جانب خدا نبود پس چگونه ميتوانست مرد بيسواد فارسي زبان با واژه تازه اي سخن گويد يا چيزي نويسد - لذا به چاره جوئي برخاسته، گروهي از مسافرت او به عتبات و از اينکه عليمحمد در اين مدت کجا بوده و چه مي کرده اصلا حرفي به ميان نياورده اند. برخي هم گفته اند مسافرت او به عراق به منظور زيارت اعتاب مقدسه بود، نه تحصيل و درس و با سيد رشتي نيز بيش از چند بار ملاقات نکرد. يکي از مريدان دوآتشه و متعصب باب به نام حاج ميرزا جاني [3] در کتاب خود نوشته است «باب به درس سيد رشتي حاضر نميشد بلکه به مجلس موعظه او ميرفت آن هم براي افاضه نه استفاضه.»
بهائيان بايست بدانند استفاده ي عليمحمد از سيد رشتي چيزي نيست که بتوان آن را حاشا کرد، زيرا کسي که از سخنان، سبک تأويلات، مطالب و طرز تفکر شيخ احمد و سيد رشتي مطلع باشد و نوشته هاي باب را هم از (احسن القصص) و (صحيفه عدليه) و (بيان) و غيره خوانده باشد خيلي زود ميفهمد که بيشتر اين مطالب، اين نوشته ها از تفکرات و تخيلات آنان ريشه و سرچشمه گرفته و عليمحمد مرهون و مديون آن دو نفر بوده است و اين خود دليل روشني بر استفاده و دنباله روي باب از آنان ميباشد.
ما در بحث هاي آينده روي يکايک اين مطالب انگشت خواهيم گذارد و همچنين سخن گفتن باب به لغت تازي پس از ده سال تحصيل و پنج سال بلکه هشت سال تمرين جاي هيچگونه تعجب و شگفتي نيست تا بشود بر آن استناد و تکيه کرد، و گفته هاي او را آيات و معجزات ناميد، گر چه به عتبات هم نرفته و سيد رشتي هم درس نخوانده باشد. دانش آموزي هر چه کودن و بي استعداد باشد با اين حد و قدر تحصيل و تمرين ميتواند در يک لغت اديب و محقق گردد به ويژه کسي که همه کوششهايش در يک رشتهي بالخصوص باشد تا چه رسد به اينکه چيزي به آن لغت و فرهنگ بنويسد.
گذشته از اينها اگر از عليمحمد کتابي تحقيقي و اثري گرانمايه با کلمات نغز و زيبا و دلنشين، جملات فصيح و بليغ، مطالب بکر و تکان دهنده، و سبک بديع و بي سابقه به يادگار مانده بود، شايد جا داشت بحث شود که اين مرد در سايه ي آموزش و تعلم بدين پايه اقتدار رسيده يا موهبت خدائي بوده است. در صورتي که هر چه نوشته ها و کتابهاي او را زير و رو کنيد نميتوانيد از ميان آن همه نوشته حتي چند جمله اي پيدا کنيد که چندين غلط ادبي مضحک نداشته باشد چه جاي بحث است که کلمات او اکتسابی يا موهبتي و خدائي است؟!
موضوع به اندازه اي روشن است که نويسندگان بهائي از ترس رسوائي نه تنها اين آيات را زينت بخش صفحات کتابهايشان قرار نداده اند بلکه شرم داشته اند که حتي چند جمله ي آن را به عنوان نمونه نقل کرده و سند و گواه گفته خويش قرار دهند.
شما در مقاله سياح، الکواکب الدرية؛ تلخيص تاريخ نبيل، نظر اجمالي به ديانت باب و بهاء؛ و کتاب هفتصد و سي و يک صفحه اي فرائد که همه پر از توصيف و تعريف و تمجيد آيات باب است و در هيچ کتاب ديگر بهائيان يک آيه هم از آيات باب را نميتوانيد دريابيد.
در صورتي که نويسندگان اينها کساني هستند که سنگ آيات را به سينه ميزنند و حقانيت باب را بر حجيت آيات او استوار ميسازند و از برجستگي الفاظ و اهميت مطالب و نفوذ روحي و تأثيرات معنوي آنها داستانها مي سرايند، اينان نوشته اند آيات باب هر بيننده را مبهوت و هر شنونده را مجذوب و هر منکر را که هواي مقاومت در سر مي پروراند منکوب مي ساخت چنانکه مشاهير شيراز را متحير، علماء اصفهان را مجاب، حاکم اصفهان را دلداده و دلباخته و دانشمندان تبريز را محکوم نمود.
جالب تر آنکه شما هيچ بهائي را نمي يابيد که از آثار و کتب باب کوچکترين اطلاعي داشته، يا اقلا آنها را ديده باشد. و اگر بپرسيد چگونه شما با اين کتب و آثار ناآشنائيد در صورتي که پايه ي آئين شما به اينها استوار است ( زيرا حسينعلي بهاء خود را منصوص از قبل باب ميداند و مظهريت باب هم بستگي به ثبوت و حجيت اين آيات دارد؟ ) در پاسخ شما ميگويند آنها هر چه بود نسخ شده و آيات و احکام بهاء جاي آنها را گرفته است ديگر چه نيازي بدانها داريم؟
و گاهي قدم فراتر نهاده در انتساب اين کتابها و الواح به باب ترديد و شک ميکنند بلکه به کلي منکر شده ميگويند آثار قلمي و آيات و الواح حضرت اعلي در غائله هاي اوائل بابيه از ميان رفته است.
