شیخ احمد احسایی

  • 1393/12/06 - 10:16
قضاوت کردن در مورد شخصیت ایشان نیاز به تأمل بسیار دارد. عده‌ای از بزرگان وی را عارف، زاهد، عالم و... دانسته و عده دیگری وی را تکفیر کرده‌اند. از جمله کارهای ناشایست وی، ارتباط تنگاتنگ ایشان با دربار قاجار و دریافت مقرری از شاهزادگان فاسد و شخص فتحعلی‌شاه بوده است. او جهت دریافت وجه نقد، اقدام به بهشت فروشی به شاهزادگان نمود. تملق‌گویی و...

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ شناخت شیخ احمد احسائی، می‌تواند نقش مهمی در شناخت فرقه‌ی شیخیه داشته باشد، چرا که وی مؤسس این فرقه به شمار می‌رود و به نوعی پیوند عمیقی با این جریان فکری دارد. شیخ احمد در سال 1166 ه.ق. و نزدیک به 270 سال پیش، در روستای مُطَیرفی در استان الأحساء به دنیا آمد. الأحساء یکی از بزرگترین استان‌های کشور عربستان سعودی به شمار می‌آید، که بیشترین شیعیان این کشور، در این استان سکونت دارند.[1] شیخ احمد بن زین‌الدین بن ابراهیم بن صقر بن ابراهیم بن داغر بن رمضان، از قبیله‌ی بنی خالد و طبق گفته‌ی عده‌ای از قبیله‌ی بنی قریش است.[2] اجداد شیخ احمد به سبب عدم تحقیق درباره‌ی مذهب حق و به دلیل عدم معاشرت با شیعیان و نداشتن شناخت کافی، بر روش اهل سنت بوده‌اند، اما دشمنی با شیعیان نداشته‌اند،[3] تا اینکه یکی از اجدادش به نام «شیخ داغر» بر اثر اختلاف با پدرش، وطن را ترک کرده و در مطیرفی اقامت می‌کند و مذهب تشیع را برمی‌گزیند.[4]
وی به جهت تحصیل علم و به امر پدرش، به روستای قزین، نزد شیخ محمد بن شیخ محسن رفت تا ادبیات عرب را فرا گیرد. او در سال 1186 ه.ق. و در سن بیست سالگی، مقارن با حمله‌ی عبدالعزیز (حاکم وقت سعودی) به الأحساء، به کربلا سفر می‌کند و در محضر بزرگانی همچون «آقا محمد بهبهانی و سید مهدی بحرالعلوم» حضور می‌یابد و بعد از مدتی توانست اجازه روایی خود را، از اکابری همچون «سید مهدی بحرالعلوم، میرزا محمدمهدی بهبهانی، سید علی طباطبائی صاحب ریاض، شیخ احمد بحرانی دمستانی، شیخ موسی فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء، شیخ حسین و شیخ احمد آل عصفور» دریافت کند.[5] شیخ به علوم بشری‌ گرفته شده‌ی از غیر معصوم، هیچ اعتمادی نداشت و مدعی بود هر چه از علوم گوناگون دارد، از عنایات اهل بیت (علیهم السلام) است. وی در سال 1221 ه.ق. به ایران سفر کرد و مدتی ساکن یزد، اصفهان و کرمانشاه بود و در قزوین تکفیر شد.[6]
