تاویل بت پرستی
در مکاتیب اول (ص188 س6) می گوید: اعلم ان حقیقة الالوهیة الذات البحت و المجهول النعت لاتدر که العقول و الابصار ولا تحیط بها الافهام و الافکار....
فلیس لنا السبیل و لا الدلیل الی ادراک الامر الجلیل .... فاضطرنا علی الرجوع الی مطلع نوره و مرکز ظهوره و مشرق آیاته و مصدر کلماته و مهما تذکر من الحامد و النعوت و الاسماء الحسنی و الصفات العلیا کلها ترجع الی هذا المنعوت و لیس لنا الا التوجه فی جمیع الشئون الی ذلک المرکز المعهود و الظهر الموعود و المطلع المشهود و الا نعبد حقیقة موهومة مقصورة فی الاذهان مخلوقة مردودة ضربا من الاوهام دون الوجدان- بدان که حقیقت الوهیت ذات خالص و مجهولی است از جهت توصیف درک نکند آنرا عقول و ابصار و احاطه نمی کند بر آن افهام و افکار، پس ما سبیل و دلیلی برای درک این امر جلیل نداریم و مجبور هستیم که رجوع کنیم به سوی مطلع نور و مرکز ظهور خدا و مشرق آیات و مصدر کلمات او و هر چه از حامد و اوصاف و اسماء و نعوت صحبت شود همه بر می گردد به همان منعوت که مظهر او است و ما چاره ای نداریم به جز اینکه در تمام امور و شئون خومان متوجه باشیم به سوی این مرکز معهود و مظهر موعود و اگر نه می باید از یک حقیقت خیالی و موهومی عبادت و پرستش کنیم.
عبدالبهاء در این عبارت، مغالطه کاری کاملی بکار برده و منظور او به جز فریب و اغوای یک مشت مردم جاهل و ساده لوح چیز دیگری نبوده است و یا از حقیقت عبودیت و توجه و خضوع به کلی غافل بوده است، و یا اینکه داعیه ی ربوبیت و الوهیتی که از خلال کلمات جناب بهاء مفهوم می شود، عبدالبهاء را بر این تحقیق و تاویل رکیک وا داشته است.
و به هر صورت مسلم است که عبدالبهاء از حقیقت فهم این مطلب محروم بوده و نمی دانسته است که توجه قلب و عبودیت و خشوع هیچ گونه مربوط و متوقف به احاطه ی علمی و تحقیق ذات شیء نیست.
و این معنی برای اشخاصی که تا اندازه ای توفیق تزکیه قلب پیدا کرده و حال انقطاع و تبتل و توجه داشته و از مراحل حضور و فناء آگاه شده اند در کمال وضوح و روشنائی است.
و ما برای روشن شدن خاطر اشخاص محجوب می گوئیم: هر شخصی می تواند فکر و توجه خود را از همه جا و همه ی موجودات منصرف و قطع نموده و تنها بسوی خود و بنفس خویش متوجه کند، و در عین حالی که بخود متوجه است می داند که حقیقت نفس او امر مجهول و مبهم و پوشیده است (روانشناسان قدیم و جدید در شناسائی حقیقت نفس عاجز شده اند) پس توجه پیدا کردن و حضور قلب و فنای روح در پیشگاه عظمت پروردگار جهان و حالت خشوع و عبودیت در مقابل خداوند متعال غیر از فکر و خیال و تصور و تصدیق و احاطه علمی یا خارجی و وهم و فهم حقیقت و ذات او است.
آری تا کسی از حالات توجه و خضوع و فناء و حضور محروم است، از فهم کامل این مطلب نیز عاجز خواهد بود.