ولي کيست که نداند آثار و نوشته هاي باب را غائله ها از ميان نبرد، بلکه همين رؤسا و سردسته هاي بهائيها بودند که ميخواستند آنها را نابود سازند و اگر ازليها و حفظ و حراست آنان نبود اکنون يک ورق هم از کتب باب در تمام گيتي باقي نمانده بود.
بالاخره ما ناگزير کاري را که آنان ميبايست انجام دهند انجام داده و فرازهائي از آيات برجسته ي باب را در اينجا مي آوريم:
نقل از دلائل سبعه ي باب :
بسم الله الفرد ذي الافراد، بسم الله الفرد ذي الافراد؛ بسم الله الفرد ذي الفرده بسم الله ذي الفوارد، بسم ذي الفرادين، بسم ذي المتفارد، بسم ذي الفرداء، بالله الله ذي الافرداء.
ايضا:
ذي الفردات ذي الفردوت؛ قل اللهم انک فراد السموات و الأرض و ما بينهما ليؤتين الفردية من يشاء و لينزعن الفردية عمن يشاء، قل اللهم انک انت فردان السموات و الارض انک انت فرد الافردين؛ قل اللهم انک انت فردان الفرادين، قل الله افرد فوق کل ذي الافراد لن يقدر ان يمتنع عن فريد فردان افراده من احدانه کان فرادا فريدا و لله فرداء السموات و الارض قد خلقت کل شيء بامري و ما جعلت شيء من الاول و لا آخر جودا من انا کنا علي ذلک لقادرين و انتهيت کلما خلقت الي بديع الاول امرا من عندنا انا کنا علي کل شيء لمقتدرين ثم انتهينا ما قد خلقنا من بديع الاول الي محمد رسول الله فضلا من لدنا انا کنا فاضلين و ربينا الذين اوتوا الفرقان في الفرد مأتين ثم سبعين سنينا لعلهم يستبصرون في دينهم يسوم ظهور ربهم وحين ما يعرفهم الله نفسه يستجيبون ربهم ثم لتنصرون و علمناهم في الفرقان دلائل سبعة کل واحدة منهن يکفي کل العالمين.
کوتاه سخن اينکه ما نيز قبول داريم باب پايه ي درست علمي نداشت، او نتوانست نسبت به دوران تحصيلاتش حتي به اندازه ي اشخاص متعارف ترقي و پيشرفت نمايد.
آنچه هر محققی می بینید اینست که بیان فارسی ترجمه بیان عربی نیست و به نظر نویسنده حتی خود باب هم نمیداند در بیان عربی چه گفته است که بتواند در بیان فارسی ترجمه اش را بیاورد البته حق داشته چون برای هیچ عاقلی قابل فهم نیست، کسی که توانایی درک جملات مشوش و مغشوش خود را هم ندارد چگونه میتوان او را به عنوان هدایت گر بشریت پذیرفت.
پاورقی:
1. يکي از کتب مشهور باب.
2. در الکواکب الدرية تأليف آيتي و مختصر تاريخ نبيل نگارش اشراق خاوري، از زبان حاج سيد علي خال و شيخ عابد معلم و حاج سيد جواد کربلائي افسانه ها نقل شده است.
3. حاج ميرزا جاني از بازرگانان يا پيشه وران کاشان و برادر حاج محمد اسماعيل ذبيح ميباشد، هر دو برادر از بابيان بسيار متعصب دوره ي باب بودند در سال 1263 که باب را تحت الحفظ از اصفهان به سوي تهران ميبردند هنگام عبور از کاشان حاج ميرزا جاني مهماني مفصلي ترتيب داده و پذيرائي گرم و شاياني از وي نمود، و در سال 1268 در جريان توطئه ترور ناصرالدين شاه دستگير گرديده و کشته شد.
اين مرد کتابي به نام نقطة الکاف در تاريخ و شرح مسلک باب و بابيان نوشته است، نقطة الکاف قديمترين کتابي است که در اين باره نوشته شده و چون در تاريخ نگارش اين کتاب هنوز حسينعلي بهاء دعوي استقلال و مظهريت نکرده بود و يحيي صبح ازل سرپرست بابيان و وصي باب شناخته مي شد طبعا مطالب زيادي به سود و نفع صبح ازل در آن آورده شده است پس از آنکه حسينعلي دعوي استقلال نمود و همه ي بابيان از جمله برادر خود صبح ازل را به پيروي و تبعيت خويشتن فراخواند نسخه هاي نقطة الکاف به دستور و دسيسه وي جمع آوري گرديده نزديک بود به کلي ناياب گردد، تا اينکه ادوارد براون انگليسي مقدمه مفصلي به نقطة الکاف نوشته و اقدام به طبع وي نمود، بهائيان که انتشار مجدد نقطة الکاف را ديده و از ناياب ساختن آن مأيوس شدند انتساب آن را به ميرزا جاني به کلي منکر شده و گفتند او اصلا چنين کتابي ننوشته و اگر هم چيزي نوشته بود در غايله ها از ميان رفته و اين کتاب (نقطة الکاف) به تحريک صبح ازل به قلم ادوارد براون نگارش يافته و به دروغ به ميرزا جاني نسبت داده شده است، چنانکه آيتي در الکواکب الدرية شرحي در اين باره نوشته و بدون ارائه هر گونه دليل و مدرکي مي کوشد اين گفته را بر کرسي نشاند.
افزودن نظر جدید