همزمان با حمله‌ی امپراتوری عثمانی به عتبات، از کربلا به سوی مکه و از مکه به سوی وطن خویش عازم شد، اما در نزدیکی مدینه، در سال 1241 ه.ق. و در سن 75 سالگی وفات نمود و در قبرستان بقیع دفن گردید.[7]
از وی آثار متعددی در زمینه‌ی فقه، اصول، کلام و حکمت بر جای مانده است، که مهمترین آنها جوامع الکلم و شرح زیارت جامعه‌ی کبیره است. او در علم نجوم، طب، ریاضیات و علوم غریبه مطالعاتی داشته است.[8] از مهمترین وقایع زمان حیات ایشان، ماجرای تکفیر وی در قزوین است، که توسط مرحوم برغانی، مشهور به شهید ثالث، صورت گرفت.[9]
وی در خصوص معاد، معراج، حیات و رجعت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و بدن اهل بیت (علیهم السلام) در قبر، اعتقاد خاصی داشت، که همین اعتقادات منجر به تکفیر ایشان شد. او قائل بود اهل بیت (علیهم السلام) علل اربعه‌ی خلقت هستند،[10] که لازمه‌ی آن، غلوّ در حق ایشان است. وی بدعت‌گذار رکن رابع بود، که بعدها همین اعتقاد، موجب پیدایش فرقه‌ی ضاله‌ی بابیت و بهائیت گردید.[11] از مهمترین حوادث زمان حیات ایشان، حمله‌ی عثمانیان به کربلا و غارت کردن و کشتن شیعیان آنجا بوده است. شیخ با کافر خواندن معاویه، ابوبکر، عمر و... در کتاب خویش، زمینه‌ی حمله‌ی این امپراتوری به کربلا را فراهم آورد. [12]
قضاوت کردن در مورد شخصیت ایشان نیاز به تأمل بسیار دارد. عده‌ای از بزرگان وی را عارف، زاهد، عالم و... دانسته و عده دیگری وی را تکفیر کرده‌اند.[13] از جمله کارهای ناشایست وی، ارتباط تنگاتنگ ایشان با دربار قاجار و دریافت مقرری از شاهزادگان فاسد و شخص فتحعلی‌شاه بوده است. او جهت دریافت وجه نقد، اقدام به بهشت فروشی به شاهزادگان نمود. تملق‌گویی و خلاف واقع گویی وی نسبت به قاجاریان قابل تأمل است.[14]
از منابع دسته اول شیخی که به بررسی شخصیت وی پرداخته‌اند، می‌توان به کتاب «شرح حال شیخ احمد بن زین الدین احسایی» اشاره کرد، که توسط فرزند ایشان، عبدالله احسایی، به زبان عربی نوشته شده است و خود شیخ به درخواست دیگر فرزندش، محمد تقی، رساله‌ای را به عربی در شرح حال خویش نگاشته است که این رساله در کتاب فهرست، نوشته‌ی ابوالقاسم ابراهیمی، در جلد اول، در صفحه‌ی 166 الی 179 به چاپ رسیده است. همچنین کتاب دلیل المتحرین سید کاظم رشتی و کتاب هدایة الطالبین حاج محمد کریمخان کرمانی، به شرح حال وی پرداخته‌اند. بعد از وفات شیخ، سید کاظم رشتی جانشین وی گردید، که سید نقش بسزایی در ترویج مکتب احسایی داشته است.

