وهابیت در خدمت شاهانی بیرحمتر از یهود !
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مسلمین روزهای سختی را سپری میکردند، بیشتر خانوادهها حتی به اندازه سیر شدن زن و فرزندشان غذا نداشتند!... اسماء دختر ابیبکر میگوید: گرسنگی به شدت آزارم میداد، ماههای آخر بارداریام را میگذراندم و چندین روز بود که غذای مناسبی نخورده بودم، صبح زود، شوهرم زبیر بن عوام، صحابی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از منزل خارج شد تا روی زمینی که پیامبر اکرم در اختیار او و ابی سَلَمه قرار داده بود، کار کند، من نیز کارهای خانه را انجام دادم و پس از ساعتی، نشستم تا قدری استراحت کنم، در این هنگام احساس کردم که بوی گوشت کباب شده، به مشامم میرسد، بویی که گویا تاکنون مانندش را استشمام نکرده بودم، با دقت نگاهی به اطراف انداختم، آری! حدسم درست بود، بوی کباب از خانه همسایه بلند بود؛ همسایهای یهودی که خانهاش دیوار به دیوار خانه ما بود، گرسنگی شدید مرا بر آن داشت که به بهانهی گرفتن شعلهای آتش به خانه همسایه بروم تا شاید زن همسایه به حالم ترحم کند و قدری از کباب به من هم بدهد...
آماده شدم و درب خانه یهودی را زدم...، با اجازه زن یهودی وارد شدم و سلام کردم و گفتم آمدهام شعلهای از آتش اجاق شما ببرم! زن یهودی هم بدون اینکه به حال من توجهی کند، سلامم را جواب گفت و بیدرنگ شعلهای از آتش به من داد، من برگشتم اما هنوز به خانه نرسیده، شعله را خاموش کردم و دوباره برای گرفتن شعله به نزد زن یهودی بازگشتم، تا بلکه این بار زن یهودی حال مرا درک کند!... اما این بار هم زن یهودی ماجرا را نفهمید و ذغال افروختهای به من داد و من راهی خانه شدم! برای بار سوم بازگشتم اما نتیجه همان بود که دیده بودم، در حالیکه اشک بر گونههایم جاری شده بود وارد خانهام شدم... با همان گونههای اشکآلود، حاجتم را به خدا عرضه کردم...!
هنوز چند لحظه بیشتر نگذشته بود که صدای مرد یهودی بلند شد که گویا تازه وارد خانهاش شده و به همسرش میگفت: آیا امروز کسی به خانه ما وارد نشد؟ همسرش جواب داد: زن عرب همسایه برای گرفتن آتش آمد، شعلهای از آتش برگرفت و رفت. یهودی گفت: من دست به این غذا نمیزنم، مگر اینکه از آن برای زن همسایه نیز بفرستی! لحظهای بعد زن یهودی با ظرفی از کباب وارد خانهی ما شد، وقتی برگشت، قطعهای از کباب را در دهانم گذاشتم، بسیار لذیذ بود! گویی که در زمین خوشمزهتر از آن غذا، برای من وجود نداشت!» [۱]
این داستان را محمد بن یوسف کاندهلوی از علمای معاصر اهل سنت، از بزرگانی مانند ابن حجر و هیثمی[۲] نقل میکند که راویان این داستان از نظر آنان نیز مورد اعتمادند،[۳] داستانی که مهربانی و جوانمردی یک مرد یهودی نسبت به یک زن مسلمان را بازگو میکند! و به راستی آیا پادشاهان عربستان سعودی که خود را خادمان حرم امن الهی مینامند، به اندازه یک یهودی از عاطفه بشری و مهرورزی چیزی نفهمیدهاند!!؟ پاسخ این پرسش را باید در زیر آوارهایی جست که هر روز بر سر زنان و کودکان مظلوم و بیدفاع یمن فرو میریزد! زنان و کودکانی که زخم گرسنگی خود را با نمک شهادت همسران و پدرانشان مداوا میکنند و استقامت را فریاد میزنند! اما دریغ از کمترین توجه قیصرهای سعودی به مردمان ستمدیدهی یمن! وهابیت نیز با دفاع از جنایات آل سعود روی خونخواران تاتار را سفید کردهاند!!
پینوشت:
[۱]. محمد بن یوسف کاندهلوی، حیات الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۲۰۰۵م، ج۱، ص۱۹۶،۱۹۷.
[۲]. کاندهلوی به نقل از ابن حجر، الاصابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص ۲۸۴.
[۳]. مجلة الأسرة (مجله خانواده)، شماره ۱۷۸، محرم ۱۴۲۹ه، نویسنده: حوریة الدعوة.
افزودن نظر جدید