دوستى هاى خاله خرسه!

ادیب زاده: راستى آقاى فاضل تعبیرات لطیفى دارند، از این جمله به یاد داستانى افتادم که مولوى آن را با آب و تاب نقل کرده، گوید: «شبانى عاشق خدا بود و مى خواست او را میهمان کند، مى گفت خدایا اگر به خانه من بیایى برایت گوسفند قربانى مى کنم، غذاى لذیذ مى پزم، سرت را شانه مى زنم، چارقت را مى دوزم، شپش هایت را مى کشم! و... موسى چون این سخنان را شنید، آمد و شبان را منع کرد که دیگر چنین سخنان نگوید. دل شبان رنجید، خدا از این کار ناخوشایند آمد، به موسى عتاب کرد که تو آمدى مردم را به من نزدیک کنى، چرا چنین کردى و نگذاشتى شبان به حال خود «گرم عشق بازى» باشد؟»(1)
راستى این حرف ها با عقل درست مى آید؟ مگر موسى(علیه السلام)مأمور دعوت به توحید پاک نبود؟ توحید خالى از هرگونه آلودگى جسم، آلودگى مکان و قیاس، مگر خداى حکیم او را لایق این منصب نمى دانست؟ حالا اگر این پیامبر بیاید و به زبان پیغمبرى، شبانى را راه و رسم بندگى بیاموزد که براى خدا چارق و شپش و گیسوان درست نکند، چرا باید مورد اعتراض پروردگار قرار گیرد؟ مگر پیامبران آمدند به مردم خداپرستى آلوده و محبّت خرس مآبانه بیاموزند؟ از اینجاست که ارزش این قبیل داستان ها نمایان مى شود.
* * *
(1). مثنوى مولوى.