تقلب ابوالفضل گلپایگانی نویسنده بهایی

  • 1392/05/31 - 01:05
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ منظور ما اين بود كه بعضي از مردم گمان دادند كه حضرات در آنجا تبليغاتي كرده و قسمت عمده ي اهالي را به دين خود در آورده اند در حالتي كه در اين مدت شصت سال خدائي اين ميرزا خدا از چهار ديوار خانه ي خودش تجاوز نكرده به قول پسر عميدالاطهاي رشتي در حيفا گفته بود عباس افندي خداي توي خانه خودش است خداي بيرون كه نيست
کشف الحیل

 این روزها که بازار تقلب داغ و پر بحث شده و این تقلب شده دستمایه به هم ریختن کاسه کوزه طرف مقابل ،بد ندیدم تا از مطلبی که مربوط به یکی از مورخین به نام بهاییان! است را از نظر شما گذرانده و به متن کتاب کشف الحیل نوشته جناب عبد الحسین آیتی راهنمایی کنم تا با مطالعه متن کتاب ایشان به تقلب های این مورخ بهایی آگاه شوید:

حالا شايد بندگان خدا! بگويند ميرزا ابوالفضل چه تقلبي كرده است جواب اينكه گذشته از ساخت و سازهائي كه براي حضرات انجام داده شخصا هم در همه جا به لباس هاي مختلف و انواع دوروئي مشي نموده مثل اينكه عين منشاآت خودش را كه در بخارا نوشته بوده است در مصر محل استشهاد قرار داده ميگويد شيخ فضل الله ايراني در فلان رساله چنين فرموده است!

اما اینطور است که اين معني از كتاب دررالبهية او نيز يافته ميشود و نيز دكتر محترمي كه الان در طهران است گفت او را در همدان ديدم كه به نام ملا عبدالله خود را موسوم داشته بود و مهر و تسبيح در بغل گذارده به محض اينكه يكي وارد مي شد آن را به قبله نهاده و با آن مواجه نشسته وانمود مي كرد كه تازه از نماز فارغ شده ام و من به دكتر گفتم كسي كه مولايش خود را شخص سياح مجهولي وانمود كرده كتاب خود را مقاله سياح نام نهد عجبي نباشد كه مريد هم به او اقتدا كند - بابه اقتدي عدي في الكريم - و من يشابه ابه فما ظلم.

اما شاهد قضيه اینکه

جناب آقا سيد مسلم عرب كه چند سال قبل عيد رضوان حضرات را اعزا كرد و مجلس آنها را بر هم زد و صدر فريدني مبلغ مشهور حضرات را تنبيه نمود اين آقا حكايت مي كند كه در سفر اسلامبول ميرزا ابوالفضل در كشتي با ما همسفر شد و او را نمي شناختيم روزي صحبت به ميان آمد و در نزد من چنان اظهار تشيع كرد و از ائمه ي اثني عشر سخن سرود كه مي گفتم از او در تشيع ثابت قدم تري نيست فرداي آن در نزد رفيق سني من اظهار تسنن كرده به حدي تمجيد از خلفاي راشدين نموده بود كه آن سني متعجب شده بود كه آيا ممكن است شخص ايراني بابن در چه سني متعصب باشد؟

چونکه شب اين را برايم حكايت كرد درصدد تحقيق حالش بر آمديم معلوم شد ميرزا ابوالفضل مشهور همين آقا است لذا با او از در صحبت به عنوان تحقيق وارد شديم در ابتدا فحاشي كرد و حتي سخناني گفت كه مفهومش انتقاد از امر بها بود و چون در معاشرتهاي سوم و چهارم ديد ضرري از ما متوجه او نمي شود به تبليغ ما پرداخت و كار را به جائي رسانيد كه گفت به شما قول مي دهم كه تا سه سال ديگر چندين سلطان مقتدر در ظل اين امر در آيند و به قدري از نفوذ امر بهاء تعريف كرد كه هر شنونده متحير مي گشت از هر جا سخن رفت از مليون و كرور گفت و از هر فاضل و حكيم و فيلسوف و مقتدري دم زديم او را به غمز و لمز به بهائيت چسبانيد و از مصر كه محل اقامت خودش بود هزارها بهائي عرب و عجم مي شمرد و اتفاقا ما كه به مصر رفتيم ديديم از عرب صفر و از عجم هم عده ي بهائي به بيست نفر نمي رسد و حال هم سي سال است كه هنوز وعده ي سه سال ميرزا منقضي نگشته شاه و وزير كه سهل است امپراطورهاي دنيا هم كه بيكار نيستند مردمان ساده ي بليدي هم كه قبلا مي گفتند برويم ببينيم اين حضرات چه ميگويند ديگر نزديك ايشان نرفته آنهائي هم كه در اين مذهب بوده اند هر روز يكي دو تا يا يك دسته دو دسته بر مي گردند.

