باز هم تناقض
جناب درویش این شعر مولوى را هم برایتان بخوانم.
ترک سجده از حسد گیرم که بود
این حسد از عشق خیزد نى جحود
هر حسد از دوستى خیزد چنین
که شود با دوست غیرى همنشین
بى گنه لعنت کنى ابلیس را
چون نبینى از خود این تلبیس ر(1)
درویش: چه عیبى دارد، مولانا مى خواهد بگوید که ابلیس بیگناه را نباید لعنت کرد، زیرا از شدّت عشقى که به خدا داشت رشک مى برد مسجودى غیر از خدا وجود داشته باشد و ملائکه به آدم سجده کنند، لذا خودش سجده نکرد... .
ادیب زاده: ما فراموش نکرده ایم که قبلا مولوى گفت «زیرکى زابلیس و عشق زآدم است» چه شد آنجا عشق را از آدم مى دانست و زیرکى را از ابلیس و اینجا حق را به ابلیس بیگناه مى دهد و مى گوید از شدّت عشق خدا به غیر خدا سجده نکرد؟ از این گذشته، خداوند مى فرماید: «ابلیس تکبّر ورزید و سجده نکرد و از کافران شد».(2) هنوز هم مولوى مى گوید: «بى گنه لعنت کنى ابلیس را!».
کدام گناه از کفر بالاتر است؟
درویش سر در گریبان برد و تفکّر او با خواب خفیفى توأم شد. ناگاه از جاى جست و گفت: فعلا مرا به بستر استراحت راهنمایى کنید.
آقاى فاضل: پس براى شما شام بیاورند؟
درویش: در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست... .
* * *
(1). مثنوى، ص 170.
(2). سوره بقره، آیه 34.