نمایش دیگرى از عشق
عشق و درویشى و انگشت نمایى و ملامت...
اهل عشق (صوفیان) عقیده دارند که مجاز پل حقیقت است، عشق مجازى مقدّمه عشق حقیقى است، عارف آن است که هر جا جمال و زیبایى دید آن را آیینه اى قرار دهد و جمال حق را در آن تماشا کند. شیخ روزبهان ـ از اکابر متصوّفه ـ مى گوید: منهاج عشق ربّانى، عشق انسانى است!(1) از همین جا کار به جاهاى باریک و باریک ترى کشیده است.
در نفحات جامى(2) در شرح حال روزبهان مى خوانیم: شیخ روزبهان شنید زنى به دخترش مى گوید حسن خود را به کسى ننماى که خوار و بى اعتبار مى شود. شیخ گفت: اى زن، حُسن راضى به تنهایى نیست مى خواهد قرین عشق باشد، حسن و عشق در ازل عهد الفت بسته اند... مى گویند از استماع این سخن چندان وجد و حال بر اصحاب او عارض شد که جمعى از ایشان مردند!
شیروانى در ریاض السیاحه(3) داستان عجیبى نقل مى کند مى گوید: روزبهان گرفتار زن مغنیه (خواننده)اى شد و صیحه هایى که در «وجد فى اللّه» مى زد از سوز عشق آن زن دلربا بود بالاخره خرقه را کنار گذاشت و خدمت آن زن را پیش گرفت... .
درویش ریاضعلى: به راستى این داستان در نفحات است؟ وى در نظر صوفیان خیلى محترم است، به او لقب «سلطان عرفا» و «قدوه عشّاق» مى دهند چگونه شیخ روزبهان به زن مغنیه دل سپرده؟!
ادیب زاده: القاب سلطان العرفا و قطب العارفین و امثال آنها این قدر ارزان است که هر کس از هر کجا بلند شد با مدّتى خانقاه نشینى «قطب العارفین» و «سلطان العرفا» مى شود! ما روى لقب بحث نداریم بلکه مى گوییم وقتى روزبهان که به قول خودتان «سلطان عرفا» بوده چنین باشد، پس بود حال دیگران معلوم... .
از اینجا به یاد داستانى افتادم که عطّار درباره شیخ صنعان (از مشایخ تصوّف) به نظم کشیده و خلاصه اش این است:
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمالش هر چه گویم بیش بود
آرى همین شیخ صنعان دلباخته دختر نصرانى شد و بى تابى کرد... دختر نصرانى گفت: با این موى سفیدت حیا نمى کنى؟ شیخ گفت: نه... من گرفتارم! دختر گفت: در این معاشقه کام نمى برى مگر به چند شرط:
1. بت را سجده کنى.
2. قرآن را بسوزانى.
3. دست از ایمان بردارى.
4. جامى از شراب بنوشى.
شیخ جام شرابى گرفت و سر کشید و مست شد و هر چه مى دانست از یادش رفت و بالاخره دختر گفت: باید خوکبانى هم بکنى... شیخ اطاعت کرد:
رفت شیخ کعبه و پیر کبار
خوکبانى کرد سالى اختیار(4)
جناب درویش آیا پیران عشق همین ها بوده اند که با موى سفیدشان به عشق لعل لب ماهرویان دل و دین مى داده اند؟ اى تُف بر این عشق!
عشقى که نه عشق جاودانیست
بازیچه شهوت جوانیست
در خاطر آن که عشق ورزد
عالم همه ذرّه اى نیرزد(5)
* * *
(1). تاریخ تصوّف، ص 45 نقل از عبهر العاشقین شیخ روزبهان بقلى.
(2). نفحات، ص 256 و ریاض السیاحه، ص 345.
(3). ریاض السیاحه، ص 345.
(4). طرائق، ص 207 نقل از منطق الطیر.
(5). نظامى.