اصل حرف ما بر سر ميرزا ابوالفضل بود كه اگر چه در آخر عمرش پشيمان شده و سرا برگشته بود ولي در دوره ي حياتش تلون بهرلون را جايز مي شمرد براي پيشرفت مقصد خود و اين دستور مولاي او بود و باز بايد گفت (اذا كان رب البيت بالدف مولعا - فشيمة اهل البيت كلهم الرقص) وقتي كه خود افندي در عكا و حيفا اظهار تسنن كند و در مجامع اهل سنة نماز اسلامي به جا آورد و اقتدا به مفتي نموده شيعه را شنيعه گويد و ادعاي پدر خود را مخفي دارد بلكه منكر شود شبهه ي نيست مريد نيز بايد تابع مراد باشد و اين دوروئي ميرزا ابوالفضل به جائي رسيده بود كه در سفر آمريكا به كلي روي پرده افتاده يكي از نويسندگان نوشت كه فن اين شخص ايراني فقط اين است كه كنجكاوي كرده عقيده ي باطني طرف مقابل را به دست مي آورد و فورا با او هم عقيده شده به قدري تمجيد از عقيده او مي نمايد كه آواز آن را تن به صحبتش در دهد و اگر بهائي نمي شود اقلا مخالفت اظهار ندارد و همين كه مخالفت نكرد حضرات و را داخل سياهي لشكر خود مي نمايند و از عكس او يا از سكوت او استفاده مي كنند اگر چه تعريفي هم از ايشان نكرده باشد.

به تاريخ برمی گردیم:

با توجه به متن فرمان سلطان عبدالعزيز دانسته شد كه دولت عثماني كاملا حضرات را به عنوان مفسد و شرير شناخته بود و داعيه ي مذهبي ايشان را دام و وسيله ي مفسدت و شرارت تشخيص داده بود و اين بسي واضح است كه دو دولت مهم معظم اسلامي كه در آن موقع فساد و شرارت را در حضرات بعد كمال شناخته و تميز داده بودند نمي توان گفت به كلي از حقائق امور بي خبر بوده اند و اطلاعات وافيه فقط در نزد اشخاصي مانند عمو شعبان جگر فروش كاشاني و محمد رضاي قناد شيرازي و قاسم مسگر قمي و امثالهم بوده فضلا از اينكه آنها هم اظهاراتشان ساده و خالي از غرض نبوده و كمترين غرض اين مريدان باب و بها حفظ مال و جان خودشان بود كه به قول آقاي نيكو به دام غول افتاده و هستي را از دست داده بودند و چاره ي جز استقامت نداشتند. مجملا به موجب فرمان سلطان عثماني كه در 5 ربيع الاخر سنه 1285 هجري صادر شده در روز بيستم همان ماه و سال حضرات را از ادرنه كه در كتب بهاء (ارض سر) تعبير شده حركت دادند و در آن موقع عباس افندي 25 ساله بود و بزرگترين معاون پدرش شده بود.

با توجه به  اغلب اوراق تاريخيه فهميده شده است كه عده شان در آن موقع هشتاد نفر بود كه سي نفر را با ازل به قبرس فرستادند و پنجاه نفر بابها به عكا گسيل دادند آن پنجاه نفر كه بابها به عكا رفته اند امروزه باز همان پنجاه نفرند تقريبا يعني آنها مرده اند و اولادشان هستند ولي زياد نشده اند و اگر گاهي از يك خاندان بر عده افزوده باشد بعضي از آنها به اطراف سفر كرده اند و بالاخره مريدان يا صحابه ي خاص كه به (طائفين حول) تعبيرشان مي كنند حالا هم مثل آن روز پنجاه نفر بيشتر نيستند و همه ايراني و چشم و گوش بسته يعني در اين مدت شصت سال علي الاتصال رؤساء مواظب بوده اند كه اين گوسفندان بيدار نشوند و معذلك هر سال يكي دو نفرشان يا قهر مي كنند يا دشمن مي شوند يا به دسته ي ميرزا محمدعلي ملحق مي گردند و حضرات براي بازگشت هر يك چه تشبثاتي مي نمايند و چه تدبيرهائي مي كنند و اين رويه دائما در عكا و حيفا و بيروت و مصر ادامه دارد در عكا - بيست نفر - حيفا - سي نفر - بيروت 17 نفر - مصر 25 نفر و بالاخره در همه ي آن حدود در حدود يكصد نفر بهائي زاده ي ايراني در تحت نظر رئيس بايد اداره شوند و در جزئي و كلي حتي كسب و كار و ازدواج و غيره با اجازه رئيسشان باشد و مضحك است كه چهار سال قبل احمد نامي از مريدان ثابت قدم شوقي افندي صبح آمد درب خانه و پاره ي سخنان تعرض آميز گفته رفت و پس از چند ساعت خبر رسيد كه آلت رجوليت خود را بريده است!، بعد او را به مريضخانه بردند و معلوم نشد يعني نگذاشتند كسي بفهمد كه علت اين كار چه بوده؟

عاقبت هم پس از مدتي معالجه نتيجه حاصل نشد و همان احمد كه در بين مردم با لحن مسخره آميزي مشهور شده بود به احمد (آلت بريده) از جهان در گذشت.

منظور ما اين بود كه بعضي از مردم گمان دادند كه حضرات در آنجا تبليغاتي كرده و قسمت عمده ي اهالي را به دين خود در آورده اند در حالتي كه در اين مدت شصت سال خدائي اين ميرزا خدا از چهار ديوار خانه ي خودش تجاوز نكرده به قول پسر عميدالاطهاي رشتي در حيفا گفته بود عباس افندي خداي توي خانه خودش است خداي بيرون كه نيست تا از او انديشه كنيم راستي هم چيز غريبي بود وقتي كه دو ساعتي شب در درون اطاق پرده ها افكنده مي شد حكايت پا بوسيدن مريدها بود و نغمات انني انا الله بها و يا عبوديت و رقيت عبدالبها كه مفهوم آن هم الوهيت بها است اما همين كه آقايان از درون آن اطاق بيرون مي آمدند حتي در صحن خانه شان خبري از خدائي نبود و هر كس هم وارد مي شد ولو مريد ثابت قدم نبايست تعظيم و تكريم و زمين بوسي كند و بايست مثل آدم بايستد و سلام كند و حرف نزند و برود عقب كارش ولي در كوچه ايستادن و حرف زدن و سلام كردن هم ممنوع بود و هنوز هم تقريبا همان بساط است. و اين بساط را عباس افندي در عكا براي پدرش پهن كرد. يعني در اوائل كه تا چند سالي كار سخت بود و به مضمون همان فرمان كه خوانده شد فوق العاده مأمورين عثماني برايشان سخت مي گرفتند و گاهي لوحي اگر بها مي نوشت براي مريدان ايرانش با كمال احتياط و اختفا بود و خيلي با زحمت آن را بيرون مي داد و هر وقت هم گير مي افتاد به حاشا مي زد و هزار دليل مي تراشد كه از من نيست ولي از دور بعضي از اتباع ساده لوحش كه عده شان هم خيلي كم بود تصورات ديگر داشته گاهي يكي - از مريدان او با هزار زحمت خود را به عكا مي گرفت و بسا موفق نمي شد كه يك دفعه هم جمال مبارك يا نامبارك را ببيند و مأيوس بر مي گشت و اگر هم در دلش شك در خدائي ميرزا كرده يا يقين بر غير خدائي او نموده بود نمي توانست بگويد زيرا اصلا اسم عكا بقدري ناپاك بود كه اگر آن را بر زبان مي آورد ديگر نجاتي نداشت لهذا از همه كس مستور مي داشت تا در مي گذشت و اين معني از شرح استنطاق محمد حسين عطار قزويني پدر دكتر يونس خان در حبس نايب السلطنه كه رساله مخصوص است و ما هم در كواكب الدريه درج كرده ايم به خوبي فهميده مي شود جز اينكه فرزند و بستگان آن شخص كه محرمانه آگاه بودند كه پدرشان تا عكا رفته تصور مي كردند كه او خيلي چيزها ديده و حقائقي فهميده و بالاخره اينها متدرجا بر اثر آن تصور داخل گله ي گوسفندان ميرزا مي شدند و اوهامي چند در قلبشان رسوخ كرده در اينجا پابند مي شدند.

باري تا مدتي حال حضرات در عكا بدان منوال گذشت تا آنكه در سلطنت و سياست عثماني تغييراتي پيدا شد و ترتيب امور حضرات هم صورت هاي ديگر به خود گرفت و چنان كه گفتيم عباس افندي هم به مدحت پاشا و دولت عثماني نوشته سپرد كه در خاك عثماني هيچ گونه تبليغاتي نكنند و از آن به بعد راء آمد و شد مريدان را باز كردند و بساط خدا بازي در درون اطاق هاي اندروني به قوه ي تدبير يا تزوير افندي منبسط گرديد.

برگرفته از کتاب کشف الحیل جلد 2

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.