پی‌نوشت:

[1]. سید محمد باقر نجفی، بهائیان، تهران، نشر مشعر، 1383، ص 17. 
[2]. محمدحسن آل طالقانی، الشیخیة نشأتها و تطورها و مصادر دراستها، بيروت، الآمال،۱۴۲۰ه.ق. ص56.
[3]. علی اکبر باقری، نقد و بررسی آرای کلامی شیخیۀ کرمان، قم، انتشاراتی مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، 1392، ص 41 – 42.
[4]. سید محمد باقر نجفی، بهائیان، تهران‌، نشر مشعر، 1383، ص17.
[5]. عبدالله احسایی، شرح حال شیخ احمد بن زین الدین احسایی، ترجمه‌ی محمد طاهر کرمانی، ص 112 و 29-17؛ تحفة المستفید، محمد انصاری احسایی، ج 1، ص 129؛ انوار البدرین، علی بحرانی، 407-406.
[6]. علی اکبر باقری، نقد و بررسی آرای کلامی شیخیۀ کرمان، ص 23- 24.
[7]. سید کاظم رشتی، دلیل المتحیرین، ص 52؛ شیخ جعفر سبحانی، موسوعة طبقات الفقهاء، ج 13، ص 81.
[8]. جهت مطالعه‌ی بیشتر بنگرید به: عبد الله احسائی، شرح حال شیخ احمد بن زین الدین احسائی، ص ۴۶.
[9]. محمد بن سلیمان تنکابنی، قصص العلماء، تهران، انتشارات علمی‌فرهنگی، 1383، ص ۴۲.
[10]. شیخ احمد احسایی، شرح الزيارة الجامعة الکبیرة، ج ۳، ص ۲۹۷؛ همان، ج ۴، ص ۴۸-۷۹؛ جهت مطالعه‌ی بیشتر بنگرید به مقاله‌ی: غلوّ شیخیه در حق پیامبر و اهل بیت 
[11]. سید محمد باقر نجفی، بهائیان، تهران، نشر مشعر، 1383، ص 111؛ جهت مطالعه‌ی بیشتر بنگرید به مقاله‌ی: رکن رابع در نظر شیخیه
[12]. شیخیه زمینه ساز بابیه، سید محمد حسین فقیه ایمانی، ص ۶۸، انتشاراتی راه نیکان، تهران، ۱۳۸۹؛ جهت مطالعه‌ی بیشتر بنگرید به مقاله‌ی: حمله‌ی عثمانیان به کربلا در زمان احسایی
[13]. جهت مطالعه بیشتر بنگرید به مقاله‌ی: نظر معاصرین در مورد شیخ احمد احسائی؛ و مقاله‌ی: سیرۀ علمی شیخ احمد احسائی 
[14]. محمد باقر نجفی، بهائیان، تهران، نشر مشعر، ۱۳۸۷، ص 31؛ جهت مطالعه‌ی بیشتر بنگرید به مقاله‌ی: ارتباط شیخ احمد احسایی با دربار قاجار

تولیدی

دیدگاه‌ها

این همه چرندیات نوشتی اگر کتاب حیات النفس شیخ احمد احسایی را می خواندی؟ این ها را نمی نوشتی تمام به نوشته های دشمنان شیخ اشاره کردی فقط زندگی نامه اش درست بود . اگر کتب خود شیخ را بخوانی باید استغفار کنی به عالم بزرگی چون شیخ افترا بستند تو نمی بستی . شیعه کجا بهائی کجا ؟

سلام تمام آنچه در این مقاله آورده شده است مستند به آثار بزرگان شیخیه و بر اساس نقل وقایع تاریخ است که ضبط شده است. شما می‌توانید علاوه بر آن کتاب حیات النفسی که گفتید دیگر کتب شیخیه را هم مطالعه کنید و در لابه لای کتب ایشان این سخنان را مشاهده کنید. البته شاید باور حقیقت سخت باشد.

با سلام. این دوستمون راست میگه. اگه به کتاب شرح حالش که توسّط برادرزادش نوشته شده، مراجعه میکردی، می فهمیدی که شیخ احمد احسائی واقعا کیه. حالا که حال مراجعه نداری من یه قسمتایی از کتاب رو برات میذارم: «... طالب خلوت و مايل عزلت بودم و كوه و بيابان را دوست مى‌داشتم ...» و «... قلق و اضطراب در دل خود مي‏يافتم، همواره خواستار گوشه‏يي از خلوت و مائل به گوشه نشيني بودم». «خود را بر آميزش و مجاورت ايشان [مراد هم سن و سالان و سایر اهالی احساء است] ملامت مي‏کردم! گاه مي‏شد که مي‏خواستم خود را هلاک کنم...». اینا توی ص 4 و 5 منابع شیخی اومده به هر روانشانسی این مطالب رو نشون بندی این نظر رو میده: شیخ در دوران کودکی از همنشینی با سایر کودکان دوری می نمود و تنهایی و حضور در بیابان را از همراهی با کودکان هم سنّ و سال خود بیشتر دوست داشت . علاوه بر این، گریستن بیش از حدّ وی برای سرنوشت پیشینیان و همچنین برای خودش و تفکّر به خودکشی در سنین خردسالی ، همه از غیر طبیعی بودنِ وضعیّتِ روانیِ وی یا به عبارت دیگر، رنج بردن وی از مشکلات روانی در آن دوران خبر میدهد. در ضمن همین شیخ احمد بوده که یک باب بهشت رو به ملکشاه فروخته و وقتی رفته توی دربار قاجار، کلی مدح فتحعلی شاهی رو کرده که روسیه و انگلیس در دوران حکومتش پدر مردم ایران رو در آوردن. اینا نشون میده که احسایی اصلا عالم نبوده: بلکه به قول یکی از محققین یه «دین ساز دغل باز» بوده که کراماتش رو به واسطه صوفی گریش بدست اورده....

