از تهران تا عشق آباد بهاییت
با توجه به تجارب بسیار ارزنده جناب آیتی به یکی از سفرهای پراز خاطره ایشان که در کتاب خودشان به ((از تهران تا عشق آباد)) معروف است را از نظر شما می گذرانیم.
جناب آیتی اینگونه آورده اند که:در سال 1328 بر حسب تقاضاي بهائيان مقيم عشق آباد و امضاي عبدالبهاء كه ديگر قطعا مرامبلغ و مروج امر خود پنداشته بود با يك نفر رفيق يا مستخدم رهسپار سفر عشق شديم در اين قدم آن رفيق هم قدم نيز چون من مجاهد و محقق بود و تازه با بساط بهائي آشنا شده بود و از بركت سفر عشق آباد به هر جا رسيديم بهائيان آنجا گمان كردند كه ما از دامن خدا افتاده ايم و در آغوش خدا مي رويم لهذا هر چه نزدشان عزيزتر بود پيش ما خوارش مي داشتند و آنچه بايستي مستور دارند مكشوفش مي ساختند ولي ما دو نفر آدم هاي چشم و گوش بسته گاهي تصور مي كرديم كه اينها ما را امتحان مي كنند گاهي خيال مي كرديم كه خودسرانه بعضي حركات از امآءالله (به قول خودشان) سر مي زند و جزو شئون مذهبي نيست و ما بايد پاك و منزه باشيم بنابراين هر چه سعادت به ما نزديك مي شد ما از آن دوري مي جستيم با آنكه در سنگسر يك نفر بهائي عجيبي ديديم (فرج الله نام) كه الواح را رها كرده اشعار صفي عليشاه را مي خواند و حرف هاي غريب مي زند و بهائي ها هم دو دسته شده دسته ي طرفدار و حتي يراق بند او شده اند و مي گويند از او مهمتر كسي نيست!! دسته ي ديگر مخالف او شده مي گويند او اساسا بهائي نيست و تنها براي شهوت راني خود را داخل بهائي كرده و حكايت ها از او نقل مي كردند كه بسي مضحك بود منجمله گفتند تبليغات او بار بر دل زني نهاده كه مردش در سفر بوده و چون علت اين كار و بار را از او پرسيده اند بدون تحاشي گفته است چون متعلقه ي من مؤمنه نيست قابل حمل اين وديعه نبوده! اين است كه اين مؤمنه را حامله ي وديعه ي الهيه ساختم!
مجملا يك عده از بهائيان سنگسر كه آن مبلغ را رقيب خود و بلكه رقيب بهاء و عبدالبهاء مي ديدند در صدد چاره بودند ولي در تمام محيط بهائيان دنيا كسي نبود كه جرئت كند با او طرف شود.
در حالتي كه او مردي گمنام و بسيار كم سواد بود ولي چون از اول درهاي اخلاص به رويش باز شده بود از او مي ترسيدند حتي خود عبدالبها كرارا. حكايت او را شنيده بود و مي ترسيد اگر او را طرد كند اسرار امر را فاش نموده بهائيان را رسوا سازد بنابراين تاكيد مي كرد كه با او مماشات نمائيد زيرا هر چه بكند ضرري به امر نمي رساند!
خلاصه چند روزي وقت ما به شنيدن اين گونه مزخرفات و مجادلات گذشت و حركت كرديم و هيچ فراموش نمي كنيم دو دختر ملا محمد علي سنگسري را كه هنگام حركت ما از آن سرزمين علنا كلماتي در اظهار حسرت و حرمان خود به زبان آوردند كه رفيق معهودم در بحر حيرت مستغرق شده بر عقائد سخيفه آنان نفرين مي فرستاد مثل اينكه مي گفتند ما لايق نبوديم كه از وجود شما متبرك شويم! و چون شبيه به اين تحسر و تأثر در فيروزه ي عشق آباد از حليله ي يك شخص بنائي بروز كرد آن رفيق طاقتش طاق شده از همان دم در بهائيت متزلزل گشت و هر كس ديگر هم باشد متزلزل مي شود مگر كسي كه از ابتدا متزلزل بوده مكث خود را در آنجا براي كشف الحيل لازم داند.
مختصر نه ماه در تركستان از مرو و عشق آباد و تجن و قهقه و گوك تپه و تخته بازار. بازار اين سخن ها به جاي حرف دين و مذهب رواج بود يعني حرف هاي مذهبي ايشان همه مقرون به اين سخنان بود كه فلان مبلغ با آماءالله چنين و چنان رفتار كرده و بي حكمتي شده و فلان بهائي هنوز طاقت ديدن و شنيدن اين حرف ها را ندارد و در فلان قضيه مسلمانان آگاه شدند و حتي قتل حاج محمد رضا اصفهاني در عشق آباد بر اثر اين اعمال و اقوال بوده و از آنجمله در آن ايام ميرزا منير نبيل زاده كه در بحبوحه ي جواني و شهوت راني بود قدي علم كرده زن هاي جوان را درس تبليغ مي داد و اختلافي پديد شده بود كه بعضي اين كار را مخالف حكمت و تقيه مي دانستند نه مخالف مذهب! و بعضي مي گفتند نبايد اعتنا كرد از جمله مخالفين محمد حسين عباس اف ميلاني بود كه همه او را ترك متعصبي مي دانستند كه خوب بهائي نشده در مجلسي گفت آقا ميرزا منير شنيده ام زن ها را درس تبليغ مي دهي؟ گفت بلي امر مبارك است! عباس اف با اوقات تلخ گفت (پس فيه منيم نه نه مه درس وير ميرسن؟ جوان قزلره و تازه اره گدن لره درس وريرسن؟)
يعني چرا به مادر پير من درس نمي دهي و به دخترهاي جوان و زن هاي تازه شوهر رفته درس مي دهي؟ خلاصه كار به جائي رسيد كه صحت و سقم آن را موكول به نظر عبدالبها ساخته عريضه كردند و جواب مساعد آمده ميرزا منير و زنان متعلمات آسوده خاطر مشغول شدند و ديگر احدي جرأت نكرد حرف بزند مگر اينكه از بس اعمال منير بي پرده شد و حتي مردان در خانه هاي خود اعمال او را ديده بودند آهسته با هم مي گفتند ميرزا منير راسپوتين بهائي است و همه مي دانند راسپوتين كشيش پر شهوتي بوده است در روسيه كه با هر خانواده راه يافته آنها را ننگين ساخته و چندين كتاب در شهوت پرستي او تاليف و طبع گشته است يكي ديگر هم ميرزا محمد ثابت مراغي جوان 25 ساله بود كه زنان عشق آباد او را لايق امر تبليغ ديده و به كار گماشته بودند و كار او به جائي رسيد كه در سمرقند دختر هشت ساله ي حاجي ميرزا حسين را تبليغ كرد! و چون تبليغ نامناسبي بود آن را به ريشش چسبانيده و زنان از او برگشتند.
حال با اینهمه فضاهت و بی عفتی ها و البته بی عقلی های سردمداران بهاییت چگونه می شود به این فرقه با دید عقل و عدل و انصاف نگریست،قضاوت با شما
افزودن نظر جدید