پیر ارشاد و مظهر عشق
همان عشقى که مقدّس ترین آیین ها به نظر صوفى بود ببینید چگونه از مقام خود تنزّل کرده و در وجود قطب و مرشد جلوه مى کند و از عشق خدا بهانه اى مى مانَد و بس. مولوى در معاشقه شمس تبریزى گوید:
مات شوم ز عشق تو
زانکه شه دو عالمى
تا تو مرا نظر کنى
شمس من و خداى من(1)
آرى مولوى همان کسى که مى گفت باید همه چیز را فداى معشوق حقیقى کرد، گفتار سابقش را فراموش کرده و اینجا شمس تبریزى را به عنوان یک «الهه عشق» مى پرستد.
ادیب زاده: من هم دیوان شمس را دیده ام و اغراق گویى هایى که مولوى درباره شمس کرده خوانده ام، از جمله این غزل را به یاد دارم:
مطربم سرمست شد انگشت بر رق مى زند
پرده عشّاق را از دل به رونق مى زند
رخت بربندید اى یاران که سلطان دو کون
ایستاده بر فراز عرش سنجق مى زند
انبیا و اولیا حیران شده در حضرتش
یحیى و یعقوب و یوسف خوش معلّق مى زند
عیسى و موسى چه باشد چاکران حضرتش
جبرئیل اندر فسونش سحر مطلق مى زند
جان ابراهیم مجنون گشته است از شوق او
تیغ را بر حلق اسماعیل و اسحاق مى زند
کیست آن کس کاین چنین مردى کند اندر جهان
شمس تبریزى که ماه بدر را شق مى زند(2)
راستى انسان فکر مى کند چگونه مى شود یک درویش قلندر بى سواد و مجهول الحال کارش به جایى رسد که پیامبران بزرگى مانند ابراهیم و موسى و عیسى(علیهم السلام) چاکران درگاهش باشند؟ و از اینها بالاتر به مقام خدایى برسد. همین مولوى در یکى از غزلبافى هایش، جمله «شمس من و خداى من» را سیزده بار تکرار کرده است. خلاصه آنکه لاف و گزاف ها درباره این پیر ارشاد در دیوان شمس الحقایق مولوى گرد آمده است.
* * *
(1). دیوان شمس الحقایق، ص 208.
(2). دیوان شمس، ص 463.