اعلام خطر

جوان محصّل: ... خلاصه آن روز را از ده برگشتیم و آن مرشد به تهران رفت، من هم آن خاطره را به ذهن سپردم; خاطره اى که سرنوشت مرا چندى عوض کرد. روزها گذشت... دوست فاضلى داشتم مرا طلبید، حدس زدم که شاید او از جریان تماس من با صوفیان آگاه شده و اکنون مى خواهد با من مذاکره کند، اتّفاقاً حدس من درست از آب درآمد... یادش بخیر آدم خیرخواهى بود، کوشش داشت محصّلین را به دین علاقه مند کند. مى گفت: اگر بتوانیم اهل دانش و فرهنگ را که بخش عمده امورمان به دست آنهاست دیندار تربیت کنیم، دیگران را زودتر مى شود اصلاح کرد.
بارى آن روز با من در خصوص صوفیگرى سخن گفت و شمّه اى از اسرار و عقاید آنها را شرح داد، از جمله بحث هایى که عنوان کرد «نظریّه روایات شیعه راجع به تصوّف» بود که دو روایت به خاطرم مانده است.
ریاضعلى که خیره خیره به جوان محصّل مى نگریست گفت: این قسمت به خصوص براى ما شنیدنى است. مجذوب گفت: براى من هم تازگى دارد. آقاى فاضل رو به ریاضعلى و مجذوب کرد و گفت: ولى پیش از آنکه این روایات با آرا و اعمال صوفیان تطبیق شود گرچه ممکن است در این اوّل مرتبه تصوّر کنید که در این روایات راه مبالغه و اغراق پیموده شده و شما از شنیدن آن ناراحت شوید، ولى به شما اطمینان مى دهیم که با قدرى حوصله و تأمّل تصدیق کنید که این روایات عین حقیقت و واقع را بیان مى کند.