این دیوانه را رها کنید
آقاى فاضل: باز در تذکره(1) و کشکول شیخ بهایى مى خوانیم که بایزید به بسطام آمد، مردم به استقبالش شتافتند، براى اینکه عُجب او را نگیرد با اینکه ماه رمضان بود و روزه داشت، دست در خورجین کرد سفره نان را بیرون آورد و باز کرد و مشغول خوردن شد و به این وسیله مردم را از خود بیزار نمود!
باز عطّار گوید:(2) جمعى از مردم مرید بایزید شدند، براى آنکه آنها را به خود بدبین کند رو به ایشان کرد و گفت: من خدایم و خدایى جز من نیست، مرا بپرستید! مردم گفتند این مرد دیوانه است و رفتند.
درویش در حالى که از ناراحتى مى مرد، سر به گریبان درکشید!...
* * *
(1). تذکرة الاولیاء، ص 119.
(2). همان، ص 116.