58ـ عائشه و نقل احاديث توهين آميز
سؤال 58:
مي گويند: جناب عائشه مطالبي را که در آن تنقيص و توهين و سبک کردن پيامبر است. به عنوان روايت نقل مي کند. که البته براي هر انسان غيرتمندي غيرقابل تحمّل است و از شنيدن آن ابا دارد(127)تناسب ندارد.
1 ـ عائشه مي گويد: تزوجني بکراً 1 ـ هنگام ازدواج من بکر بودم.
2 ـ همو مي گويد: کان رسول الله ياتيه الوحي، وانا وهو في لحاف(128)هنگاميکه زير يک لحاف بوديم وحي بر پيامبر ـ صلي الله عليه و سلّم ـ نازل مي شد.
3 ـ إن عائشه تخبر الناس انه ـ صلي الله عليه و سلّم ـ کان يقبّل وهو صائم(129)روزه بود.
4 ـ عائشه: دخل عليٌّ رسول اللّه وعندي جاريتان تغنّيان بغناء بعاث فاضطجع علي الفراش وحوّل وجهه ودخل ابوبکر فانتهرني، وقال: مزمارة
الشيطان عند النبي فأقبل عليه رسول اللّه وقال: دعها، فلّما غفل، غمزتهما فخرجتا.(130)مشغول آواز خواندن بودند. حضرت بدون توجه به آنان به بستر خود رفته و خوابيد، ناگهان ابوبکر وارد شده و مرا نهيب داده و گفت: موزيک شيطان در خانه پيامبر!! حضرت به او فرمود: به آنها کاري نداشته باش ـ يعني بگذار به ساز و آواز خود ادامه دهند ـ همينکه ابوبکر کمي غفلت کرد به دو خواننده اشاره کردم که صحنه را ترک کنند.
5 ـ تماشا و مشاهده رقص: عن عائشه: قالت: وکان يوم عيد يلعب السودان بالدَّرق والحراب، فإما سألتُ النبي ـ صلي الله عليه و سلّم ـ وإما قال: تشتهين، تنظرين؟ فقلت: نعم، فأقامني وراءه، خدي علي خده وهو يقول: دونکم يا بني أرفده حتي مللت قال: حسبک قلت: نعم: فقال: فاذهبي(131)
6 ـ وعنها جاء حبش يزفنون في يوم عيد في المسجد، فدعاني النبي فوضعت رأسي علي منکبه، فجعلت أنظر الي لعبهم حتي کنت أنا التي أنصرف عن النظر اليهم.(132) يعني گروهي از حبشه در روز عيد به مسجد آمده و در حاليکه مي رقصيدند پيامبر مرا ـ عائشه ـ را فراخواند و سر مرا به شانه خود گذاشته و به تماشاي آنان پرداختم.
عسقلاني مي گويد اين جريان ـ رقص احباش ـ سال هفتم هجري يعني به هنگاميکه عائشه شانزده ساله بود اتفاق افتاد.(133)
7 ـ عن عائشه: کنت بين يدي رسول اللّه ورجلاي في قبلته ـ مزاحمة لسجدته ـ فإذا سجد غمزني فقبضت رجلي، فاذا قام بسطتها(134)
عائشه مي گويد: در برابر پيامبر اکرم دراز کشيده و مي خوابيدم. و دوپايم را در محل سجده پيامبر قرار مي دادم. چون ايشان به سجده مي رفت مرا «منگوش» مي گرفت!! پس فوراً پايم را جمع مي کردم. و چون پيامبر ـ براي رکعت ديگري ـ برمي خواست دوباره پايم را دراز مي کردم.