زهدفروش بصره

اینجا درویش سر بالا کرد و چشمانش خیره شد و با کمال حواس جمعى به حرف هاى آقاى فاضل توجّه کرد... .
آقاى فاضل: مى نویسند پس از آنکه امیرمؤمنان(علیه السلام) بر لشکر عایشه پیروز شد و با موکب فتح و ظفر رهسپار بود به حسن بصرى برخورد کرد که در کنارى وضو مى گرفت، فرمود: اى حسن، وضویت را شاداب کن! حسن گفت: دیروز کسانى را کشتید که وضوى شاداب مى گرفتند. حضرت فرمود: چرا به کمکشان نرفتى؟ حسن گفت: اتّفاقاً غسل کردم و زره پوشیدم که به یارى «امّ المؤمنین» بیایم و تردید نداشتم که تخلّف از لشکر عایشه کفر است. حرکت کردم همین که به خرابه بصره رسیدم هاتفى ندا داد: حسن مرو!... مرو که قاتل و مقتول در آتش اند! من هم برگشتم... روز دوم حرکت کردم باز همان جریان روز قبل اتّفاق افتاد... .
حضرت فرمود: آن هاتف رفیقت شیطان بوده و راست گفته، زیرا اگر به یارى عایشه مى آمدى و از لشکر ما مى کشتى، یا به دست لشکریان ما کشته مى شدى، در هر دو صورت (چه قاتل بودى و چه مقتول) در آتش بودى (زیرا لشکر عایشه با امام مفترض الطاعة زمان خود مى جنگید و جز شمشیر و آتش جزایى نداشت).(1)
* * *
(1). طبرسى، احتجاج، ص 87.