سیدالشهداء علیه السلام می فرمود: کور باد آن چشم قلبی که تو را نبیند و به جای تو بدل و عوضی گیرد، آیا دیگری به اندازه ی تو ظهور و جلوه دارد که آنرا وسیله ی شناسائی تو قرار بدهیم؟ کی غایب شدی تا محتاج به دلیل باشی؟
عبدالبهاء از فهم حقیقت توجه و حضور عاجز مانده است، و به این قسمت نیز متوجه نشده است که : درتوجه داشتن بسوی جناب بهاء (مطلع نور و مشرق آیات) نیز اشکال او وارد است، زیرا اشخاصی که به سوی او متوجه می شوند، هنوز از معرفت نفس خود عاجزند تا برسد به معرفت نفوس دیگران.
البته توجه به دیگری از جهت توجه به نفس و روح اولست نه به جسم و بدن و حقیقت روح مانند حقیقت پروردگار برای بشر مجهول و مستور بوده و کسی را ( مردم عادی) توانائی فهم و خیال و احاطه و بررسی آن نیست! قل الروح من امر ربک و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا- ومن عرف نفسه فقد عرف ربه.
کسی که نفس و روح خود را شناخت پروردگار خود را شناخته است و کسی که بتواند به مقام روحانی و مرتبه معنوی و نورانی شخصی معرفت پیدا کند، به عظمت و مقام خداوند متعال نیز عارف می شود. لذا در روایات شریفه وارد شده است که، چون کسی به مقام روحانیت امام معرفت پیدا کرد خدای جهان را خواهد شناخت.
عبدالبهاء در اینجا سادگی و خامی به خرج داده است، و بهتر این بود که بدون مقدمه و تحقیق و بافندگی می گفت: شما همه مکلف هستید که رو به جناب بهاء آورده و به سوی او عبادت کرده و در مقابل او خضوع و تذلل نموده و هر گونه حوائج و نیازمندی های خودتان را از بارگاه او بخواهید.
زیرا در این صورت: مردم احمق و اغنام الله (گوسفندان جناب بهاء) بدون فکر و تحقیق و تدبر سخن او را پذیرفته، در مقابل او عبادت و تذلل می کردند، و اشخاص فهمیده و دانشمند و منورالفکر نیز از این سخن نرنجیده و متزلزل و عصبانی نمی شدند.
من بیش از این در این موضوع سخن نمی گویم، و قضا و تحلیل و محاکمه را به خود جوانان منورالفکر و دانشمند بهائی وا می گذارم تا به خوبی معنای جملات عبدالبهاء را فهمیده و به منظور باطنی و هدف اصلی او آگاه شده و قضاوت کنند.
و ضمنا لازم است جانشینان جناب بهاء از این موضوع مشکل نیز پاسخ دهند و آن اینست: در صورتی که توجه پیدا کردن به پروردگار جهان و مبدء ظهور و مشرق آیات برای بشر غیر ممکن بوده، و به قول بهاء و عبدالبهاء: السبیل مقطوع و الطلب مردود، پس خود باب و بهاء در عبادات خودشان به کجا متوجه می شدند؟ و آیا آنها کدام مرآت و مجلی را در نظر می گرفتند؟ و آیا شما که توجه به مبدء را ممنوع و محال می دانید، ظهور و تجلی را چطور تفسیر می کنید؟ و حقیقت مرآتیت و مظهریت را چگونه فهمیده اید؟ آیا باب و بهاء از افراد بشر نبودند، پس چگونه برای ایشان سبیل توجه مقطوع نبوده است؟ و آیا مرآت و مجلی بودن بدون تحقق و توجه ارتباط صورت می گیرد؟ و آیا مرایا و مظاهر حق از مظهر بودن خودشان غافل و مرآت بودن خوشان را نفهمیده اند.
و شاید پاسخ ایشان ازاین قرار باشد که: مرایا از مقام پرستش و عبادت بالاترند، مرآتیت خود عبادت و برتر از مرتبه ی عبادت است، و به قول عرفای حق نشناس- فاعبد ربک حتی اتیک الیقین- و چون به مقام یقین و اصل شدند: لا فرق بینهم و بین الله.
افزودن نظر جدید