بررسی انتقادی سیرهی شوقیافندی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ شوقی افندی، ملقب به شوقی ربانی، سومین رهبر فرقهی بهائیت، فرزند ارشد ضیائیه خانم (دختر ارشد عبدالبهاء) و میرزا هادی اَفنان بود. وی در سال 1314 ه.ق برابر با سوم مارس 1897 م در شهر عکّا (در فلسطین اشغالی) به دنیا آمد. [1] شوقی افندی در شهر حیفا در «مدرسهی برادران» مشغول تحصیل شد و با زبان فرانسه آشنا گردید. پس از چندی برای ادامهی تحصیل به یک مدرسهی شبانهروزی کاتولیک در بیروت رفت. سپس وارد دانشگاه آمریکایی بیروت گردید و در سال 1918 م از این دانشگاه فارغالتحصیل شد و در سال 1919 م راهیِ دانشگاه آکسفورد انگلستان شد و تا سال 1921 در آنجا مشغول به تحصیل بود.[2]
پس از مرگ عبدالبهاء، دومین رهبر بهائیان، در سال 1921 م، به حیفا بازگشت و در حالی که 24 سال بیشتر نداشت، بر اساس وصیت عبدالبهاء و به یاری مادرش، به ریاست فرقهی بهائیت رسید؛ اما اخلاق و رفتار وی باعث رنجش بسیاری از مبلّغین بهائی شد، به طوری که سوء اخلاق وی باعث گردید تا برخی از مبلغین بزرگ و صاحب نام بهائیت، نظیر: عبدالحسین آیتی، فضلالله مهتدی، حسن نیکو و... مسلک بهائیت را رها کرده و به آغوش اسلام بازگشتند. اما دلیل اصلی آن (چنان که در کُتُب نوشته شده توسط آنان آمده است) رنجش از رفتار شوقی نبوده است، گرچه تمام آنها شوقی را به سوء اخلاق و استبداد مذمت نمودهاند.
شوقی به رسم رهبران سابق بهائی، به بدگویی و ناسزاگویی دربارهی مخالفان پرداخت؛ آنها نیز در پاسخ او و بر اساس گزارشها و مشاهدات دوران وابستگیشان به بهائیت، مطالبی نگاشتند و منتشر کردند، مثلاً عبدالحسین آیتی کتاب کشفالحیل، فضلالله مهتدی «خاطرات صبحی» و حسن نیکو کتاب فلسفهی نیکو را منتشر کردند، اما به هرحال اکثریت بهائیان، شوقی را به عنوان رهبر و جانشین عبدالبهاء پذیرفتند.
رهبر از فرنگ برگشتهی بهائیان، بر خلاف گذشتگان خود (که در عمل با تمام وجود در خدمت بیگانگان و استعمارگران بودند، ولی ظاهر ملّی خود را حفظ مینمودند) در ظاهر و پوشش نیز خود را به شکل بیگانگان درآورده تا بدین وسیله در نوکری و خوشخدمتی به استعمارگران و بیگانگان، از اجدادش گامی پیشتر بیفتد. نویسندهی بهائی کتاب «از باب تا بیتالعدل» در اینباره میگوید: «تا قبل از اینکه شوقی رهبری جامعهی بهائیان را به دست گیرد، رهبران بهائی به دلیل آنکه در جوامع سنتی و مذهبی ایران، عرب و به ویژه خاک فلسطین میزیستند، مجبور به حفظ قالب سنتی و چهارچوبهای فرهنگی این جوامع بودند و لذا عبدالبهاء همواره عَبا و رَداء بر تن و مولودی بر سر داشت و به مساجد و مجالس مذهبی_سنتی زمان خود رفته و در آن به بحث و مناظرههای قدیمی مینشست و گسست از این همه، برایش ناممکن بود.»[3]
پینوشت:
[1]. ب شاد، از باب تا بیتالعدل، بیجا: بینا، بیتا، ص 144.
[2]. همان، ص 145-144.
[3]. همان، ص 146.
افزودن نظر جدید