اعتقادات
بر خلاف ادعای مبلّغان بهائی ، نه اُمی بودن مساوی با جهل است و نه علم معصومین (علیهم السلام) اکتسابی است.
بهائیان در توجیه درس خوانده بودن پیشوایان خود، واژهی امی را به عدم تحصیل معارف الهی معنی میکنند. این در حالیست که پیشوایان بهائی، خود به معنی امی «به معنای مطلق درس نخواندن» اعتراف کردهاند. از طرفی، وجود غلط و اصلاحات در کتب پیشوایان بهائی، دیگر دلیلی بر علم آنان باقی نخواهد گذاشت چه رسد آنکه غلطهایشان را بتوان به خدا بست.
پیامبران الهی هرکدام به اقتضای زمانه و درخواست مردم و اتمام حجّت بر انسانها معجزاتی ارائه دادهاند. این در حالیست که پیشوایان بهائی به دلیل عدم اتصال به منبع وحی، به انکار حجیّت معجزه و معجزات پیامبران روی آوردهاند.
در حالی تشکیلات بهائیت بهائیان را به استواری کور و لجوجانه بر عقیده فرا میخواند که: اول: این رفتار بر خلاف اصل جستجوی آزادانه حقیقت در بهائیت است. دوم: پیشوایان بهائی هیچ استقامتی بر عقیده خود نداشتند.
برای بهائی شدن لازم است ابتدا عقل و ایمان خود را کنار نهاده و پس از پذیرفتن عقاید مشرکانه و تعالیم متناقض بهائیت، تشکیلات بهائیت تشخیص میدهد که آیا صلاحیت بهائی شدن و انجام تکالیف این تشکیلات را دارید یا خیر.
مبلّغان بهائی معجزهای که در اصل برای اثبات حقانیت پیشوایان الهی میباشد را منکر میشوند و به سخره میگیرند و در عین حال پیشوایان خود را در امور روزه مره صاحب کرامت و معجزه میدانند!
مبلّغان بهائی بینش پیامبرخواندهی بهائی را در مسابقهی ثروت اندوزی و ترجیح منفعتطلبی شخصی برمیشمارند. این در حالیست که چنین مسابقهای موجب فراموش کردن ارزشهای انسانی و گرفتار شدن در مسابقهی جنون آمیز و بیپایان زیاده خواهی منجر خواهد شد.
اعتراف بهائیت به برتری و اولویت قوانین دین و امر به پیروی از قوانین حکومت (در صورت تعارض) و همزمان سرپیچی از قوانین حکومتی و گسترش نافرمانیهای مدنی نیز در عمل، چه توجیهی برای چندرویی فرقهی هزار رنگ بهائیت باقی خواهد گذارد؟
در احکام و رفتار بهائی، تحصیل جداگانه و اختصاصی برای بهائیان پیشبینی شده، غیربهائیان از ورود به ضیافتهایشان منع، از امور مالی و ارث محروم، مطرود و در انزوای اجتماعی شدید قرار گرفته و تنها جان بهائیان با ارزش شمرده شده است. این باور فرقهای است که امروزه، شعار نوعدوستی میدهد و از مظلومنمایی، پُلی برای تبلیغاتش ساخته است!
مبلّغان بهائی مدعیاند دارالسلامی که خداوند در قرآن وعده داده است، همان شهر بغداد است که بعدها حسینعلی نوری در آن ادعای پیامبری کرده است. این در حالیست که با مراجعه به تفاسیر اهل بیت (علیهم السلام) از این آیهی شریفه در مییابیم که مقصود از دارالسّلام بهشت موعود است.
مبلّغان بهائی تلاش دارند تا وعدهی ناکام مذهب ویلیام میلر را مبشّر ظهور ادعای علیمحمد باب جلوه دهند. این در حالیست که بر خلاف این ادعا، طبق پیشبینی میلر میبایست مسیح (علیه السلام) از نواحی فلسطین ظهور کند، نه شیراز؛ حکومتی هزار ساله برقرار نماید، نه زندان و هلاکت در شش سال و دستکم خود را رجعت مسیح موعود معرفی نماید، نه باب، مهدی، نبی و خدایی که از میرزا رضا بزاز و خدیجه بیگم زاییده شده است!
پیشوایان بهائی، کوچکترین شک و تردید، اعتراض و حتی سؤال بهائیان نسبت به تشکیلات بهائیت را مساوی با مجازات طرد دانستهاند. اما این رویکرد، بعلاوهی مخالفت با تبلیغات بهائیت در زمینهی حقیقتجویی و ترک تقلید، راه رسیدن به یقین نیز بسته شده است؛ چرا که در واقع، رسیدن به یقین، راهی جز عبور از شک و تفکر ندارد.
نهاد رهبری بهائیت، علیمحمد باب را شخصی شجاع و به دنبال اتحاد، پیشرفت و بازگشائی خزائن علوم معرفی نمود. اما به راستی چگونه شخصیتی که نه تنها گامی در جهت گسترش علم و پیشرفت برنداشت، بلکه حتی از به کارگیری علوم موجود نیز منع کرد و فرمان به نابودی دگراندیشان و تمامی آثار آنان داد؛ میتوانست به دنبال ادعاهای تشکیلات بهائیت باشد؟!
مبلّغین تشکیلات بهائیت، در مواجهه با نقد تفکرات باطل بهائی، انتقاد را مساوی با بیاحترامی به خود دانسته و عنوان میکنند که باید به عقاید آنان احترام گذاشته شود! این در حالیست که احترام به عقاید باطل و مخرب بهائیت، این امکان را به پیروانش میدهد که به صورت سازمانیافته و بدون هیچ روشنگری دربارهی ماهیت پوچ آن، جامعه را به گمراهی و تباهی کشند.