ناگفتههایی از شوقیافندی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بعد از مرگ مشکوک عبدالبهاء، شوقیافندی، یکی از نوادگان عبدالبهاء با زد و بند زنان عبدالبهاء، به جای وی به ریاست بهائیان نشست. جانب صبحی، از مبلّغان بهنام بهائی در مورد خصوصیات اخلاقی و شخصیتی شوقیافندی اینگونه توضیح میدهد: «...این گونه مردمان کم و کاستی دارند، چنانکه نمیشود اینها را نه در رَج مردان گذاشت و نه از زنان به شمار آورد. نه دلبستگی و مهرورزی زنان را دارند و نه خرد و هوشیاری مردان را. در اینگونه آدمها دلبندیهای ویژهای است که دشوار است انسان به آن پی ببرد...».[1]
شوقیافندی روابط بسیار نزدیکی با بیگانگان داشت، بهویژه آنکه با زنان انگلیسی و آمریکایی هم سر و سری داشت؛ از جمله این زنان «خانم بلام فیلد» انگلیسی، ملقب به ستارهخانم بود که وجود این خانم نزد شوقی، حرف و حدیثهای بسیاری میان بهائیان ایجاد کرد،[2] علاوه بر آن، شوقی زن کانادایی هم گرفت که با باز شدن پای این زن نزد بهائیان اندک اندک این خانم کانادایی و کسان او بر شوقی چیره گشتند؛ در ابتدا دست ایرانیها را از کارها کوتاه کردند و سپس به خویشاوندان شوقی پرداختند و بر سر خواسته، پول و پیشکشهایی که از ایران و هندوستان میفرستادند، کشمکش درگرفت. در آغاز این کشمکشها، شوقی نزدیکان خود را راند، سپس نوبت برادر، پدر و مادر شوقی شد؛ کار به جایی رسید که جز آمریکاییها که کسان زن شوقی بودند، همه از گرداگردش پراکنده شدند؛ هنگامی که مادر شوقی بیمار شد، بر بالینش نیامد تا بدرود حیات گفت؛ پس از چندی پدرش نیز که روزگاری در بستر ناتوانی افتاده بود، درگذشت و همچون ناشناسان به خاک سپرده شد. آنان که در زمان عبدالبهاء؛ بزرگی و بزرگواری و ارج و آسایش داشتند همه را از دست دادند. نزدیکان آمریکاییاش هریک در خوشی و آرامش، و شوقی بیآنکه با کسی از پیروانش دیدار کند، روزگار میگذرانید و برای زمستان سری که حیفا میزد. وی تا وقتی در اروپا بود زندگی، روش کار و چگونگی رفتارش با مردم همانند یک پولدار اروپایی بود، همین که پا به حیفا میگذاشت، خود را دگرگون میکرد و پوشش او تغییر میکرد، بعلاوه از برداشتن عکس نیز گریزان بود».[3]
یکی دیگر از چشمههای نبوغ شوقیافندی، کلاهبرداری از پدربزرگ خود عبدالبهاء است. داستان از این قرار بود که یک زن بهائی آمریکایی مَبلغ هنگفتی به صورت چک به عبدالبهاء ارسال میدارد که با جعل خط و امضای عبدالبهاء از شرکت کولس وصول میشود. سرانجام مشخص میشود که جاعل، شوقیافندی بوده است.[4] در کتابی که زن بهایی آمریکایی انتشار داده ضمن درج مورد فوق، صحّت وصیتنامهی عبدالبهاء را هم مورد تردید قرار داده است.
بهائیت که هیچ اصل ثابت عقلی و نقلی مُتّکی بر وحی و نبوت ندارد و در حقیقت اساسش بر معتقدات و اظهارات لفظیه است نه اصول و مبادی عقلیه، بر همین اساس، هر رئیس فرقهی بهائی، اظهارات جدیدی که هیچ مبنای عقلی هم نداشت اظهار میکرد. از جمله اظهارات و اقدامات شوقی، جمعآوری نامهها و برگهایی که از باب و بهاء به جا مانده بود و فرستادن آنها برای وی، تا هرچه هست نزد او باشد؛ انگیزه او از این کار این بود که اگر در میان نامهها و نوشتهها چیزی باشد که به کار این فرقه زیان میرساند و سزاوار نیست مردم بدانند، پنهان بماند و این اقدام وی را میتوان نوعی سانسور سخنان باب و بهاء نامید. فرمان دیگر او این بود که هریک از بهائیان بخواهند از شهر خود، به بیرون از کشور بروند باید از او پروانه بگیرند وگرنه رانده میشوند و کسی هم که رانده شود، هیچ یک از بهائیان نمیتواند با او روبهرو شود و سخن بگوید، هرچند که پدر و پسر باشند.[5] اینگونه فرمانها که جنبهی غیر عقلانی و انسانی داشتند به کرار از شوقی صادر گردیده. در پایان میتوان اینگونه نتیجه گرفت که رویگردانی بسیاری، از بهائیت، از جمله مبلّغان این فرقه در زمان شوقی افندی، نتیجهی اوهام، تبعیضها و بدعتهای بیاساس جناب شوقی دانست.
پینوشت:
[1]. پام پدر، فضلالله صبحی مهتدی، ص144.
[2]. همان، ص181.
[3]. همان، ص211-210.
[4]. همان، ص220-219.
[5]. همان، ص185-184.
افزودن نظر جدید