سلام مطالعه رفتارهای ناپسند وی، برای قضاوت کردن در مورد ایشان کفایت میکند.

با عرض سلام متإسفانه شما هم مانند دیگران افکار و نظریات دیکته شده را می‌گویید و می‌نویسید و ذره‌ای تحقیق نکرده‌اید اما در خصوص جواب از مسإله معاد شیخ احمد احسایی فرموده اند که جسد عنصری عود نمی کند و یقینا شما فرق جسم و جسد را نمی دانید و یقینا نمی دانید که جسد دو گونه است: جسد اصلی و جسد عنصری و شیخ احمد احسایی فرموده اند که جسد عنصری عود نمی کند آیا نمی بینید که این بدن عنصری عرضی ما روز به روز در حال تغییر و تحول است و بعد از مرگ در قبر می پوسد و اثری از آن نمی ماند آیا همین جسد عنصری عرضی عود می کند؟ حاشا بلکه جسد اصلی انسان عود می کند که جسد است و از همین عالم است ولکن لطیف این عالم است مانند هوا که لطیف است به‌طوری که دیده نمی‌شود ولکن باز هم جسم است و از همین عالم است پس جسد اصلی عود می‌کند که تعبیر شیخ احمد احسایی اعلی‌الله‌مقامه از این جسد اصلی به جسد هورقلیایی است و به اصطلاح علما مناقشه در لفظ نیست و این اصطلاحی است و اگر کسی معنی اصطلاحی را می‌خواهد بداند باید از صاحب اصطلاح بپرسد نه خود نتیجه‌ای گیرد و ارائه دهد. و اما درباره علل اربعه بودن ائمه علیهم‌السلام که شیخ فرموده‌اند کاملا مطابق احادیث است چنانکه حضرت علی علیه‌السلام می‌فرمایند: نحن صنایع الله و الخق بعد صنائعنا (یعنی: ما صنایع خداییم و خلق صنایع ما هستند. شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید) و این را معنیش را نفهمیده‌اید. نعوذ بالله اثبات مستقل بودن ائمه نشده است بلکه ایشان به خداوند عالم از همه خلق محتاج‌ترند و چون به خدا محتاجند از خلق بی‌نیازند و ایشان علیهم‌السلام محتاج به خداوندند در جزئی و کلی امورشان و ایشان اسبابند بدون شک و حضرت فرمودند: ابی الله ان یجری الاشیاء الا بالاسباب و یقینا از بزرگترین اسباب محمدوآل‌محمدند علیهم‌السلام و این غلوی نیست چراکه ذات خدا لایُدْرَک است و به احساس حواس درنمی‌آید و از هر چند و چونی برتر است و از صفات خلقی مبرا است و از جمله صفات خلقی علت بودن برای اشیاء است چراکه علت و معلول متناسبند مانند آنکه نورِ آفتاب، معلول آفتاب است پس از جنس اوست و از ماده و صورت اوست پس ذات خدا علت اشیاء نیست چراکه خلق نیست. پس محمد و‌ آل‌محمد علل اربعه هستند و مستقل نیستند و خدا ایشان را در قرآن ستوده که و ما تشاءون الا ان یشاء الله و ایشان اراده‌ای از خود ندارند مگر به اراده خود پس اراده ایشان اراده خداست و در زیارت جامعه کبیره است که: بکم فتح الله و بکم یحتم الله و در زیارت مطلقه حضرت سیدالشهداست که إِرَادَةُ الرَّبِّ فِي مَقَادِيرِ أُمُورِهِ تَهْبِطُ إِلَيْكُمْ، وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيُوتِكُم‏ (یعنی: اراده و مشیت خدا در اندازه گیری امور خلق به سوی شما هبوط می‌کند و از شما صادر می‌شود) و در حدیث است که و امره بین الکاف و النون (یعنی: محمدوآل‌محمد مشیت الله‌اند {کاف و نون یعنی مشیت خدا} بحار الانوار جلد 25 صفحه 173) پس ایشان مشیةالله‌اند چنانکه در حدیث سابق مذکور است و اگر انسان معنی چیزی را نمی‌فهمد نباید منکر آن شود مثل اینکه کسی برنج پختن بلد نباشد حال آیا باید پخته شدن برنج را منکر شود؟ حاشا این شیوه ابلهان است. و اما آنکه بابیت و بهائیت از شیخیه نشئت یافته‌اند هیهات هیهات که تحقیق نکرده مطلب می‌نویسید باب ملعون چه ربطی به شیخیه دارد؟ اگر گناه شاگرد بر گردن استاد است که بر حصرت زهرا سلام‌الله‌علیها گریه نکنید چراکه عمر لعنةالله‌علیه ادعای صحابه بودن حضرت را می‌کرد و خود را شاگرد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌دانست و مگر شما خاطرات کینیاز دالگورکی را نخوانده‌اید که این‌گونه جسورانه بابیت و بهائیت را به شیخیه نسبت می‌دهید و علامه طباطبایی رحمةالله‌علیه فرمودند: شیخیه از شیعیان اثنی عشری هستند پس چرا ندانسته انکار می‌کنید و هیچ نخوانده تهمت می‌زنید و سران شیخیه از جمله محمدکریم کرمانی در رد باب کتاب‌ها نوشته‌اند و او را لعن و تکفیر کرده‌اند. اما آنکه حمله عثمانی سببش ایشان بوده‌اند حاشا بلکه سببش حسودان دنیا طلبی بودند که چون منزلت علمی شیخ را دیدند کتاب ایشان را که در آن جریان دیک الجن را فرموده‌ بودند نزد پادشاه سنی ناصبی عثمانی بردند و موجب حمله آنها شدند. شما را به خدا آیا اگر کسی شیعه باشد چنین می‌کند؟ والله که اگر کسی عرقی از تشیع در بدن او باشد هرگز چنین عمل قبیحی نمی‌کند که کتاب را نزد پادشاه سنی ببرد و قصد او فقط اطفاء حق باشد و برغانی از چنین اشخاص حسود دنیا طلبی است که به منزلت علمی شیخ حسودی کرد و امان از حسودی. و اما آنکه ایشان تعبیراتی درباره پادشاهان و شاهزادگان قاجار دارند از این باب است که وظیفه هر شخصی در برابر حکومت حاکم مطیع بودن در امور دنیوی از آن حکومت است و باید با سلاطین اگرچه ظالم و یاغی باشند به طور خوبی سلوک کند و مگر شما نامه حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام آن امام مظلوم معصوم را ندیده‌اید که به مادر هارون الرشید نوشته‌اند و در آن نهایت تعظیم را داشته‌اند و آن زن ملعونه ظالمه یاغیه‌ای بوده است و هارون الرشید ملعون اشقی الاشقیاء است. پس باز هم ندانسته و نفهمیده چیزی نوشته‌اید و خود را نزد اهل تحقیق رسوا کرده‌اید.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.