بهشت و دوزخ و کعبه را مى سوزانیم

آقاى فاضل: باز هم بشنوید که شبلى چوبى را به دست گرفته، دو سر آن را آتش زده بود، از وى پرسیدند چه مى خواهى بکنى؟ گفت: مى خواهم با یک سر آن بهشت و با سر دیگر دوزخ را بسوزانم تا خلق را پروا و ترس از خدا پدید آید.(1)
ادیب زاده: پس به عقیده شبلى بیخود خدا بهشت و دوزخ را آفریده است! باید به شبلى گفت: فقیر، همه مردم به پایه شما نمى رسند که سه روز به عشق خدا برقصند و «هوهو» بگویند(2)بیشتر مردم به عشق بهشت و فرار از دوزخ خدا را اطاعت مى کنند، براى این گروه ثواب و عقاب در حکم ضامن اجرا براى وظایف دینى است، بلکه قدم فراتر نهاده و مى گوییم: بهشت و دوزخ را خود مردم با اعمالشان فراهم مى سازند، پس شما بیخود چنین خیالى کرده اید... .
درویش سرخ و زرد شد و زیرچشمى به ادیب زاده نگاه تند مى کرد.
آقاى فاضل: همین شبلى پاره آتش بر کف نهاده، مى دوید گفتند: چه مى خواهى بکنى؟ گفت: مى خواهم کعبه را آتش بزنم تا مردم به خدا مشغول شوند.(3)
درویش جنبشى کرد و گفت: جناب شبلى راست گفته!... زیرا...
آقاى فاضل: قدرى حوصله کنید نوبت دفاع شما هم مى رسد.
* * *
(1). همان، ص 136.
(2). تذکرة الاولیاء، ج 2، ص 163، طبع لندن.
(3). همان، ص 163.